در یكی از كشورها رفتم. هتل به قول امروزیها چند ستاره برای ما گرفتند. به سفیر گفتم: آقای سفیر، این سفارتخانه با این ساختمان مهم، هم قبلهاش معلوم است، هم اینهایی كه در آن هستند شناخته شدند، هم مسلمان هستند، هم حفاظت دارد، هم تمیز است، هم قشنگ است، خوب ما در همین اتاق میخوابیم. گفت: آخر اینجا اتاق كار است. گفتم: این اتاقی كه روزها كار است، شب كه خالی است. من یك پتو میاندازم و اینجا میخوابم. آخر شبی دویست، سیصد دلار با كم و زیادش میخواهید كرایه بدهید. دویست هزار تومان هر یك خُرخُر من میشود هجده هزار... گفت: آخر رسم نیست. گفتم: حالا رسمش كنید.
وقتی یك مهمان دارید. بله یكوقت یك گروهی میآیند، هیأتی از ایران میآید خوب هیأت نمیشود در اتاق كار بخوابد. اما یك نفر شناخته شده است، خوب شناخته شده، آقا در این اتاق بگیر بخواب. آخر شأن ما، این شأن از كجاست؟ ما در دنیای خیال هستیم. خودمان پوك هستیم، با كیف و ژست شأن درست میكنیم. خبری نیست.
تمام مسلمانها میگویند: «و اشهد ان محمداً» (صلوات حضار) آنوقت همین محمد سوار خر شد، روز فتح مكه. یك نفر گفت: آقا در شأن شما نیست. بیا پایین! بیا پایین! روز فتح مكه پیغمبر كسر شأنش نبود. حالا آقا رفته نمیدانم میخواهد یك كار جزئی انجام دهد، شأنش... در شأن من نیست كه تالار كوچك بگیرید، باید فلان تالار باشد. در شأن من نیست، در شأن من نیست، همینطور خودمان را میسوزانیم. ادا هم درمیآوریم. حضرت عباسی بعضی از كفشهایی كه خانمها میپوشند شكنجه میشوند. اینقدر پایهاش باریك است كه پایش چنین است. راه رفتن روی این مهارت میخواهد. باید یك جایی دوره دید. من اگر این كفشها را پا كنم، دقیقهی اول میافتم. یك دوره باید دید كه آدم با این كفشها نیافتد.




					
						
					
						

					
					
					
						
  پاسخ با نقل قول
			