(آيه 20)- اين آيه همچنان به ذكر نعمتهاى خداوند بر داود ادامه داده، مى‏فرمايد: «و حكومت او را استحكام بخشيديم» (وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ).

آن چنان كه همه سركشان و طاغيان و دشمنان از او حساب مى‏بردند.

علاوه بر اين «دانش به او داديم» (وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ).

آخرين نعمت بزرگ خدا بر داود اين بود كه مى‏فرمايد: ما به او «علم قضاوت و داورى عادلانه» داديم (وَ فَصْلَ الْخِطابِ).

اين احتمال در تفسير اين جمله وجود دارد كه خداوند منطق نيرومندى كه از فكر بلند، و عمق انديشه، حكايت مى‏كرد در اختيار داود گذارد، نه تنها در مقام داورى كه در همه جا سخن آخر و آخرين سخن را بيان مى‏كرد.

(آيه 21)- آزمون بزرگ داود! به دنبال آيات گذشته كه صفات ويژه «داود» و مواهب بزرگ خدا را بر او بيان مى‏كرد قرآن ماجرائى را كه در يك دادرسى براى داود پيش آمد شرح مى‏دهد.

نخست خطاب به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كرده، مى‏گويد: «آيا داستان شاكيان هنگامى كه از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسيده است»؟! (وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ).

(آيه 22)- با اين كه «داود» محافظين و مراقبين فراوانى در اطراف خود داشت، طرفين نزاع از غير راه معمولى از ديوار محراب و قصر او بالا رفتند، و ناگهان در برابر او ظاهر گشتند، چنانكه قرآن در ادامه اين بحث مى‏گويد: «در آن هنگام كه (بى‏مقدمه) بر داود وارد شدند و او از ديدن آنها وحشت كرد» زيرا فكر مى‏كرد قصد سوئى در باره او دارند (إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ).

اما آنها به زودى وحشت او را از بين بردند و «گفتند: نترس، دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده» و براى دادرسى نزد تو آمديم (قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ).

«اكنون در ميان ما به حق داورى كن، و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت كن» (فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ).