حلاج به رغم سنی بودن با ارسال نامه به بزرگان امامیه چون سهل نوبختی وابوالحسن بابویه خود را وکیا ونایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)معرفی می کرد.
حسین بن علی بابویه (برادر شیخ صدوق)می گوید که پسر حلاج به قم آمد و نامهاى به خویشان ابوالحسن نوشت و آنها و ابوالحسن را بسوى خود دعوت نمود و میگفت: من فرستاده امام زمان (علیه السلام) و وکیل او هستم. چون نامه او بدست پدرم (على بن بابویه) رسید، آن را پاره کرد و به آورنده نامه فرمود: چه چیز تو را به نادانى واداشته است؟ آورنده نامه- که گمان میکنم، گفت: پسر عمه یا پسر عموى حلاج هستم- به پدرم گفت: حلاج نامه اى بما نوشته و ما را دعوت کرده است، چرا نامه او را پاره کردى؟ حضار به وى خندیدند و او را مسخره کردند. سپس پدرم برخاست و در حالى که جماعتى از اصحابش و غلامانش همراه او بودند، به حجره تجارت خود رفت. موقعى که به در خانه اى رسید که حجرهاش در آنجا واقع بود، کسانى که آن جا نشسته بودند، به احترامش برخاستند، فقط یک نفر که پدرم او را نمیشناخت از جا برنخاست.
موقعى که پدرم در حجره نشست و دفتر حساب و قلم و دوات خود را چنان که معمول تجار است درآورد، رو کرد بجانب شخصى که حاضر بود و پرسید: این مرد ناشناس کیست؟ آن شخص هم جواب پدرم را گفت. مرد ناشناس که شنید از هویت وى سؤال میکند، برخاست و نزد پدرم آمد و گفت با اینکه من حاضر هستم احوال مرا از دیگرى میپرسى؟