با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شكل، تیپ و
اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من كسی نیستم،

قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یك آقایی آمد دم در سلام كردم. گفتم، ببخشید! امر خیری

بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه كرد، یك مسلمان بسیجی، خانة یك ارمنی آمده، چه امر خیری؟

خودش تعجب كرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة
برادر خودش.

داخل خانه كه شدیم، نگهبان او را بازرسی كرد. نگاه كرد، پیش خودش گفت، برای
امر خیر

مگر آدم را بازرسی می‌كنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون
بزرگتری نداشتند، خواهش كردیم كه شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل كه بردیم و آقا را كه دید، مُرد. یك جنازه را یدك كردیم و
بردیم نشاندیم
روی صندلی كنار آقا.

این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرقمی‌كند. سلام علیك

هم كه می‌خواهند بكنند كلی مكافات دارند. با مكافاتی بالاخره با آقا سلام و
احوال‌پرسی كرد و درنهایت یك هم‌دمی را برای آقا مهیا كردیم.

حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد

رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم.

آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد،

آقا تعارفشان كردند در كنار خودشان، كنار همان عمویی كه نشسته بود. بعد هم
گفتند:

مادر! ما آمده‌ایم كه حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشكل شده بودید، دوستان
عموی بچه‌ها را آوردند.