هفتم يكى از عواملى كه عامل گريز مىتواند باشد عناد، لجبازى كردن، فرار مىكند، مىداند ولى لجاجت دارد حالا لجاجت عوامل مختلفى مىتواند داشته باشد گاهى آدم مىداند كه فلانى اطلاعاتش از آن بيشتر است اما نمىخواهد زير بارش برود، شكست خودش مىداند مىگويد من از اين بپرسم چون خودش را مىبيند اين خودبينى كم كم مبدل مىشود به خودپسندى، مىدانيد كه اول مرحله خودبينى است و بعد خودپسندى است و بعد كم كم خودپرستى مىشود.
و خودپرستى خودش شرك است. دوست دارم مثالى كه هست در اينجا برايتان بزنم. مثال شيرينى است. شخصى سوار بر اسب بود داشت مىرفت، رسيد به نهر آبى، اسب ايستاد، نهرك هم خيلى، آب آن تقريباً نيم متر هم نبود مىتوانسته اسب حركت كنداما ايستاد آمد پائين، از جلو رفت افسار را كشيد ديد اسب حركت نمىكند، رفت از عقب شروع كرد شلاق زدن، ديد حركت نمىكند، بيچاره شد. يك مرد حكيمى كنار نشسته بود و صحنه را ديد كه هر كارى مىكند از جلو افسار را مىكشد نمىرود، از عقب شلاق مىزند، نمىرود. گفت: داداش، گفت: چكار كنم. گفت: يك چوب بردار اين آب را تكان بده، آب گِلى كه شد اسب حركت مىكند.
اين آن وقت فلسفهاش را نفهميد چطور، ولى اينقدر خسته شده بود كه گوش به حرف اين مرد بزرگوار داد، يك چوبى برداشت و اين آب را گلى كرد تا آب گلى شد اسب پايش را گذاشت و از توى آب رفت. رفت و آن طرف آب كه رسيد اين صاحب اسب به اين پيرمرد گفت خدا خيرت بدهد، حالا فلسفه اين كار چه بود؟ گفت فلسفهاش اين بود، اسب اول آب تميز بود اسب مىآمد لب آب چون آب تميز بود خودش را در آب مىديد چون خودبين بود، چون خودش را مىديد پا روى خودش نمىگذاشت چون پا روى هوسش نگذاشت، پا روى خودش نگذاشت به اين ترتيب ايستاد، علت اينكه عبور كرد اين بود كه خودش را نديد. كسى كه خودبين نباشد حركت مىكند. نصف افرادى كه اين طرف وايسادهاند براى اينكه خودبين هستند، خودبينى عامل بدبختى است.
بزرگترين دشمن انسان عُجب انسان است كه بگويد من از اين بپرسم؟ من دو سال سابقه تحصيلىام از ايشان بيشتر است. تا بنده مىخواهم از شما چيزى ياد بگيرم مىآيم نزديك عكس خودم را مىبينم مىگويم تو از ايشان ياد بگيرى، تو دو سال سابقه تحصيلىات بيشتر است. چون خودم را مىبينم پا روى خودم نمىگذارم، پا روى هدفم نمىگذارم در جهل سبقت مىگيريم روايتى هست از معصوم(علیه السلام)) فرمود: كسانى كه يك دقيقه زير عار و ننگ چيزى ياد گرفتن نروند يك عمرى زير بار عار و ننگ بى سوادى مىمانند و روايت داريم دو رقم حيا هست. يك حياى عقل است و يك حياى احمقى. اگر كسى چيزى را بلد نيست مىخواهد بپرسد و عارش مىشود و خجالت مىكشد بپرسد اين احمقى است و با كمال صراحت امام فرموده است. . . رد شويم. مسئله عناد، حالا مىشود اين عناد، گاهى خودبينى مىتواند باشد، گاهى عوامل ديگه مىتواند باشد. ديگه چى باعث مىشود كه انسان زير بار نرود.