(آيه 9)- سپس به سرنوشت گروههايى از اقوام گذشته در طى چندين آيه مى‏پردازد، همانها كه در برابر نعمتهاى الهى راه كفران را پيش گرفتند، و در برابر دعوت رهبران الهى به مخالفت و كفر برخاستند و منطق آنان و سر انجام كار آنها را شرح مى‏دهد تا تأكيدى باشد بر آنچه در آيه قبل گفته شد، مى‏فرمايد: «آيا خبر كسانى كه قبل از شما بودند به شما نرسيده»؟ (أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).

اين جمله ممكن است دنباله گفتار موسى بوده باشد كه در آيه قبل آمده، و ممكن است بيان مستقلى از ناحيه قرآن خطاب به مسلمانان باشد، و از نظر نتيجه تفاوت چندانى ندارد.

سپس اضافه مى‏كند: «اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود و آنها كه بعد از آنان بودند» (قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ).

«همانها كه جز خدا آنان را نمى‏شناسد» و از اخبار آنها كسى غير او آگاه نيست (لا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ).

سپس به عنوان توضيحى در زمينه سرگذشت آنها مى‏گويد: «پيامبرانشان با دلائل روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها (از سر تعجب و انكار) دست بر دهان گذاشتند و گفتند: ما به آنچه شما به خاطر آن فرستاده شده‏ايد كافريم» (جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنَّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ).

چرا كه «ما در باره آنچه شما ما را به سوى آن دعوت مى‏كنيد، شك و ترديد داريم» و با اين شك و ترديد چگونه امكان دارد، دعوت شما را بپذيريم! (وَ إِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيبٍ).

(آيه 10)- آيا در خدا شك است؟ از آنجا كه در آيه قبل گفتار مشركان و كافران را در زمينه عدم ايمانشان كه استناد به شك و ترديد كرده بودند بيان شده، در اين آيه بلافاصله با دليل روشنى كه در عبارت كوتاهى آمده شك آنها را نفى مى‏كند و چنين مى‏گويد: «پيامبرانشان به آنان گفتند: آيا در وجود خدايى كه آفريننده آسمانها و زمين است شكى است»؟! (قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

ممكن است «فاطِرِ» اشاره به شكافتن توده ابتدايى ماده جهان باشد كه در علوم روز مى‏خوانيم كه مجموع ماده عالم، يك واحد به هم پيوسته بود سپس شكافته شد و كرات آشكار گشت.

به هر حال قرآن در اينجا مانند غالب موارد ديگر براى اثبات وجود خدا و صفات او تكيه بر نظام عالم هستى و آفرينش آسمانها و زمين مى‏كند.

سپس به پاسخ دومين ايراد منكران مى‏پردازد كه ايراد به مسأله رسالت پيامبران است، مى‏فرمايد: اين مسلم است كه آفريدگار دانا و حكيم، هرگز بندگانش را بدون رهبر، رها نمى‏كنند، بلكه «از شما (با فرستادن پيامبران) دعوت مى‏كند تا از گناه و آلودگيها پاكتان سازد و گناهانتان را ببخشد» (يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ).

«و تا موعد مقرّرى شما را باقى گذارد»! تا راه تكامل خويش را بپيماييد و حد اكثر بهره لازم را از اين زندگى ببريد (وَ يُؤَخِّرَكُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى).

در حقيقت دعوت پيامبران براى دو هدف بوده، يكى آمرزش گناهان و ديگرى ادامه حيات تا زمان مقرر كه اين دو در واقع علت و معلول يكديگرند، چه اين كه جامعه‏اى مى‏تواند به حيات خود ادامه دهد كه از گناه و ظلم پاك باشد.

ولى با اين همه باز كفار لجوج اين دعوت حياتبخش كه آميخته با منطق روشن توحيد بود نپذيرفتند و با بيانى كه آثار لجاجت و عدم تسليم در برابر حق از آن مى‏باريد، به پيامبران خود چنين «پاسخ گفتند: شما جز بشرى مثل ما نيستيد»! (قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا).

به علاوه «شما مى‏خواهيد ما را از آنچه نياكان ما مى‏پرستيدند بازداريد» (تُرِيدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا).

از همه اينها گذشته «شما دليل روشنى براى ما بياوريد» (فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).