مثل همه بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه يادگار با خودم ببرم منزل .
برگ مرخصي ام را گرفتم و آمدم دژباني .
دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون ، تركش ها را طوري جاسازي كرده بودم كه به عقل جن هم نمي رسيد ولي پيدايش كرد .
پرسيد : « چند ماه سابقه منطقه داري ؟ »
گفتم :« خيلي وقت نيست »

گفت : « شما هنوز نمي داني تركش ، خوردنش حلال است بردنش حرام ؟ »
گفتم : « نمي شود جيره خشك حساب كني و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهي ببريم ! »