یك كسی نزد من آمد همكار من باشد. این عمامهاش شصت رده داشت. همینطور مثل دانه شانه. گفتم: چند دقیقه طول كشید این عمامه را پیچیدی؟ گفت: چهل دقیقه! گفتم: آدمی كه چهل دقیقه صرف نیم كیلو پنبه میكند این اصلاً به درد من نمیخورد. برو دنبال كارت! اینقدر به خودت ور میروی. ما از درون پوك هستیم، به ظاهر ور میرویم. روغن نباتی خودش هم میداند چیست، میگوید: طعم كره دارد! طعم روغن كرمانشاهی دارد. هرچه تبلیغ گُندهتر باشد، هرچه منار گندهتر باشد نماز بدتر میشود. منار اگر آرام باشد، پشت بامش نماز میخوانند. گنبدی كه شد دیگر كسی در آن نماز نمیخواند. «هرگز نخورد آب زمینی كه بلند است»!
یك خرده كوتاه بیاییم. به واقعیت فكر كنیم. با خدا رفیق شویم. با حق رفیق شویم. این دكورها و شأنها و پرستیژهای كاذب را دور بریزیم، راحت میشویم. راحت میشویم. گیر ما این است كه خودمان در قالب خودمان گیر كردیم. گیر شرق نیستیم، گیر غرب نیستیم، و حالا دیگر گیر خودمان افتادیم. آداب ما، رسوم ما، شأن ما، من دخترم لیسانس است به یك دیپلم بدهم؟ تا فوق لیسانس نیاید نمیدهم. دخترش 34 سال شده منتظر فوق لیسانس است. بابا دیپلم پسر خوبی بود خوب به او بده. نه! در شأن من نیست. هیچی خوب بایست! بایست تا در شأن تو پیدا شود. اگر یك پسری آمد، شكلش، سلامتیاش، اخلاقش، ایمانش خوب بود، بده. آخر او محلهی پایین مینشیند، ما محلهی بالا. او ژیان سوار میشود و ما بنز سوار میشویم. او روی موكت نشسته، ما روی قالی مینشینیم. مگر ازدواج موكت و قالی است؟ مگر ازدواج بنز و ژیان است؟ ازدواج آدمها، اگر آدمها به هم میخورند دیگر باقیاش را گیر ندهید.
-پایان-