و مى‏گوید:

کفر را حد است و اندازه بدان شیخ و نور شیخ را نبود کران

پیش بى‏حد هر چه محدود است لاست کل شى‏ء غیر وجه اللّه‏ فناست [۷]

و مى‏گوید:

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد

هر دم به لباس دگر آن یار درآمد گه پیر و جوان شد

همو در دیوان شمس گوید:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین‏جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گرصورت بی صورت معشوق ببینید هم خواجه وهم خانه و هم کعبه شمایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

روبند گشایید ز سر پرده اسرار پس خویش بدانید که سلطان نه گدایید [۸]

و مى‏گوید:

آنان که طلب‏کار خدایید خدایید بیرون ز شما نیست شمایید شمایید

چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید وندر طلب گم نشده بهر چرایید

اسمید و حروفید و کلامید و کتابید جبریل امینید و رسولان سمایید

در خانه نشینید مگردید به هر سوى زیرا که شما خانه و هم خانه خدایید

ذاتید و صفاتید و گهی عرش و گهی فرش در عین بقایید و منزه ز فنایید

خواهید ببینید رخ اندر رخ معشوق زنگار ز آیینه به صیقل بزدایید

هر رمز که مولا بسراید به حقیقت مى‏دان که بدان رمز سزایید سزایید

شمس الحق تبریز چو سلطان جهان است آن‏ها که طلب‏کار سخایید کجایید[۹]

پی نوشت:
[۷] . مثنوی، تصحیح: استعلامی، محمد، دفتر دوم، ۳۳۳۵

[۸] . دیوان شمس، غزلیات، ۲۶۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷، انتشارات صفى‏على‏شاه

[۹] . دیوان شمس، غزلیات، ۲۶۹، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۷، انتشارات صفى‏على‏شاه