موضع امام باقرعلیه السلام در برابر عمر بن عبد العزیز این گونه بود که ازفرصت به دست آمده در آن دوران براى تبلیغ مکتب و نصیحت کارگزاران بخوبى بهره بردارى مى‏کرد. آن‏حضرت مى‏کوشید تا بدون آنکه‏کلید نظام اموى را به رسمیّت شناسد، اوضاع امّت را تا آنجا که ممکن‏است اصلاح کند. حدیث زیر یکى از این فرصتهاى به دست آمده را دربرابر دیدگان ما به نمایش مى‏گذارد:
هشام بن معاذ مى‏گوید: عمر بن عبد العزیز به مدینه آمده بود و ما نزداو نشسته بودیم. مُنادى خلیفه جار زده بود که هر کس شکایت یا تظلّمى‏دارد به درگاه آید. پس محمّد بن على یعنى باقرعلیه السلام به درگاه آمد.مزاحم، پیشکار عمر، نزد وى آمد و گفت: محمّد بن على بر در است.عمر گفت: او را داخل کن. در حالى که عمر داشت اشک چشمش را بادست پاک مى‏کرد، امام محمّد باقر داخل شد و از وى پرسید:
" چرا مى‏گریى؟ عمر پاسخ داد: اى فرزند رسول خدا مسائلى چند مرابه گریه واداشت. پس محمّد بن على الباقر فرمود: اى عمر! دنیا یکى ازبازارهاست برخى از این بازار چیزى را که بدیشان سود مى‏رساند برمى‏گیرند وبیرون مى‏روند و بعضى با چیزى که زیانشان مى‏رساند، از آن‏خارج مى‏شوند و چه بسیار مردمانى که دنیا آنان را بمانند چیزى که ما درآنیم، فریفت تا آنجا که چون مرگشان فرا رسد آن را پذیرا گردند و بابارى از ملامت و سرزنش از این دنیا بیرون شوند که چرا براى رسیدن به‏آنچه که در آخرت دوست مى‏داشتند، توشه‏اى بر نگرفتند و از آنچه که ناخوش مى‏داشتند، دورى نگزیدند. گروهى، آنچه جمع کرده بودند به‏ کسانى قسمت شد که آنها را ستایش نمى‏کنند. و به سوى کسى روانه شدندکه معذورشان نخواهد کرد. پس ما به خدا شایسته‏ایم اگر به این اعمالى‏که به آنها غبطه مى‏خوریم بنگریم و با آنها موافقت کنیم و اگر به این‏اعمالى که از ارتکاب آنها مى‏ترسیم بنگریم و از آنها دست باز داریم.