RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
از خدا بترس و در قلب خود دو چیز را قرار ده. بدانچه دوست دارىهنگام حضور در پیشگاه پروردگارت با تو باشد، بنگر و آن را فراروىخویش بگذار وبه آنچه دوست ندارى هنگام حضور در پیشگاهپروردگارت با تو باشد بنگر ودر جستجوى تعویض از آنها باش. به سوىکالایى مرو که بر پیشینیان سودى نداشته و تو امید دارى که براى تو سودکند. از خدا بترس اى عمر! درها را بگشاى و در بانها را بردار و ستمدیدهرا یارى کن و حقوق تباه شده مردم را به ایشان باز گردان. سپس فرمود:سه چیز است که در شخصى باشد، ایمانش به خداوند کامل شده است...
در این هنگام عمر بر روى زانوانش افتاد و گفت: بگو اى برخاسته ازخاندان نبوّت. امام باقرعلیه السلام فرمود: آرى، اى عمر کسى که چون خشنودشد خشنودىاش او را در باطل داخل نگرداند و چون خشمگین شدخشمش او را از جاده حق برون نبرد و چون قدرت یافت، به چیزى که ازآن او نیست، دست دراز نکند.
پس عمر، دوات و کاغذ خواست و نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیماین نامهاى است مبنى بر آنکه عمر بن عبد العزیز به تظلّم محمّد بن علىرسیدگى کرد و فدک را به او باز پس داد.
ثانیاً - چنین به نظر مىرسد که بنى امیّه به خاطر باز تابهاى منفىجریان کربلا، از کشتن خاندان علىعلیه السلام به صورت آشکار امتناعمىورزیدند. از طرفى ائمه علیهم السلام نیز به نوبه خود شرایط را براى ایجادیک نهضت خونین مناسب نمىدیدند. داستان زیر که از زبان یکى ازراویان نقل شده، گواه درستى این ادعاست.
پس از آنکه زید بن حسن بر سر میراث رسول خداصلى الله علیه وآله با امام باقر بهمنازعه بر خاست به قصد چاره جویى به سوى خلیفه اموى (عبد الملکبن مروان) رفت و به وى گفت: از نزد جادوگرى دروغگو که وانهادنش بهصلاح تو نیست، به نزدت آمدهام.
عبد الملک نیز نامهاى به والى مدینه نوشت و به او دستور داد کهمحمّد بن على را دست و پا بسته به درگاه او بفرستد و به زید گفت: بهنظرم اگر تو را مسئول کشتن او کنم، هر آینه وى را خواهى کشت؟ زیدپاسخ داد: بلى همین طور است
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
http://www.upsara.com/images/65oh7quda9xj0om6pgns.jpg
امّا والى مدینه متوجّه مطلب شد و به خلیفه نوشت مردى را که تومىخواهى، امروز در روى زمین پارساتر و زاهدتر و پرهیزکارتر از وىیافت نشود. او در محراب نمازش قرآن مىخواند و پرندگان و وحوش دراثر شیفتگى به صدایش به گرد محراب او جمع مىآیند. قرائت و کتابهاىاو همچون سرودهاى داوودى است. او از داناترین و خوش قلبترین و کوشاترین مردم در کار و عبادت است. این والى همچنین افزود:من دوست ندارم که امیر المؤمنین بیهوده گرفتار شود که خداوند سرنوشت هیچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنکه آن قوم سر نوشت خود رادگرگون سازند...
بدین ترتیب عبد الملک از دستور عجولانه خود انصراف حاصل کردوپس از آنکه دروغ زید بن حسن بر او آشکار شد وى را دستگیر و زنجیرکرد و بدو گفت: از آنجا که من نمىخواهم دست خود را به خون یکى ازشما آلوده کنم، هر آینه تو را مىکشتم. آنگاه نامهاى به امام باقر نوشتودر آن گفت پسر عمویت را به نزدت مىفرستم، در تربیتش بکوش.
از این قصه مىتوان پى برد که حکام بنى امیّه تا آنجا که ممکن بود، ازکشتن فرزندان حضرت على، به صورت آشکار، خوددارى مىورزیدند.
مخالفت علنى با حکومت بنى امیّه، مسألهاى معروف و آشکار بود.تاریخ برخى از این نمونهها را ضبط کرده است و ما در اینجا تنها به دومورد اشاره مىکنیم:
۱ - دیلمى در کتاب اعلام الدین، داستان جالبى نقلکرده است. وىمىنویسد: مردى به عبد الملک بن مروان گفت: آیا به من امان مىدهى؟ عبد الملک گفت: آرى. مرد پرسید: بگو ببنیم آیا این خلافت که به تورسیده به نص خدا ورسولش بوده است؟ عبدالملک گفت: نه، مرد پرسید:آیا مسلمانان بر این اجماع کرده و به تو رضایت دادهاند؟ عبد الملک پاسخداد نه. مرد باز پرسید: پس آیا بیعت تو به گردن ایشان است که بهخلافت تو راضى شدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد باز پرسید: آیا اهلشورا تو را برگزیدهاند؟ عبد الملک گفت: نه. مرد گفت: پس آیا چنیننیست که تو به زور خلافت را عهده دار شدهاى و تمام امکانات مسلمانانرا تنها به خود اختصاص دادهاى؟ عبد الملک گفت: آرى چنین است.
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
مرد پرسید: پس به کدامین دلیل تو خود را امیر المؤمنین نامیدى؟ درحالى که نه خدا و نه پیامبرش و نه مسلمانان تو را به امیرى بر گزیدهاند!!عبد الملک به وى گفت: از ملک من خارج شو و گرنه ترا مىکشم. مردگفت: این پاسخ مردم عادل و منصف نیست. سپس از نزد او خارج شد.
۲ - شیخ طوسى در کتاب امالى به نقل از شیخ مفید و او از ثمالى،حکایت دیگرى در این باره نقل کرده است:
عبد الملک بن مروان در مکّه براى مردم سخنرانى مىکرد. یکى ازکسانى که در این مجلس حضور داشته نقل مىکند که چون عبد الملک بهپند و اندرز در خطبهاش رسید. مردى در برابرش برخاست و گفت:آهسته، آهسته شما خود امر مىکنید و امرى نمىپذیرید. نهى مىکنیدوخود باز نمىایستید. پند مىدهید و خود پند نمىگیرید، پس آیا ما بهسیره شما راه پوییم یا فرمانتان را گردن نهیم؟! اگر بگویید از سیره ماپیروى کنید پس جواب دهید که چطور مىتوان از سیره ستمگران پیروىکرد و چه دستاویزى است در پیروى از گنهکارانى که مال خدا را چونغنیمت دست به دست مىگردانند و بندگان خدا را خدم و حشم خود قرارمىدهند؟ و اگر بگویید از فرمان ما اطاعت کنید ونصیحت ما را بپذیریدپس بگویید که چگونه کسى که خود محتاج نصیحت وپند است، مىتوانددیگرى را اندرز گوید؟! یا چگونه اطاعت کسى که عدالتش ثابت نشدهواجب است؟ و اگر بگویید که حکمت را از هر جا که باشد باید فرا گیریمموعظه را از هر کس که شنیدیم باید بپذیریم، پس چه بسیار در میان ماکسانى که به بیان انواع اندرزها گشاده زبان تر و به اقسام زبانها از شماشناستر باشند، پس دست از آنها بردارید و قفلهایشان را باز کنیدوآزادشان سازید تا کسانى را که در شهرها سر گردان ساختهاید و آنان رااز خانه و کاشانه خود رانده و در بیابانها آواره کردهاید باز گردند و اینمهم را عهدهدار شوند. به خدا سوگند ما در امور مهم خویش از شما پیروىنخواهیم کرد و شما را در مال وجان و دین خود حاکم نخواهیم ساخت تابه روش ستمگران بر ما حکم برانید. اینک ما به خویشتن بیناییم تا پیمانهزمان پر شود و مدّت به پایان رسد ورنج و محنت خاتمه پذیرد براى هریک از قیام کنندگان شما روزى است که از آن گذر نتواند کرد و کتاباست که به ناچار باید آن را بخواند. هیچ خرد و کلانى در این کتابفروگذار نشده و هر چه کردهاید در آن گرد آمده است و بزودى ستمگرانخواهند دانست که به چه جایگاهى بازگشت مىکنند. راوى این ماجراگوید: در این هنگام چند تن از یاران مسلّح خلیفه بر آن مرد هجوم بردهوى را دستگیر کردند و این آخرین اطلاعى است که ما از این مرد داریمواز آنچه پس از این ماجرا بر سر وى آمد، نا آگاهیم.
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
حادثه دستور هشام بن عبد الملک به حضرت باقر براى حرکت ازمدینه به سوى شام از چگونگى رابطه امام با دستگاه سیاسى وقتومسائلى که از آنها در فشار بود و نیز شیوه مبارزه آنحضرت با ایندستگاه پرده بر مىدارد. ما در اینجا به ذکر روایتى تاریخى مىپردازیم تاخوانندگان بتوانند در این باره بیشتر اندیشه کنند. البته در شرح اینواقعه، روایات و مدارک مختلفى در دست است، ولى ما روایتى را که ازهمه مفصل تر است، برگزیدهایم.
از امام صادقعلیه السلام روایت شده است که فرمود:
" در یکى از سالها هشام بن عبد الملک به سفر حج رفت در این سالمحمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد علیهما السلام نیز به حج رفتند. امام صادقفرمود: سپاس خدا را که به حق، محمّد را به پیامبرى فرستاد و ما را بدوبزرگ و گرامى داشت. ما برگزیدگان خداوند بر خلقش و بهترین بندگانو خلفاى او هستیم. پس خوشبخت کسى است که از ما پیروى کند و تیرهروز آن که با ما به دشمنى برخیزد و ستیزه جوید.
سپس گفت: مسلمه برادرش را از آنچه شنیده بود آگاه کرد، امّا وى برما خردهاى نگرفت تا آنکه او به دمشق رفت و ما نیز رهسپار مدینهشدیم. پس پیکى به عامل مدینه فرستاد مبنى بر اینکه پدرم و مرا نیز بهدمشق بفرستد. چون ما وارد شهر دمشق شدیم سه روز ما را نگه داشتندودر روز چهارم به ما اذن دخول دادند. هشام بر تخت شاهى نشسته بودوسپاهیان و یاران خاصّش، با سلاح در دو صف، بر پاى ایستاده بودند،نشانهاى برابر او نصب کرده بودند و پیران قوم وى، به سوى آن تیرمىانداختند، چون داخل شدیم، پدرم جلو بود و من پشت سر او بودم،هشام پدرم را صدا زد و گفت:
اى محمّد! با پیران قومَت به سوى نشانه تیر انداز. پدرم به او پاسخداد: من براى تیراندازى پیر شدهام. آیا بهتر نیست که مرا از این کار معافدارى؟ هشام پاسخ داد: به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیامبرشعزّت بخشید تو را معاف نمىکنم. سپس به پیر مردى از بنى امیّه اشاره کردکه کمانت را به او بده. پدرم کمان و تیر گرفت سپس تیر را در چلّه کماننهاد و کمان را کشید و تیر انداخت. تیر درست در وسط هدف نشست.آنگاه براى دوّمین بار تیرى انداخت در این بار سوفار تیر را تا پیکان آنشکست و همچنین نُه تیر دیگر انداخت که یکى در دل دیگرى مىنشست.هشام از دیدن این صحنه، عنان اختیار از دست داد و گفت:بسیار عالى بود! اى ابو جعفر تو ماهرترین تیر انداز در میان عرب و عجمهستى. چرا فکر مىکنى که براى این کار پیر شدهاى؟ آنگاه از آنچه گفتهبود، پشیمان شد.
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
http://www.upsara.com/images/tdpiyqzszhm098dd1vyz.gif
هشام در دوران خلافتش هیچ کس را پیش از پدرم یا بعد از او به کنیه صدا نکرده بود! او به پدرم توجّه کرد و اندکى به سرزیر افکنده غرق دراندیشه شد ومن و پدرم در برابر او ایستاده بودیم چون ایستادن ما به طولانجامید پدرم خشمگین شد و هشام به عصبانیّت او پى برد. عادت پدرمچنان بود که وقتى خشمگین مىشد، به آسمان مىنگریست و چنان خشمآلوده مىنگریست که بیننده مىتوانست غضب را در چهره او آشکار ببیند.چون هشام متوجّه خشم پدرم شد به او گفت: محمّد به سوى من آى.
پدرم به سوى تخت بالا رفت و من نیز به دنبالش رفتم. چون به هشام نزدیک شد، وى برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راستخویش نشانید. سپس با من نیز معانقه کرد و مرا هم در سمت راست پدرمنشانید. آنگاه به پدرم روى کرد و گفت: اى محمّد! قریش تا هنگامى کهکسانى همانند تو دارد، بر عرب و عجم سرورى مىکند. خداوند جزایتدهد! چه کسىاینگونه به تو تیراندازى آموخت؟ ودر چند سالگىآموختى؟
پدرم فرمود: مىدانى که اهل مدینه همه این گونه اند. من نیز در ایام جوانى به تیر اندازى روى آوردم و سپس آن را رها کردم و چون خلیفه ازمن تقاضا کرد دو باره دست به تیر و کمان بردم.
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
امامت وعلم پیامبران
هنگامى که خورشید اقتدار بنى امیّه افول کرد و پایه هاى حکومت آنان در اثر انقلابهاى پیاپى مکتبى، هر روز سُست تر از روز پیش مىشد،امام باقر علیه السلام فرصت نشر معارف قرآنى را پیدا کرد. این معارف درصحیفه اى گرد آمده بود که اهل بیت هر یک آن را از رسول خداصلى الله علیه وآله به ارث برده بودند.
و در این روزگار جامعه اسلامى که دامنه آن بسیار گسترش یافته و به مثابه چادرى بزرگ ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاىداده بود، به معارف قرآنى پیش از پیش نیاز داشت. این جامعه نوین را براساس چه ارزشهایى باید ارزیابى کرد؟ و ارزشهاى توحیدى و چهارچوبهاى عمومى وفرهنگى و روح قوانین حاکم بر این جامعه درزمینه هاى مختلف چگونه باید باشد؟
تا دیروز امام سجاد از طریق نیایشها و راز و نیازهایش با خداوند،پرچم توحید را بر مىافراشت و با دعا و نیایش حیات جامعه مسلمانان و بویژه جامعه مکتبى پیرو خط اهل بیت علیهم السلام را سر و سامان مىداد.
امّا امروز این شالوده توحیدى استوار شده است و امام باقرعلیه السلام مىآیدتا قلّه معارف را بر آن بنیاد نهد و پس از وى امام صادق علیه السلام با بیان بسیارى از مسائل حکمت الهى و تفسیر و فقه این بنیاد را تکمیل مىکند.
معارفى که امام باقر در راه نشر و گسترش آن مىکوشید، چه بودندوآنحضرت چگونه توانست راهى به سوى آنها باز کند؟
گاه در راه علم مىتوان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست یافت و گاه نیز مىتوان از این قواعد عمومى راهى به جزئیات باز کرد. اگر راه نخست، شیوه عموم مردم در رسیدن به علم است، راه دوّم نیز، راه علم پیامبران وجانشینان مرتبط با وحى آنان است.
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
http://www.upsara.com/images/npi2ajru1br6sxcdtr0d.jpg
از این روست که در یکى از کلمات قصار آمده است:
"علم نقطهاى است که نادانان آن را گسترش دادهاند".
ظاهراً اساس علم پیامبر و جانشینان معصوم آنحضرت، قرآنى استکه با حدیث نبوّى تفسیر شده است، امّا اساس حقیقى علم آنان نور عقلىاست که با ایمان و الهام در قلوب خدا شناسان شعله مىگیرد. این همان عقلى است که به مردم، اندکى از آن اعطا شده و در عوض خداوندپیامبران و جانشینان آنها را از آن کاملاً بهره مند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّلیه اىکه هر شخصى آن را مىداند و در ارزشهایى که مردم در میان خود حاکم گردانیده اند ودر پرتو افشانیها و روشنگرایهایى که فقط نزد گروهى ازمردم یافت مىشود وآنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبدیل مىکند و...ما را به معنى علم تکوینى که پروردگار در قلب اولیاى برگزیده خویش افکنده است، رهنمون مىشود. در حدیث آمده است:
"العلم نور یقذفه اللَّه فى قلب من یشاء" .
به نظر مىرسد که برخى از مردم در وجود چنین علمى نزد پیامبران وامامان و گروهى از فقهاى امّت تردید مىکنند و بدین سخنان خداونداستناد مىجویند که:
( وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَیَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ)
"وکلیدهاى غیب پیش او (خدا) است که کسى جز او از آنها آگاهى ندارد."
و: ( قُل لاَّ یَعْلَمُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ)
"بگو در آسمانها و زمین، هیچ کس جز خداوند غیب نمىداند."
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
در حقیقت اگر مقصود اینان آن باشد که انسان به عنوان انسان نمىتواند بر غیب آگاهى یابد، بى تردید حق به جانب ایشان است، امّااگر آنان بخواهند بگویند که خداوند نمىتواند به برخى از انسانها، غیب را بیاموزد پاسخ خواهیم داد که:
چنین نیست بلکه خداوند بر انجام این کار تواناست. مگر هر یک ازما تا اندازهاى به آینده علم نداریم. به عنوان مثال مگر ما نمىدانیم که روزى خواهیم مرد و یا مگر نمىدانیم که قیامت بر پا خواهد شد وخداوندمردگان را بر خواهد انگیخت و خورشید فردا طلوع خواهد کرد و امروزنیز بالاخره در پس کوههاى مغرب فرو مىرود؟ این معارف و دهها دانش دیگر مربوط به آینده، بیش از نیمى از اطلاعات ما را تشکیل مىدهندوپایه علم و هدف اساسى علم مىباشند.
خداوند پاک به انسان چیزهایى را که نمىدانست آموخت. وحى نیزبخشى از علم غیبى است که پروردگار به هر یک از بندگان خود که بپسندد، آن را مىآموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است:
( عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُیَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً)
"داننده غیب است و هیچ کس را بر غیبش آگاه نگرداند * مگر آن کس ازرسولان خود که بر گزیده است که بر محافظت او (فرشتگان را) از پیش رووپشت سر مىفرستد."
و نیز فرموده است:
( وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَلکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُفَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ)
"و خداوند تمام شما را بر غیب آگاه نسازد و لیکن خداوند هر کس ازرسولانش را که بخواهد بر مىگزیند. پس به خداوند و فرستادگانش ایمان آریدو اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، شما را پاداشى بزرگ است."
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
همچنین در جاى دیگرى فرموده است:
( ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْیَکْفُلُ مَرْیَمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ)
"این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مىکنیم و تو نزد آنانحاضر نبودى آن زمان که قرعه به نام نگهبانى و کفالت مریم مىزدند و تو نزدآنان نبودى هنگامى که با یکدیگر به مخاصمه بر مىخاستند."
بالاخره آنکه اینان در "وسعت" دانش پیامبران و اوصیا به تردیدافتاده اند. آنان هنوز در نیافته اند که چگونه بشرى محدود مىتواند به راهنمایى پروردگار خویش به علم حقایق دست یابد. اینان از همان خاستگاهى به تکذیب این "وسعت" علم مىپردازند که پیشینیان ازهمان خاستگاه پیامبرى پیامبران را تکذیب مىکردند و این خاستگاه همان جهل به مقامى است که براى انسان مخلص و خداگر اختصاص داده شده است. اینان هنگامى که "مجبور" شدند نبوّت را به رسمیّت بشناسندوابعاد آنرا نشناختند کوشیدند تا آنجا که ممکن است از شأن و مقام آنبکاهند و تا آنجا که مىتوانند سعى میکنند معجزات ومقامات والاى آنانرا انکار کنند و چون در این هدف ناکام شدند، از قدر اوصیاء مىکاهندوکرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سر چشمهاى غیبى وبه صورت الهام، نفى کردند. حال آن که اگر اینان با خود و با حق منصفانه برخورد مىکردند و پس از آن همه دلایل محکمى که از خلال بررسىوپژوهش سخنان آنان به دست مىآمد، بدون هیچ تعصب کورکورانه یاپیشداورى هیچ مانع عقلى براى اعتراف به این نکته نمىیافتند.
امام باقر نیز همچون دیگر ائمه علیهم السلام با دو گروه متفاوت از مردمبرخورد داشت. در همان هنگامى که برخى وى را از جنس بشرنمىدانستند و به سبب غلوى که در این خصوص نشان مىدادند از مرز دین فراتر مىرفتند، برخى دیگر اصلاً وابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را به رسمیّت نمىشناختند!
RE: درسوک امام محمد باقر«علیه السّلام»
http://www.upsara.com/images/ya2gcs3f7g0d3nwdbc6f.gif
یکى از افراد گروه نخست، مغیره بن سعید بود که راه غلو پویید و برامام باقر دروغ بست تا آنجا که امام در باره او به یکى از یارانش به نام سلیمان لبان فرمود:
هیچ مىدانى داستان مغیره بن سعید مانند کیست؟ سلیمان گفت: نه.
آنحضرت فرمود:
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است که اسم اعظم بدو داده شده بودکه خداوند در باره او فرموده بود:
( آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ)
"آیتهاى خویش را به او عطا کردیم پس او از این آیات سر پیچید چنان که شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان شد."
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اینان کسانى بودند که نمىتوانستند علم امام و معرفت وى را بدانچه آنان نمىشناختند و کرامت او را در نزدخداوند وپذیرفتن دعاهایش از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اینان نه تنها منکر فضایل اهلبیت علیهم السلام هستند بلکه حتّى آنها راامورى ناممکن قلمداد مىکنند. چرا؟ چون هنوز انبیا و اولیاى خدا ومقام والاى آنان را در پیشگاه پروردگار به درستى نشناخته اند.
اگر اینان واقعاً در آفرینش انسان و اینکه چگونه خداوند انسان را درزمین به جانشینى خویش برگزید و به واسطه دانایى و توانایى که بدوبخشید، هر آنچه که در زمین بود به تسخیر وى در آورد اندیشه مىکردند، پى مىبردند که این از حکمتهاى خداوند سبحان است که یکىرا در علم و دانایى بر دیگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحى، همچون پیامبران، وچه از راه الهام، همچون جانشینان پیامبران، معرفت و آگاهى بیشترى بخشد.
از سوى دیگر، کتابى که خداوند به وحى فرو فرستاده است خود دربرگیرنده چشم اندازهاى گسترده علم و دانش است که جز کسانى که خداوند دلهایشان را به ایمان آزموده است، بدانها دست نیازند که ایمان نور خداوندى است که از مشکات نبوّت تابیده مىشود. این همان یاد و نام خداست که از خانه هاى اوصیا اوج مىگیرد چنان که خداوند در قرآن کریم فرموده است: ( اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَامِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ)