RE: خاطرات جالب و خواندنی حجتالاسلام قرائتی
من میشوم آخوند اطفال مثل پزشک اطفال!
حدود سطح را که خواندم و داشت تمام میشد، فکری بودم که چه طور آخوندی بشوم؟ آخوند از دفتر عقد و ازدواج گرفته تا منبریهای دههای، تا درس، فقیه، فیلسوف، عارف. نگاهی کردم به شاخههای روحانیت و گفتم من میشوم آخوند اطفال، مثل پزشک اطفال. نمونه هم نداشت چون آن زمان آقای راستگو هم نبود. بالاخره توی کوچه و محلهمان در خانهها را زدم، گفتم بچهها بیایید برایتان قصه بگویم. ماه رمضانی بود و بچهها را صدا زدم و قرار گذاشتم فردا شب در مسجد، مسجدی بود با زیلوهای خاکی، نه آقا داشت و نه مستمع. گفتم وعدهء ما توی مسجد. رفتیم و حدود 45 دقیقه نشستیم و هیچ کس نیامد. گفتم خدایا! بیکسی ما را قبول کن. خواستیم بلند شویم، یکی از جوانها آمد. گفتم تو گفتی میآیم. الان حدود 45 دقیقه است که من آمدهام و شما نیامدهاید. گفت چند دقیقه بنشینید میروم و دو سه نفر را میآورم. گفتم باشد. رفت و هفت نفر را آورد. ده دقیقه برای آنها صحبت کردم و قصهای را تعریف کردم و گفتم اگر خوب بود فردا شب هم بیایید و رفقایتان را هم بیاورید. هفت تا شد ده تا و بیست تا و سی تا و چهل تا. همگی هم در حد 13- 14 سال.