
- خاطــرات شهــدا
-
داييش تلفن کرد گفت «حسين تيکه پاره رو تخت بيمارستان افتاده ، شما همين طور نشسته اين؟»
گفتم «نه. خودش تلفن کرد. گفت دستش يه خراش کوچيک برداشته پانسمان مي کنه مي آد. گفت شما نمي خوادبياين. خيلي هم سرحال بود.»
گفت « چي رو پانسمان مي کنه؟ دستش قطع شده. »
همان شب رفتيم يزد، بيمارستان. به دستش نگاه مي کردم .گفتم «خراش کوچيک! »
خنديد. گفت « دستم قطع شده ، سرم که قطع نشده .»
شهيـد خـرازي
-
کاربر مقابل پست محمدابراهیم نامدار عزیز را پسندیده است:
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن