خيلي حضـرت زهـرائي بود.
همه مي دونستن که با تمام وجود مادر سادات رو دوست داره و عاشق مجالس روضه ي حضرت زهـرا ست.
بلند شد .
رفت بيرون سنگر تا وضو بگيره اما ديگه برنگشت.
يه ترکش خورده بود به سرش و بچه ها اون رو برده بودن بيمارستان.
زنده بود تا روز شهـادت حضرت زهـرا سلام الله عليها ...
روضه ها کار خودش رو کرده بود ، مهمون سفره ي بي بي دو عالم شد.