-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
رسول خدا لب ها و دندان هاى حسين عليه السلام را مى بوسيد و گريه مى كرد، چون به خاطر مى آورد كه در مجلس ابن زياد و يزيد لعنت الله عليهما با چوب خيزران بر اين لب و دندان مى زنند. زيد بن ارقم كه در زمان رسول خدا، شاهد رفتارهاى آن حضرت با امام حسين بود، در كوفه در مجلس ابن زياد، زمانى كه آن ملعون با چوب بر لب و دندان امام حسين عليه السلام مى زد، حاضر بود. از اين رو برخاست و گفت : بر اين لب ها چوب نزن ، به خدايى كه جز او خدايى نيست ، من خودم ديدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين لب ها را مى بوسيد. روزى پيامبر در مسجد نشسته بود، گروهى از قريش وارد شدند كه عمر بن سعد هم با آنها بود، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد. پرسيدند: اى پيامبر خدا چرا ناراحت شديد؟ فرمود: ((ضرب و قتل و شتم و آوارگى اهل بيتم را به خاطر آوردم ، و اينكه اولين سرى كه بر نيزه مى شود، سر فرزندم حسين است )).
چنين حالتى در طول حيات مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله در شب ، روز، در سفر و حضور و تا زمانى كه در بستر وفات قرار گرفتند، ادامه داشت . حتى احتضار آن حضرت هم به مجلس عزاى ابا عبدالله تبديل شد، به اين گونه كه وقتى زمان رحلت آن حضرت نزديك شد و بيمارى اش شدت يافت ، حسين عليه السلام را به سينه خود چسباند و در حالى كه عرق پيامبر بر او مى ريخت و جان به جان آفرين تسليم مى كرد، گفت : مرا با يزيد چه كار است ؟ خداوند به يزيد بركت ندهد، خدا يزيد را لعنت كند. سپس پيامبر از هوش رفتند و دوباره به هوش آمدند و فرمودند: براى من و قاتل تو در پيشگاه خداوند عزوجل مقامى است . تمام اين ماجراها در مدينه اتفاق افتاد.
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
مجلس پنجم ؛ مجلس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در كربلا؛ آن حضرت فرمودند، مرا به جايى كه به آن كربلا گفته مى شود، سير دادند، در آنجا قتلگاه حسين و اصحابش را ديدم ، سپس در آنجا مجلسى براى عزاى او برپا شد.
مجلس ششم ؛ مجلس آن حضرت در مجمع (محل گرد آمدن ) مدينه و كربلا؛ اين مجلس در زمانى بود كه زمين براى آن حضرت رام و مطيع شد و قتلگاه حسين به ايشان نشان داده شد و از تربت آن برداشتند. شايد اين همان تربتى باشد كه آن را به ام سلمه دادند و فرمودند: او را نگه دار و هنگامى كه به خون تبديل شد، بدان كه حسين كشته شده است . امام حسين عليه السلام نيز مانند همان تربت را و به همان كيفيت ، به ام سلمه داد.
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
9-امام على و امام حسين عليهما السلام
مجلس هفتم ؛ مجلس على عليه السلام در مدينه ، كوفه و ديگر جاها؛ حضرت على عليه السلام بر روى منبر و در مسجد تحت عناوين مختلف ، براى حسين عليه السلام سوگوارى و گريه مى نمودند و حالات آن حضرت را به انحاى مختلف به صورت نظم و نثر يادآور مى شدند كه در يكى از اين موارد فرمودند: كاءنى بنفسى و اعقابها و بالكربلاء و محرابها، فتخضب منا اللحى بالدماء خضاب العروس باثوابها. گويى كه خودم و فرزندانم را در كربلا و محراب آن (مى بينم ) كه برخى از ما محاسن شان با خون خضاب شده است .
يكى ديگر از آن مجالس ، مجلس آن حضرت در محراب مسجد و در حالى است كه با سر شكافته بر زمين افتاد. حضرت على عليه السلام در آن حال فرمود: اى ابا عبدالله ! تو شهيد اين امت هستى . آن حضرت مرثيه سرا و حسين عليه السلام گريه كننده و اهالى كوفه شنونده بودند. بعد از اين مجلس ، آن حضرت مجلس ديگرى براى حسين عليه السلام برپا كرد كه آخرين مجلس ايشان بود و در آن مرثيه سرا خودش بود و شنونده زينب كبرى سلام الله عليها؛ يعنى آنجا كه حضرت امير در حالى كه در روز وفاتشان با سر شكافته در بستر آرميده بودند، خطاب به دخترشان زينب گفتند: اى دخترم ! گويى كه من به همراه تو و زنان اهل بيت هستم كه در اين سرزمين به اسارت برده مى شوند، و از اين مى ترسند كه مبادا مردم آنها را بربايند؛ تا آخر حديث .
مجالس آن حضرت در مدينه نيز برپا بود، هر گاه ايشان حسين عليه السلام را مى ديد گريه مى كرد و مى گفت : اى اشك چشم هر مؤ من !
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
مجلس هشتم ؛ مجالس سه گانه اميرالمؤ منين عليه السلام در كربلا:
اول ؛ مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه هنگام عزيمت به صفين به همراه اميرالمؤ منين بودم ، وقتى در نينوا و در كنار رود فرات فرود آمدند، با صداى بلند گفتند: ابن عباس ! آيا مى دانى اينجا كجاست ! گفتم : اى اميرالمؤ منين ! نمى دانم ، فرمود: اگر آن طور كه من اينجا را مى شناسم ، تو هم مى شناختى ، از آن عبور نمى كردى ، مگر اينكه چون من گريه مى كردى . ابن عباس گفت : آن حضرت به قدرى گريه كردند كه محاسنشان از اشك خيس شد و اشك بر سينه اش جارى گرديد و ما هم به همراه او گريه كرديم . آن حضرت آه مى كشيد و مى گفت : مرا با آل ابوسفيان چه كار است ، مرا با حزب شيطان و سران كفر چه كار است ؟ اى ابا عبدالله ! صبر پيشه كن ، چرا كه پدرت نيز از دست آنها همان كشيده كه تو مى كشى . آنگاه آب خواست و براى نماز وضو گرفت و چند ركعتى نماز خواند و دوباره همان سخنان را يادآور شدند. آنگاه ساعتى استراحت كردند و بعد بيدار شدند و گفتند: ابن عباس ! گفتم : بله ، من اينجا هستم ؛ فرمود: آيا مايل هستى كه به تو بگويم در اين خوابى كه الان رفته بودم ، چه ديدم ؟ گفتم : چشمانت به خواب رفت و خير ديده اى يا اميرالمؤ منين ! فرمود: ديدم ، مثل اينكه مردانى از آسمان با پرچم هاى سفيد فرود آمدند و شمشيرهاى خود را آويخته بودند، شمشيرهايى كه سفيد بود و برق مى زد. آنها دور اين زمين خطى كشيدند.
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
سپس ديدم مثل اينكه اين درختان خرما، شاخه هايشان به زمين مى خورد و خون تازه به جوش و خروش بود و گويى من با حسين هستم كه در آن غرق شده است ، در اين باره كمك مى طلبد، اما كسى يارى اش نمى كند و آن مردان سفيد جامه كه از آسمان نازل شده بودند، او را صدا مى زدند و مى گفتند: اى خاندان رسول خدا! صبر پيشه كنيد. شما به دست مردمى شرور كشته مى شويد و يا ابا عبدالله ! اين بهشت مشتاق ديدار توست ؛ سپس به من تسليت مى گويند و اظهار مى دارند: يا اباالحسن ! تو را بشارت باد، خداوند چشم تو را، روزى كه مردم در پيشگاه خداوند جهانيان مى ايستند، روشن گرداند. سپس از خواب بيدار شدم . قسم به آن خدايى كه جان على در دست اوست ، صادق مصدق ابوالقاسم صلى الله عليه و آله در زمان عزيمت من به سوى كسانى كه بر ما تجاوز كردند، به من فرمود: اين سرزمين كرب و بلا است كه در آن حسين و هفده تن از فرزندان من و فرزندان فاطمه در آن دفن مى شوند. اين سرزمين در آسمان ها شناخته شده است و از آن به سرزمين كرب و بلا ياد مى شود، همان طور كه از بارگاه حرمين و بيت المقدس ياد مى شود. سپس به من فرمود: ابن عباس ! در اين اطراف در پى سرگين آهو بگرد، به خدا سوگند نه به دروغ گفتن واداشتم و نه دروغ گفتم .
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
اين سرگين ها زرد و رنگ زعفران است . ابن عباس گفت : آن سرگين ها را در جايى پيدا كردم و امام را صدا زدم و گفتم : آنها را همان طورى كه شما توصيف كرديد، يافتم . على عليه السلام فرمود: خدا و پيامبرش راست گفتند. سپس برخاست و با سرعت به طرف آنها آمد و آنها را برداشت و بوييد و گفت : همان است ، خودش است . ابن عباس ! مى دانى كه اين سرگين ها را عيسى بن مريم عليه السلام بوييده است . و آن زمانى بود كه آن حضرت به همراه حواريون از اين جا مى گذشتند و ديدند كه چند آهو جمع شده اند و گريه مى كنند. عيسى عليه السلام نشست و به همراه ايشان حواريون هم نشستند. آن حضرت گريه كرد و حواريون هم گريه كردند، در حالى كه نمى دانستند چرا عيسى نشست و گريه كرد. گفتند: اى روح خدا! چرا گريه كردى ؟ گفت : آيا مى دانيد اينجا چه سرزمينى است ؟ گفتند: نه ، عيسى گفت : اينجا همان سرزمينى است كه در آن نوه رسول احمد صلى الله عليه و آله و فرزند طاهره بتول شبيه مادر من ، كشته مى شود و در آن طينتى كه طيب تر از مشك است به خاك سپرده مى شود؛ چون او طينت نوه پيامبر و شهيد است و طينت پيامبران و فرزندان آنها اين چنين است ، و اين آهوان با من حرف مى زنند و مى گويند كه آنها در اين سرزمين به شوق تربت پاك نوه پيامبر مى چرند و من گمان مى كنم كه آنها در اين سرزمين ، در امان باشند. سپس دستش را به سوى اين سرگين دراز كرد و آن را بوييد و گفت : اين سرگين ها به خاطر موقعيت مكانى شان اين گونه طيب هستند.
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
خدايا آنها را باقى بدار تا پدر آن شهيد آنها را ببويد تا براى او تعزيت و تسليت باشد؛ از اين رو آنها تا روزگار ما باقى مانده اند و گذشت زمان رنگ آنها را زرد كرده و اين سرزمين كرب و بلا است . سپس با صداى بلند گفت : اى خداى عيسى بن مريم ! به قاتلان او و آنان كه دشمنش را يارى و او را بى ياور گذاشتند، خير و بركت نده . سپس آن حضرت مدتى طولانى گريه كرد و ما هم همراه او گريستيم ، تا آنجا كه به صورت بر روى زمين افتاد و براى مدتى بى هوش شد؛ بعد به هوش آمد و سرگين ها را برداشت و آن را در رداى خود گذاشت و به من هم دستور داد كه آن كار را انجام دهم . بعد گفت : ابن عباس ! هر گاه ديدى كه از آن خون تازه بيرون مى جهد، بدان كه ابا عبدالله كشته شده است . ابن عباس گفت : به خدا سوگند من بيشتر از هر چيزى كه خداوند حفظ آن را بر من واجب كرده است ، از آنها مراقبت مى كردم و هميشه آنها را در آستينم داشتم تا اين كه در خانه به خواب بودم و ناگهان بيدار شدم و ديدم كه از آن خون تازه جارى است و آستينم به خون تازه آغشته شده است . در حالى كه گريه مى كردم نشستم و گفتم : به خدا سوگند حسين كشته شده است . به خدا سوگند هرگز على عليه السلام به من دروغ نگفت و مرا از موضوعى باخبر نكرد، مگر اينكه آنچنان واقع شد كه ايشان گفت ؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله او را از مسائلى آگاه مى كرد كه ديگران را نمى كرد. آنگاه من وحشت كردم و از خانه خارج شدم ، هنگام طلوع فجر بود، به خدا سوگند سرتاسر شهر مدينه را مه آنچنان گرفته بود كه هيچ اثرى از آن ديده نمى شد. بعد خورشيد طلوع كرد، به نظرم خورشيد گرفته بود؛ به نظر مى آمد كه ديوارهاى شهر مدينه خون آلود است . در حالى كه گريه مى كردم نشستم و گفتم : به خدا قسم حسين كشته شد. آنگاه از ناحيه بيت صدايى را شنيدم كه مى گفت : اى آل رسول الله ! صبر پيشه كنيد. فرزند زهرا كشته شد، و روح الامين با گريه و زارى فرود آمد. سپس با صداى بلند گريه نمود و من هم گريه كردم . در آن ساعت براى من ثابت شد كه آن روز دهم ماه محرم بوده است و دريافتم كه حسين عليه السلام در همان روزى كه خبر و تاريخ آن به ما رسيده بود، كشته شده است . كسانى كه با او بودند، مى گفتند: به خدا سوگند مطالبى را كه تو شنيدى ، ما هم شنيده ايم ، ما در ميان نبرد بوديم و نفهميديم كه آن چيست ؟ ما فكر مى كرديم كه او خضر عليه السلام است .
دوم : از هرثمة بن ابو مسلم نقل شده است كه گفت : در ركاب على بن ابى طالب عليه السلام در صفين مى جنگيديم ، وقتى بازگشتيم ، در كربلا فرود آمد و در آنجا نماز صبح خواند.
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
سپس از تربت آن برداشت و بو كرد و گفت : اى خاك ! از ميان تو مردمانى محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند. هرثمه نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود، بازگشت و به او گفت : مى خواهم مطلبى را درباره ولى و امام تو، ابوالحسن به تو بگويم . على عليه السلام در كربلا فرود آمد و نماز خواند، سپس از خاك آن برداشت و گفت : اى خاك ! از ميان تو مردمانى محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند. آن زن گفت : اى مرد! اميرالمؤ منين جز حق نمى گويد.
هرثمه مى گويد: وقتى حسين عليه السلام به سمت كوفه آمد، من جزء گروهى بودم كه عبيد الله بن زياد لعنت الله عليه اعزام كرده بود. وقتى من آن محل و آن درخت را ديدم ، آن فرمايش على عليه السلام را به خاطر آوردم ، سوار بر شترم شدم و نزد حسين عليه السلام رفتم ، به آن حضرت سلام كردم و آنچه را از پدرش شنيده بودم ، به ايشان گفتم . امام حسين عليه السلام سؤ ال كرد تو با ما هستى يا عليه ما؟ گفتم : نه با تو هستم نه عليه تو؛ من بچه هايى دارم كه بر آنها از عبيد الله بن زياد مى ترسم . امام فرمود: ((پس به جايى برو كه نه كشته شدن ما را ببينى و نه صداى ما را بشنوى ؛ به آن خدايى كه جان حسين به دست اوست ، در آن روز هر كس صداى ما را بشنود و به كمك ما نشتابد خداوند او را به آتش جهنم گرفتار مى كند.))
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
سوم : مطلبى است كه از امام باقر عليه السلام روايت شده است ، آن حضرت فرمود: على عليه السلام با دو تن از يارانش از كربلا مى گذشت ، وقتى از آنجا عبور كرد، چشمانش پر از اشك شد و گفت : اينجا محل فرود آنهاست ؛ در اينجا خون هاى آنها ريخته مى شود؛ اى خاك ! خوشا به حال تو كه خون عزيزان بر تو ريخته مى شود.
مجلس نهم ؛ مجالس حضرت زهراء سلام الله عليها در مدينه ؛ اين مجالس بسيار است ؛ زيرا هر گاه ، بنا به دلايل عديده اى ، آن حضرت را از موضوع باخبر مى كردند؛ مجلس گريه و نوحه سرايى براى حسين برپا مى كرد.
مجلس دهم ؛ مجلس ام ايمن در مدينه ؛ در اين مجلس مرثيه سرا ام ايمن و شنونده زينب عليها السلام بود كه براى او حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرد. و اين حديث ، حديث طولانى است كه در ميان آن مقتل حسين عليه السلام ، به زمين افتادن ايشان و نحوه كفن و دفن او، بيان شده است ؛ و اين همان حديثى است كه زينب سلام الله عليها آن را براى امام سجاد عليه السلام در محل قتلگاه به منظور دلدارى به او نقل كرد، آن هنگام كه پيكر شهدا بر زمين افتاده بود و آنها را به اسارت به كوفه مى بردند.
مجلس يازدهم ؛ مجلس امام حسن عليه السلام ؛ در اين مجلس مرثيه سرا خود آن حضرت بود و امام حسين و اهل بيتش شنونده بودند. زمانى كه امام حسن عليه السلام در حال احتضار بودند و آثار مسموميت در تمام اعضاى بدنشان ظاهر شده بود و خون بالا مى آوردند، حسين عليه السلام نزد او آمد و برادرش را به آغوش كشيد و گريه سر داد. امام حسن به او گفت : ((لا يوم كيومك يا ابا عبدالله )) اى ابا عبدالله ! هيچ روزى مانند روز تو نيست .
-
RE: کتاب خصائص الحسینیه
سى هزار نفر كه ادعا مى كنند از امت جد ما هستند و پيروان دين اسلامند، بر تو هجوم مى آورند، و نسبت به كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمت تو و اسارت فرزندان و زنان تو با هم به توافق مى رسند. در آن هنگام از آسمان خون و خاكستر مى بارد و همه چيز حتى حيوانات وحشى در بيابان ها و ماهيان در درياها برايت گريه مى كنند.
مجلس دوازدهم ؛ مجلسى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سر قبر شريف آن حضرت ؛ در اين مجلس مرثيه سرا پيامبر صلى الله عليه و آله و شنونده حسين عليه السلام است . و آن هنگامى بود كه وليد حاكم مدينه اصرار بر اين داشت كه امام با يزيد لعنت الله عليه بيعت كند و امام اراده فرمود از مدينه خارج شود. يك شب امام از منزلشان خارج شدند و به كنار قبر جدش آمدند و گفتند: سلام بر تو اى رسول خدا! من حسين فرزند فاطمه ، فرزند تو و سبط تو هستم كه مرا در ميان امت خودت به امانت بر جاى گذاشتى ؛ اى پيامبر خدا! تو شاهد باش كه آنها مرا بى يار و ياور گذاشتند، حق مرا ضايع كردند و عهد و پيمانشان را حفظ نكردند و اين شكواى من به تو است تا روزى كه تو را ملاقات كنم . سپس برخاست و مدت طولانى نماز خواند. وليد ماءمور به منزل امام حسين عليه السلام فرستاد تا ببيند آيا از مدينه خارج شده است يا نه ، و چون امام را در منزلش نيافت ، گفت : الحمد لله از مدينه خارج شد و من به خون او گرفتار نشدم . حسين عليه السلام نزديك صبح به منزل بازگشت . شب دوم نيز به كنار قبر پيامبر آمد و چند ركعتى نماز خواند، وقتى از نماز فارغ شد؛ گفت : خدايا! اين قبر پيامبر تو است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم ، بر من امرى وارد شده است كه خود از آن آگاهى ؛ خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر متنفرم ؛ اى ذوالجلال و الاكرام ! به حق اين قبر و كسى كه در آن آرميده است ، از تو مسئلت دارم ، براى من آن چيزى را برگزينى كه رضاى تو و پيامبر تو در آن است . آنگاه بر سر قبر شروع به گريه كرد تا نزديكى هاى صبح .