امام سجّاد در حال فكر بود - تفكّر هم عبادتى است - دانست كه پسرش امام باقر چرا گريه مى‏كند؛ خواست درسي عملى به او بدهد؛ سرش را بلند كرد و گفت: «قال يا بنى اعطنى بعض تلك الصحف التى فيها عبادة على بن ابى‏طالب عليه‏السلام»؛ در ميان كاغذهاى ما بگرد و آن دفترى كه عبادت على‏بن‏ابى‏طالب را شرح داده، بياور. ظاهراً از دوران امام على‏بن‏ابى‏طالب(ع) نوشته‏ها و كتاب هايى در باب قضاوت هاى آن حضرت، در باب زندگى آن حضرت، در باب احاديث آن حضرت، در اختيار ائمّه بود. از مجموع روايات ديگر، آدم اين‏ گونه مى‏فهمد كه در موارد گوناگونى از آن استفاده مى‏كردند.

اينجا هم حضرت به پسرش امام باقر فرمود آن نوشته‏اى را كه مربوط به عبادت على‏بن ابى‏طالب است، بردار و بياور. امام باقر مى‏فرمايد: «فاعطيته»؛ رفتم و آوردم و به پدرم دادم. «فقرأ فيها شيئاً يسيرا ثم تركها من يده تضجرا»؛ امام به اين نوشته نگاه كرد و با حال ملامت آن را بر زمين گذاشت و «و قال من يقوى على عبادة على على‏بن‏ابى‏طالب عليه‏السّلام»؛ فرمود چه كسى مى‏تواند مثل على بن‏ابى‏طالب عبادت كند؟ امام سجّادى كه آن قدر عبادت مى‏كند كه امام باقر دلش به حال او مى‏سوزد، امام باقرى كه خودش هم امام است و داراى آن مقامات عالى است، از عبادت على‏بن الحسين دلتنگ مى‏شود و دلش مى‏سوزد و نمى‏تواند خودش را نگه دارد و بى‏اختيار زار زار گريه مى‏كند، آن وقت على‏بن‏الحسينِ مى‏گويد: «من يقوى على عبادت على‏بن‏ابى‏طالب»؛ چه كسى مى‏تواند مثل على عبادت كند؟ يعنى بين خودش و على فاصله‏اى طولانى مى‏بيند.

على‏ يى كه من و شما عاشق او هستيم، دنيا عاشق اوست، مسيحى عاشقانه برايش كتاب مى‏نويسد، اين على را شما چرا از دور نگاه مى‏كنيد؛ نزديك برويد. هركس اين قلّه دماوند را از دور نگاه كند، مى‏گويد به به، عجب چيزى است! قدرى از اين پيچ‏وخم ها بالا برو، ببينم چه كاره‏اى! بايد نزديك شد؛ بايد راه افتاد؛ بايد حركت كرد. امروز بشريت به همين خصلت هايى كه اميرالمؤمنين پرچمدارش بود، احتياج دارد. اين خصلت ها، با پيشرفت علم، با پيشرفت فناورى، با پديد آمدن روش جديد زندگى در دنيا كهنه نمى‏شود. عدالت كهنه نمى‏شود؛ انصاف و حق‏طلبى كهنه نمى‏شود؛ دشمنى با زورگو كهنه نمى‏شود؛ پيوند دل با خدا كهنه نمى‏شود. اينها رنگ ثابت وجود انسان در همه تاريخ است.

اميرالمؤمنين اين پرچم ها را در دست داشت. امروز بشر تشنه اين حرفها و تشنه اين حقايق است. راه چيست؟ راه، نزديك شدن است. مبادا اگر من و شما در جايى حرفى براى حق زديم، به نظرمان زياد و بزرگ بيايد؛ نه. مبادا اگر ساعتى از شبى، روزى، نيمه‏شبى، توانستيم عبادتى كنيم، به چشممان بزرگ بيايد و ما را عُجب بگيرد؛ نه. مبادا اگر در صحنه خطرى وارد شديم، خودمان را خيلى بزرگ ببينيم؛ نه. هرچه مى‏توانيد، نزديك شويد.