RE: فصل دوّم: زمينههاى گناه
بهلول فقيهى مبارز و حق پرست
وهب بن عمرو، مشهور به بهلول مجنون از خواص شاگردان امام صادق عليه السلام و از فقها و علماى برجسته و عارف كامل بود، نقل مىكنند هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى) مىخواست براى بغداد قاضى القضاة تعيين كند، با اصحاب خود در مورد شخص شايستهاى كه عهدهدار منصب قضاوت گردد مشورت كرد همه گفتند: هيچ كس مانند بهلول شايستگى اين كار را ندارد.
هارون، بهلول را طلبيد و به او گفت: اى فقيه هوشمند، مارا در مورد قضاوت يارى كن. بهلول گفت: من صلاحيت اين كار را ندارم.
هارون گفت: تمام مردم بغداد تو را براى اين كار شايسته مىدانند.
بهلول گفت: عجبا! من به خودم از آنها آگاهترم. وانگهى من يا راست مىگويم كه صلاحيت ندارم يا دروغ مىگويم، از اين دو حال خارج نيست.
اگر راست مىگويم پس صلاحيت ندارم، و اگر دروغ مىگويم آدم دروغگو صلاحيت مقام قضاوت را نخواهد داشت!!.
گفتند: تو را آزاد نمىكنيم تا اينكه اين مقام را قبول كنى.
بهلول گفت: اكنون كه ناگزير هستم يك شب به من مهلت بدهيد در اين باره بينديشم. به او مهلت دادند. بهلول از آنجا بيرون آمد و آن شب را به سر برد. فرداى آن شب چوبى بلند به دست گرفت و خود را به ديوانگى زد و وارد بازار شد. مردم ديدند بهلول لباس و عبا و عمامهاش كج و معوج شده و چوبى به دست گرفته و سوار آن شده و فرياد مىزند: از جلو من رد شويد اسبم شما را لگد نزند ...
مردم گفتند: حضرت بهلول ديوانه شده است!.
اين خبر به هارون رسيد، هارون گفت: «ما جَنّ و لكن فَرّ بدينه منّا»
«او ديوانه نشده بلكه به اين وسيله به خاطر دينش از ما فرار كرد.»
بهلول تا آخر عمر به همين وضع بسر برد تا مبادا طاغوتهاى عباسى او را به استخدام خود در آورند. او مىدانست كه قبول چنان رياستى زمينه جنايتها و گناهان است براى نجات از آن، خود را به ديوانگى زد.