هواخواهان و پيروان على عليه السلام نظر به مقام و منزلتى كه آن حضرت پيش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى داشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اكرم از آن على عليه السلام مى باشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جزء حوادثى كه درروزهاى بيمارى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ظهور پيوست (12) نظر آنان را تاييد مى كرد.
سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف
ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند كه خبر يافتند عده اى ديگر-كه بعدا اكثريت را بردند-با كمال عجله و بى آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهى،براى مسلمانان خليفه معين نموده اند و على و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار داده اند (13) .على عليه السلام و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيز كردهاند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود (14) .
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على عليه السلام را به همين نام«شيعه على»به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاى سياست وقت،مراقب بود كه اقليت نامبرده به اين نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعى مى شمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى ناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد مى كردند (15) .
پی نوشت:
12-محمد (صلی الله علیه وآله) در مرض وفاتش لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند،عده اى از دستور پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) تخلف كردند كه از آن جمله«ابو بكر و عمر»بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى الحديد،ط مصر،ج 1،ص 53) پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) هنگام وفاتش فرمود:«دوات و قلم حاضر كنيد تا نامهایى براى شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد»،عمر از اين كار مانع شده گفت:مرضش طغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى،ج 2،ص 436.صحيح بخارى،ج 3.صحيح مسلم،ج 5.البداية و النهايه،ج 5،ص 227.ابن ابى الحديد،ج 1،ص 133)
همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد،ولى عمر چيزى نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت،بيهوش شده بود،ولى پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا،ج 2 ص 260)
13-شرح ابن ابى الحديد،ج 1،ص 58 و ص 123-135.يعقوبى،ج 2،ص 102.تاريخ طبرى،ج 2،ص 445-460.
14-تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 103-106.تاريخ ابى الفداء ج 1،ص 156 و 166.مروج الذهب،ج 2،ص 307 و 352.شرح ابن ابى الحديد،ج 1،ص 17 و 134.
15-عمرو بن حريثبه سعيد بن زيد گفت:آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفت كرد؟پاسخ داد:هيچ كس مخالف نبود جز كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبرى،ج 2، ص 447)