(آيه 8)- در آيات گذشته سخن از توحيد استدلالى و معرفت پروردگار از طريق مطالعه آيات عظمت او در آفاق و انفس بود. در اينجا از توحيد فطرى سخن به ميان مى‏آورد و روشن مى‏سازد آنچه را كه انسان از طريق عقل و خرد و مطالعه نظام آفرينش درك مى‏كند به صورت فطرى در اعماق جانش وجود دارد كه در طوفانهاى حوادث، خود را نشان مى‏دهد.

مى‏فرمايد: «و هنگامى كه انسان را زيانى رسد (نور توحيد در قلبش درخشيدن مى‏گيرد) پروردگار خود را مى‏خواند در حالى كه به سوى او باز مى‏گردد» و از گناه و غفلت خود پشيمان است (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ).

«اما هنگامى كه نعمتى از خود به او عطا كند، آنچه را به خاطر آن قبلا خدا را مى‏خواند از ياد مى‏برد» (ثُمَّ إِذا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ ما كانَ يَدْعُوا إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ).

«و براى خداوند همتايانى قرار مى‏دهد تا (علاوه بر گمراهى خويش) مردم را از راه او منحرف سازد» (وَ جَعَلَ لِلَّهِ أَنْداداً لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ).

منظور از «انسان» در اينجا انسانهاى عادى و تربيت نايافته در پرتو تعليمات انبياء است، و گر نه دست پروردگان مردان حق همچون خود آنان در «سرّاء» و «ضرّاء» در ناراحتيها و راحتيها، در ناكاميها و كاميابيها همواره به ياد او هستند، و دست به دامن لطف او دارند.

در پايان آيه اين گونه افراد را با تهديدى صريح و قاطع مخاطب ساخته، مى‏گويد: «به او بگو: از كفرت بهره گير (و چند روزى را به غفلت و غرور طى كن اما بدان) كه از دوزخيانى» (قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا إِنَّكَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ).

مگر چنين انسان كوته فكر گمراه و گمراه كننده سرنوشتى غير از اين مى‏تواند داشته باشد.