سید جوان دزد را جستجو می کند و او را می یابد درست در زمانی که او بخاطر پخش مواد مخدر - در لفافه آدامس - تحت تعقیب ماموران انتظامی است، ماموران به اشتباه سید را به عنوان شریک جرم و همکار او دستگیر می کنند. پس از رفع سوء تفاهم و آزاد شدن، سید دوباره نوجوان را پیدا می کند و قرار براین می شود که شب زیر پل رسالت بسته لباس ها را پس بگیرد. سید به محل موعود می رود و در اولین قدم با دختر بد حجابی مواجه می شود که از او می پرسد که آیا ماشین دارد؟ یا نه و می خواهد با او برود. سید حسن از او فرار می کند. در دومین قدم، با آدم های بیچاره و بدبختی مواجه می شود که آن حوالی زندگی می کنند; شبگردها، ولگردها، معتادها، ورشکسته هاو... .

دزد که به «جوجه » ملقب است، هر تکه از وسایل او را به کسی بخشیده; نعلین هایش پای پهلوانی است که قبلا زنجیر پاره می کرده و معرکه می گرفته است. عمامه سیاهش دور کمر نوازنده نابینایی است و پارچه عبایش روانداز فقیر دیگری.

آنها فکر می کنند که سید مثل خود آنها بی خانمان است. از غذایشان به او تعارف می کنند که سید بعد می فهمد سیب زمینی دزدی است و آن را بالا می آورد.

نیمه شب کم کم جمع رندان جمع می شود و زیر نور ماه، مردان بی خانمان نامه ای به خدا می نویسند و سر نیاز بر آستان کرم دوست می سایند و ابراز محبت و نیاز می کنند و سپس با موسیقی عاشقی نوازنده به رقص و سماع می پردازند.

سید به مدرسه برمی گردد، کتاب و دفتر و وسایل محدودش را می فروشد و برای مردان زیر پل، شام می خرد و باز روی پل منتظر «جوجه » می ماند. دختر خیابانی در حال سوار شدن ماشین غریبه ای است که «جوجه » از راه می رسد و با راننده مزاحم در گیر می شود و مشخص می شود که دختر، خواهر «جوجه » است. سید به طرفداری از «جوجه » با راننده درگیر و او را فراری می دهد و در این راه زخمی می شود. بین او و «جوجه » دوستی به وجود می آید و «جوجه » شرمسار تکه وسایل او را جمع می کند تا پس بدهد، اما سید از آنجا رفته است.