مردم‏زدگى يا جوّزدگى‏

يكى عوامل زمينه‏ساز محيط فاسد، (مردم زدگى) است كه از آن گاهى به عنوان عوام زدگى و جوّزدگى تعبير مى‏شود دين اسلام به انسان‏ها مى‏آموزد كه فكر و ذكر و كارشان در راستاى اطاعت و رضايت خداى بزرگ قرار گيرد و اخلاص را هرگز فراموش نكنند، آنچه را كه خشنودى خدا در آن است دوست بدارند و آنچه را كه خشم خدا در آن است دشمن بدارند و معيار و ميزان تصميم‏گيرى و انتخابشان بر اساس فرمان خدا باشد نه محيط، نه مردم محيط و نه عوام.

ولى اگر معيار كارها جوّ عمومى جامعه باشد و همرنگ جماعت شدن ملاك انتخاب‏ها و رفتارها گردد مسلماً محيط از حال و هواى الهى بيرون آمده و آلوده به هوس‏هاى مردم مى‏شود.
اسلام اكثريت را معيار حق و باطل قرار نداده، بلكه گاهى حاكميت اكثريت را رد كرده است.

امام كاظم عليه السلام به شاگرد عالم و برجسته‏اش هشام‏بن حكم فرمود:
«يا هشام! لو كان فى يدك جوزة و قال الناس لؤلؤة ما كان ينفعك و انت تعلم انها جوزة و لو كان فى يدك لؤلؤة و قال الناس انها جوزة ما ضرك و انت تعلم انها لؤلؤة» «1»

«اى هشام! اگر در دست تو گردويى باشد ولى مردم بگويند مرواريد
__________________________________________________
(1). سفينة البحار، ج 2 ص 528

است به حال تو سودى ندارد با اينكه مى‏دانى گردو است، و اگر در دست تو مرواريدى باشد و مردم بگويند گردو است زيانى به تو نمى‏رسد با اينكه مى‏دانى مرواريد است.»

و در وصيت معروف حضرت لقمان عليه السلام به پسرش آمده كه فرمود:
«لا تعلّق قلبك برضى النّاس فان ذلك لا يحصل»
«قلب خود را به خشنودى مردم وابسته مكن زيرا (هر كار كنى) رضايت همه مردم بدست نمى‏آيد.»

سپس براى اينكه اين مطلب را نشان بدهد، به همراه پسرش از خانه بيرون آمد و الاغ خود را نيز از طويله بيرون كرد لقمان سوار بر الاغ شد و پسرش پياده به دنبال او حركت كرد، به جمعى رسيدند. آنها گفتند: اين پيرمرد قسى القلب و بى‏رَحم است. خودش سوار شده و اين كودك را پياده به دنبال خود مى‏برد.

سپس پسر سوار شد و پدر پياده براه افتاد، به جمعى رسيدند. گفتند: اين پدر و پسر، پدر و پسر بدى هستند، بدى پدر از اين رو كه فرزندش را تربيت نكرده، و بدى پسر از اين رو كه به پدرش احترام و رحم نمى‏كند. سپس با هم سوار شدند و به راه افتادند به جمعى رسيدند و آن جمع گفتند: اين دو نفر، عجب آدم‏هاى بى‏رَحمى هستند با هم سوار بر اين حيوان زبان بسته شده‏اند، سپس لقمان و پسرش هر دو پياده شدند و الاغ را جلو انداختند و به دنبال آن حركت نمودند و اين بار به جمعى رسيدند و آن جمع گفتند: كار اين دو نفر عجيب است كه مركب به اين خوبى را رها كرده و پياده به دنبالش حركت مى‏كنند!!