لیلت! اگر این جمله را كتاب تاریخ ننوشته بود، من غلط می‌كردم كه بنویسم. ناگهان دست بر محاسن خود زد. های‌های گریست: كجا رفتند برادران من كه در راه حق جان سپردند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تیهان؟ كجاست ذوالشهادتین؟ كجایند آدم‌هایی مثل آن‌ها كه بر عزم‌هایشان استوار بمانند؟ (12) ما بودیم و آن‌ها نبودند. ما بودیم و حواریین او نبودند. عمار نبود، ابن تیهان نبود، مالك نبود. همه را پیش از او كشته بودیم. نه این كه فكر كنی می‌خواستیم خیانت كنیم. نه، تنهایی او را مقدس‌تر می‌كرد و ما مردم مقدسی بودیم. بعد چشم از چشم‌هایمان گرفت. نفس راحتی كشیدیم. سر بلند كردیم. فكر نكن سرش را خم كرد. نه، بالا را نگاه می‌كرد. دعا می‌خواند. ما همه گریه كردیم.