آیا یزید بن معاویه مستحق لعن است؟یزید، فردی ناپاک زاده بود[۱۴] و در طول زندگی خود مرتکب جنایات و فجایع عظیمی شد تا جایی که این مسأله در تاریخ از مسلمات و قطعیّات محسوب میشود.در مروج الذهب که از تواریخ اهل سنت است اینگونه آمده است:« کار یزید، شرب خمر و ترک نماز و بازی با سگان، محاوله، طنبور، نای، وطی مادران، خواهران و دختران بوده است. »[۱۵]یزید مدت سه سال و نه ماه خلافت کرد. در سال اول، حضرت سید الشهدا علیه السلام را با گروهی از بنی هاشم و اصحاب به فجیعترین وضع کشته و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم را به همراه سرهای بریده*ی شهدا در شهرها گردانید.[۱۶] در سال دوم، اهل مدینه را قتل عام کرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بر لشکریان خود مباح ساخت.[۱۷] در سال سوم نیز کعبه*ی مقدّسه را خراب کرد و آتش زد.[۱۸]همچنین در بسیاری از کتب تاریخی کفر گویی های یزید آمدهاست. نوشتهاند:« یزید، هنگامی که امام حسین علیه السلام را کشت و اسیران را در نزد خود حاضر کرد، سر آن حضرت را در طشت طلا برابر خود گذاشت و به آن حضرت که دارای اوصاف هاشمیه و بهجت فاطمیه بود، رو کرده و با چوب به دندانهای مبارکش اشاره میکرد، ناگاه کلاغی از بالای قصر صیحه زد و همه مجلسیان از بنی امیه به وحشت افتادند؛
پی نوشت:
[۱۴] - مادر یزید «میسون» بود که میسون غلام پدر خود را برنفس خود متمکن ساخت و به یزید بارور شد، و او را از وقتی پیش معاویه بردند ازغلام پدرش حامله بود ( بنا به نقل تجارب السف و الزام النواصب و ربیع الابرار ( زمحشری) و بحار و قمقام زخارص ص ۲۲۹ و المجالس الحسینیه ص ۱۳۴ ) و نسّابه کلبی با این نسب اشاره کرده میگوید:
« فان یکن الزمان اتی علینا به قتل الترک و الموت الوحیفقد قتل الدّعی و کلب هند بارض الطــف اولاد النبی »(مراد وی از دعیّ ابن زیاد و از کلب یزید است) موید این مطلب اخباری است که ازاهل بیت رسالت علیهم السلام وارد شده که فرمودند: قاتل حسین علیه السلام ولد الزنا است. و قاتل حسین علیه السلام عنوانی است که شامل حال شمر و ابن سعد و ابن زیاد و یزید می شود و تمام ایشان ناپاک زاده بوده*اند، چنانچه در مقام خود ثابت است .
[۱۵] - مروج الذهب ج۳ ص ۶۷، تتمة المنتهی ص ۳۶
[۱۶] - تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۲۱۶، ابوالفداء ج۱ ص ۱۹۰، مروج الذهب ج۳ ص ۶۴ و تواریخ دیگر.
[۱۷] - تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۲۴۳، ابوالفداء ج۱ ص ۱۹۲، مروج الذهب ج۳ ص ۷۸
[۱۸] - تاریخ یعقوبی ج۲ ص ۲۲۴، ابوالفداء ج۱ ص ۱۹۲، مروج الذهب ج۳ ص ۸۱