
- مسیح من مسیح تو
-
کاربر کانون
RE: مسیح من مسیح تو
مجبور بودیم. آغوش او هنوز باز بود. آن بوی عجیب میآمد. ما همه كبود شده بودیم. خاك میخواستیم. حالمان را نمیفهمیدیم. سه دسته شدیم: قاسطین، مارقین، ناكثین سه میخ! ناكثین دستهایش را به صلیب كوبیدند. خون فواره زد. از دلش یا دست، نمیدانم. درست نمیدیدم. تقصیر خودش بود. چرا هر وقت ما را میدید آغوش میگشود. ما دوست داشتیم تصویر او را، همانطور روی آغوش باز برای خودمان ثابت نگهداریم. برای همین میخها را زدیم. مصلوبش كردیم. او را دوست میداشتیم. آخ، فكر نكنی مردم حقناشناسی هستیم. همان لحظه كه با یك دست میخ سوم را میزدیم، با دست دیگر از او تصویر كشیدیم. شمایلی طلایی. همه بر گردنهایمان آویختیم تا هر روز به لب بگذاریم. ببوسیم. شمایلش را. نامش را! تمام شد. همه چیز تمام شد. او مصلوب بود. ما همهمه كردیم: الله مولانا علی!
لیلت! نامهای كه باز روی میزم تا ژانویهی بعد میماند تمام شد. كاغذم خیس خیس است. راستی باز هم بگویم: كریسمس مبارك!
"برگرفته از کتاب خدا خانه دارد ،فصل مسیح من مسیح تو نوشته خانم فاطمه شهیدی "
-
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن