خترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود كه شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خیلی تحسینشان كرد و با این‌ها كلی صحبت كردند، توی این حالت، این دختر
سؤال كرد كه آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم كه بگویم بیاورد یا نیاورد؟

آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم كنار آقا، از آقا سؤال كردم، گفتم:
آقا این‌ها می‌گویند كه خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟

خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بكشید چایی یا آب‌میوه بیاورید،

من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی
خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است. یك نفر چند تا میوه پوست می‌كند می‌دهد دست آقا،

آقا هم دعا می‌كند.

همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراكی را تقسیم
می‌كنیم، همه یك قسمتی از این میوه می‌خورند كه آقا به آن دعا كرده. توی
ارمنی‌ها هم همین كار را باید می‌كردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا

خورد. آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت كردند.
مثل بقیة

جاها آقا فرمودند: عكس شهیدتان را من نمی‌بینم. عكس شهید عزیزمان را بیاورید
ببینم.