از خدا بترس و در قلب خود دو چیز را قرار ده. بدانچه دوست دارى‏هنگام حضور در پیشگاه پروردگارت با تو باشد، بنگر و آن را فراروى‏خویش بگذار وبه آنچه دوست ندارى هنگام حضور در پیشگاه‏پروردگارت با تو باشد بنگر ودر جستجوى تعویض از آنها باش. به سوى‏کالایى مرو که بر پیشینیان سودى نداشته و تو امید دارى که براى تو سودکند. از خدا بترس اى عمر! درها را بگشاى و در بانها را بردار و ستمدیده‏را یارى کن و حقوق تباه شده مردم را به ایشان باز گردان. سپس فرمود:سه چیز است که در شخصى باشد، ایمانش به خداوند کامل شده است...
در این هنگام عمر بر روى زانوانش افتاد و گفت: بگو اى برخاسته ازخاندان نبوّت. امام باقرعلیه السلام فرمود: آرى، اى عمر کسى که چون خشنودشد خشنودى‏اش او را در باطل داخل نگرداند و چون خشمگین شدخشمش او را از جاده حق برون نبرد و چون قدرت یافت، به چیزى که ازآن او نیست، دست دراز نکند.
پس عمر، دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم‏این نامه‏اى است مبنى بر آنکه عمر بن عبد العزیز به تظلّم محمّد بن على‏رسیدگى کرد و فدک را به او باز پس داد.
ثانیاً - چنین به نظر مى‏رسد که بنى امیّه به خاطر باز تابهاى منفى‏جریان کربلا، از کشتن خاندان على‏علیه السلام به صورت آشکار امتناع‏مى‏ورزیدند. از طرفى ائمه علیهم السلام نیز به نوبه خود شرایط را براى ایجادیک نهضت خونین مناسب نمى‏دیدند. داستان زیر که از زبان یکى ازراویان نقل شده، گواه درستى این ادعاست.
پس از آنکه زید بن حسن بر سر میراث رسول خداصلى الله علیه وآله با امام باقر به‏منازعه بر خاست به قصد چاره جویى به سوى خلیفه اموى (عبد الملک‏بن مروان) رفت و به وى گفت: از نزد جادوگرى دروغگو که وانهادنش به‏صلاح تو نیست، به نزدت آمده‏ام.
عبد الملک نیز نامه‏اى به والى مدینه نوشت و به او دستور داد که‏محمّد بن على را دست و پا بسته به درگاه او بفرستد و به زید گفت: به‏نظرم اگر تو را مسئول کشتن او کنم، هر آینه وى را خواهى کشت؟ زیدپاسخ داد: بلى همین طور است