[محبوب] داستانهای جالب و کوتاه
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: داستانهای جالب و کوتاه

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #38
    کاربر کانون raha01000 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2013
    نوشته ها
    28
    می پسندم
    10
    مورد پسند : 22 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    25
    سه درس از یک دیوانه :

    آورده‌اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
    شیخ احوال بهلول را پرسید; گفتند: او مردی دیوانه است.
    گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.
    شیخ پیش او رفت و سلام کرد
    بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟
    عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.
    فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟
    عرض کرد: آری..
    بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟
    عرض کرد: اول «بسم‌الله» می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم
    «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم
    بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی؟
    در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی.
    سپس به راه خود رفت.
    مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
    خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید
    بهلول پرسید: چه کسی هستی؟

    جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند.
    بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟
    عرض کرد: آری. سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم.
    پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.
    بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی‌دانی.
    سپس برخاست و برفت.
    مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟
    جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمی‌دانید.
    باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن
    و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟
    عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که
    از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد.
    بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت:
    ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.
    بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم.
    بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
    جنید گفت: جزاک الله خیراً!
    و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
    پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.
    و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری [دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد

  2. 2 کاربر پست raha01000 عزیز را پسندیده اند .


کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •