
 
		
		
	-  شمه ای از فضایل اخلاقی شهید مدنی(ره)
 
	
	
 
 
 
	
	
		
		
	
	
	
	
		
	
	
		
			
- 
	
	
		
		
			
				
				
						
						
				
					
						
							يك شب آيت الله مدني قصهاي از حضرت امير(ع) ميگفت و پيرمردي شروع كرد  به تكبير گفتن. يك عده هم گوش نميدادند و متوجه نبودند و فقط دنباله رو  بودند. آيت الله مدني چند لحظه بغض كرد و گفت:« آقا! من چه ميگويم، شما چه  ميگوئيد!» قيافه بسيار معصومانهاي داشت كه هيچ وقت يادم نميرود. 
مرحوم  آقاي معصومي فرش فروش بود و ميگفت من با آقاي مدني سلام عليك و به خانه  شان رفت و آمد داشتم. قبل از انقلاب با يك نفراختلاف پيدا كرديم و گفتيم  براي حل و فصل دعوا پيش آيت الله مدني برويم. رفتيم و آيت الله مدني حرف  هاي ما را گوش داد، اما تحويلمان نگرفت، هر چند حق با ما بود و حق را هم به  ما داد.من برگشتم ، درحالي که دلخور بودم که چرا اين طور مثل غريبه ها با  ما رفتار كرد؟ يك مدتي خدمت ايشان نرفتم و بعد از مدتي كه رفتم، حسابي  تحويلمان گرفت. گفتم:«حاج آقا! آن روزي كه براي حل اختلاف پيش شما آمدم، در  حالي كه حق با من بود، اصلاً تحويلم نگرفتيد.» گفت:« مؤمن! آن روز شما  براي حل اختلاف آمده بودي اگر قرار بود با تو سلام و عليك گرم كنم، آن بنده  خدا از اول فكر ميكرد كه من حق را به شما خواهم داد و اين خلاف عدالت  بود». 
آقاي خاتمي نماينده ولي فقيه درامور عشايري بود. ايشان ميگفت من  يك مدت در قوه قضائيه تبريز بودم. يك روز احساس كردم خيلي خسته شدهام و  رفتم خدمت آيت الله مدني و گفتم:«ميخواهم مدتي بروم تهران.» حاج آقا حديثي  را گفت كه:« مضمون آن اين بود كه توفيقي است كه خدا به شما داده كه  ميتوانيد براي مردم كاري را انجام بدهيد و اين خستگي ندارد.» ميگفت:«آن  قدر حرف آقاي مدني اثر داشت كه همين که اين حديث را گفت، گفتم چشم آقا!  نميروم.» 
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
						
					 
					
				 
			 
			
			
			
			
		 
	 
		
	
 
- 
	
 
		
		
		
	
 
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	
	کلمات کلیدی این موضوع
	
	
	
		
		
			
				
				مجوز های ارسال و ویرایش
			
			
				
	
		- شما  نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
 
		- شما  امکان ارسال پاسخ را ندارید
 
		- شما  نمیتوانید فایل پیوست کنید.
 
		- شما  نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
 
		-  
 
	
	
	 	مشاهده قوانین 
	انجمن