RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»

خلیفه به حاضران دستور داد که مجلس را ترک گویند سپس به اوگفت: حرف بزن! مرد گفت: به من بگو این خلافت از کجا به تو رسیدهاست؟ خلیفه دیر زمانى خاموش ماند. مرد گفت: آیا پاسخى ندارى؟ خلیفه گفت: نه. مرد پرسید: چرا؟ خلیفه جواب داد: اگر بگویم به نصخدا و رسولش، دروغ گفته ام و اگر بگویم به اجماع مسلمانان، خواهىگفت ما اهل مشرق از این امر بىاطلاع بوده و بر آن اجماع نکردهایم و اگربگویم آن را از پدرانم به ارث بردهام خواهى گفت که پدرت فرزندانبسیارى داشته است. پس چرا از میان آنان تو از این میراث بر خوردارشدهاى؟ مرد گفت: خدا را سپاس که تو خود اعتراف کردى که این حق ازآن کس دیگرى جز توست. اکنون اجازه مىدهى که به دیار خودم بازگردم؟ خلیفه گفت: نه به خدا سوگند که تو هشدار دهنده بودى. بگو تاببینم از این پس چه مىگویى؟ سپس عمر گفت: من چنین دیدم که خلفاىپیشین به ستم و ناروا دست مىآلودند، زور مىگفتند و غنیمتهاىمسلمانان را به خود اختصاص مىدادند حال آنکه من پیش خود پى بردمکه این اعمال هیچ روا نیست. هیچ چیز و هیچ کسى در نزد خلفاى پیشینبدتر از مؤمنان نبود. از این رو بود که من پذیراى منصب خلافت شدم.
مرد پرسید: اگر تو عهده دار این منصب نمىشدى و کس دیگرى بهخلافت مىنشست و همان کردار خلفاى پیشین را در پیش مىگرفت آیاچیزى از گناهان او بر تو نوشته مىشد؟ عمر گفت: هرگز.
مرد گفت: پس مىبینم که تو با به رنج افکندن خویش راحتى دیگرىرا فراهم ساختى و با به خطر انداختن خویش اسباب سلامتى دیگرى رامهیّا کردى!
عمر بن عبد العزیز گفت: راستى تو عبرت دهنده بودى. مرد برخاستتا برود و به عمر گفت: به خدا سوگند که اوّلین ما به دست اوّلین شماواَوسط ما به دست اَوسط شما کشته شد و سر انجام هم آخرین ما بهدست آخرین شما کشته خواهد شد و خدا یاور ماست بر شما که او خود مارا بس است و خوب تکیه گاهى است.