(آيه 29)- «در اين هنگام همسرش جلو آمد در حالى كه (از خوشحالى و تعجب) فرياد مى‏كشيد به صورت خود زد و گفت: (آيا پسرى خواهم آورد در حالى كه) پير زنى نازا هستم» (فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِي صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِيمٌ).

(آيه 30)- ولى قرآن در اين آيه پاسخ فرشتگان را به او نقل مى‏كند: «گفتند: پروردگارت چنين گفته است و او حكيم و داناست» (قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ).
گر چه تو پير زن فرتوتى هستى و شوهرت نيز چنين است، اما هنگامى كه فرمان پروردگار تو صادر شود و اراده‏اش به چيزى تعلق گيرد بدون ترديد تحقق مى‏يابد.

آغاز جزء 27 قرآن مجيد
ادامه سوره ذاريات‏


(آيه 31)- شهرهاى بلا ديده قوم لوط آيت و عبرتى است: در تعقيب ماجراى ورود فرشتگان بر ابراهيم و بشارت دادن به او در باره تولد اسحاق بحث از گفتگويى است كه ميان «ابراهيم» و «فرشتگان» در باره قوم «لوط» در گرفت.

توضيح اين كه: ابراهيم پس از تبعيد به شام، به دعوت مردم به سوى خداوند و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى ادامه مى‏داد، حضرت «لوط» كه از پيامبران بزرگ بود در عصر او مى‏زيست و احتمالا از سوى او مأموريت يافت كه براى تبليغ و هدايت گمراهان به يكى از مناطق شام (يعنى شهرهاى سدوم) سفر كند، او در ميان قوم گنهكارى آمد كه آلوده به شرك و گناهان بسيارى بودند، و از همه زشت‏تر گناه همجنس بازى و لواط بود سر انجام گروهى از فرشتگان مأمور هلاك اين قوم شدند اما قبلا نزد ابراهيم آمدند.

ابراهيم از وضع ميهمانان فهميد اينها به دنبال كار مهمى مى‏روند، و تنها براى بشارت تولد فرزند نزد او نيامده‏اند، چرا كه براى چنين بشارتى يك نفر كافى بود، و يا به خاطر عجله‏اى كه در حركت داشتند احساس كرد مأموريت مهمى دارند.

لذا در آيه مورد بحث مى‏گويد: ابراهيم «گفت: مأموريت شما چيست اى فرستادگان» خدا؟ (قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ).