مرد پرسید: پس به کدامین دلیل تو خود را امیر المؤمنین نامیدى؟ درحالى که نه خدا و نه پیامبرش و نه مسلمانان تو را به امیرى بر گزیده‏اند!!عبد الملک به وى گفت: از ملک من خارج شو و گرنه ترا مى‏کشم. مردگفت: این پاسخ مردم عادل و منصف نیست. سپس از نزد او خارج شد.
۲ - شیخ طوسى در کتاب امالى به نقل از شیخ مفید و او از ثمالى،حکایت دیگرى در این باره نقل کرده است:
عبد الملک بن مروان در مکّه براى مردم سخنرانى مى‏کرد. یکى ازکسانى که در این مجلس حضور داشته نقل مى‏کند که چون عبد الملک به‏پند و اندرز در خطبه‏اش رسید. مردى در برابرش برخاست و گفت:آهسته، آهسته شما خود امر مى‏کنید و امرى نمى‏پذیرید. نهى مى‏کنیدوخود باز نمى‏ایستید. پند مى‏دهید و خود پند نمى‏گیرید، پس آیا ما به‏سیره شما راه پوییم یا فرمانتان را گردن نهیم؟! اگر بگویید از سیره ماپیروى کنید پس جواب دهید که چطور مى‏توان از سیره ستمگران پیروى‏کرد و چه دستاویزى است در پیروى از گنهکارانى که مال خدا را چون‏غنیمت دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را خدم و حشم خود قرارمى‏دهند؟ و اگر بگویید از فرمان ما اطاعت کنید ونصیحت ما را بپذیریدپس بگویید که چگونه کسى که خود محتاج نصیحت وپند است، مى‏توانددیگرى را اندرز گوید؟! یا چگونه اطاعت کسى که عدالتش ثابت نشده‏واجب است؟ و اگر بگویید که حکمت را از هر جا که باشد باید فرا گیریم‏موعظه را از هر کس که شنیدیم باید بپذیریم، پس چه بسیار در میان ماکسانى که به بیان انواع اندرزها گشاده زبان تر و به اقسام زبانها از شماشناستر باشند، پس دست از آنها بردارید و قفلهایشان را باز کنیدوآزادشان سازید تا کسانى را که در شهرها سر گردان ساخته‏اید و آنان رااز خانه و کاشانه خود رانده و در بیابانها آواره کرده‏اید باز گردند و این‏مهم را عهده‏دار شوند. به خدا سوگند ما در امور مهم خویش از شما پیروى‏نخواهیم کرد و شما را در مال وجان و دین خود حاکم نخواهیم ساخت تابه روش ستمگران بر ما حکم برانید. اینک ما به خویشتن بیناییم تا پیمانه‏زمان پر شود و مدّت به پایان رسد ورنج و محنت خاتمه پذیرد براى هریک از قیام کنندگان شما روزى است که از آن گذر نتواند کرد و کتاب‏است که به ناچار باید آن را بخواند. هیچ خرد و کلانى در این کتاب‏فروگذار نشده و هر چه کرده‏اید در آن گرد آمده است و بزودى ستمگران‏خواهند دانست که به چه جایگاهى بازگشت مى‏کنند. راوى این ماجراگوید: در این هنگام چند تن از یاران مسلّح خلیفه بر آن مرد هجوم برده‏وى را دستگیر کردند و این آخرین اطلاعى است که ما از این مرد داریم‏واز آنچه پس از این ماجرا بر سر وى آمد، نا آگاهیم.