* درباره رابطه عاطفي و فكري شريعتي با روحانيت و روحانيون نظرات گوناگون و متفاوت و بعضا مغرضانه‌اي عرضه شده است. آيا شما مي‌توانيد به‌عنوان يك روحاني كه با دكتر دوست و در بسياري موارد هم‌فكر بوده حقيقت را در اين مورد بيان كنيد؟

ـ اتفاقا اين از آن بخش‌هاي ناشناخته چهره و شخصيت دكتر است كه قبلاً اشاره كردم بعضي از نقطه نظرها و گوشه‌هاي شخصيت او ناشناخته است و اين يكي از آنهاست. اول من يك خاطره‌اي را براي شما نقل مي‌كنم و بعد پاسخ شما را مي‌دهم. در سال 1349 در مشهد، در يك مجمعي از طلاب و فضلاي مشهد، من درس تفسير مي‌گفتم.

در اين درس تفسير يك روز راجع به روحانيت صحبت كردم و نظراتي را كه درمورد بازسازي روحانيت يعني جامعه روحانيت وجود داشت به صورت فرض و احتمال مطرح كردم، گفتم چهارنظر وجود دارد. يك؛ حذف روحانيت به كلي، يعني اينكه اصلا روحانيتي نمي‌خواهيم. دو؛ قبول روحانيت به همين شكلي كه هست با همين نظام و سازمان كنوني قبولش كنيم و هيچ اصلاحي را در آن ندانيم. سه؛ تبديل به كلي، يعني اينها و روحانيت كنوني را برداريم، يك روحانيت جديد بياوريم و به‌جاي اين روحانيت، با شرايط لازم و مقرري كه برايش مي پسنديم روحانيت جديد بنيانگذاري كنيم. و چهار؛ اصلاً همان چيزي كه هست، بحث كردم روي مسأله و صحبت كردم. البته طبيعي است كه من آن سه نظر اول را رد مي كردم و با ارايه دليل و به نظر چهارم معتقد بودم.

همان اوقاتي بود كه تازه زمزمه‌هايي عليه دكتر شريعتي بلند شده بود و گفته مي‌شد كه دكتر شريعتي راجع به افكار شريعت كم‌عقيده است يا بي‌عقيده است يا نسبت به روحانيت علاقه‌اي ندارد و از اين قبيل تعبيرات. جلسه‌اي داشتيم همان روزها با دكتر شريعتي من براي او نقل كردم كه من در جلسه درسمان اين مطلب را بيان مي‌كردم، با علاقه فراواني گوش مي‌داد. من برايش گفتم.

گفتم بله، يكي اينكه نفي روحانيت به‌كلي، كه گفت اين غلط است. دوم اثبات همين روحانيت موجود به كلي، كه هيچ تغييري در او وارد نكنيم. گفت: اين هم كه غلط است. سوم اينكه تبديل كنيم روحانيت را باز به كلي، يعني اين روحانيت را كلاً برداريم يك روحانيت ديگر جاي او بگذاريم، با شرايط لازم. تا اين قسمت سوم را گفتم شريعتي ناگهان گفت: اوه، اوه، اين از همه بدتر است. توجه مي‌كنيد! گفت اين از همه بدتر است. از همه خطرناك‌تر است، اين از همه استعماري‌تر است و رسيديم به نظر چهارم كه آن اصلاح روحانيت موجود بود گفت بله اين نظر خوبي است. شريعتي به‌خلاف آنچه گفته مي‌شود درباره او و هنوز هم عده‌اي خيال مي‌كنند، نه فقط ضد روحاني نبود، بلكه عميقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود، او مي‌گفت كه روحانيت يك ضرورت است، يك نهاد اصيل و عميق و غيرقابل خدشه است، و اگر كسي با روحانيت مخالفت بكند، يقيناً از يك آبشخور استعماري تغذيه مي‌شود.