-
RE: سوره انعام
(آيه 110)- در اين آيه علت لجاجت آنها چنين توضيح داده شده است كه آنها بر اثر اصرار در كجروى و تعصبهاى جاهلانه و عدم تسليم در مقابل حق، درك و ديد سالم را از دست دادهاند، و گيج و گمراه در سرگردانى به سر مىبرند، و چنين مىگويد: «ما دلها و چشمهاى آنها را وارونه و دگرگون مىنماييم، آنچنان كه در آغاز و ابتداى دعوت ايمان نياوردند» (وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «ما آنها را در حال طغيان و سركشى به حال خود وا مىگذاريم تا سرگردان شوند» (وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آغاز جزء هشتم قرآن مجيد
ادامه سوره أنعام
(آيه 111)- چرا افراد لجوج به راه نمىآيند؟ اين آيه با آيات قبل مربوط است، هدف اين چند آيه اين است كه روشن سازد جمعى از تقاضا كنندگان معجزات عجيب و غريب در تقاضاهاى خود صادق نيستند و هدفشان پذيرش حق نمىباشد، لذا بعضى از خواستههاى آنها (مثل آمدن خدا در برابر آنان!) اصولا محال است.
قرآن در اين آيه با صراحت مىگويد: «اگر ما (آنطور كه درخواست كرده بودند) فرشتگان را بر آنها نازل مىكرديم و مردگان مىآمدند و با آنها سخن مىگفتند و خلاصه هر چه مىخواستند در برابر آنها گرد مىآورديم، باز ايمان نمىآوردند» (وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا).
سپس براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «تنها در يك صورت ممكن است ايمان بياورند و آن اين كه خداوند با مشيت اجبارى خود آنها را وادار به قبول ايمان كند» (إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ). و بديهى است كه اين گونه ايمان هيچ فايده تربيتى و اثر تكاملى نخواهد داشت.
و در پايان آيه اضافه مىكند كه «بيشتر آنها جاهل و بىخبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ).
-
RE: سوره انعام
(آيه 112)- در آيات قبل گفتيم وجود دشمنان سرسخت و لجوج در برابر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله منحصر به او نبود در اين آيه مىفرمايد: «اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ).
و كار آنها اين بوده كه «سخنان فريبندهاى براى اغفال يكديگر بطور اسرار آميز و احيانا در گوشى به هم مىگفتند» (يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً).
ولى اشتباه نشود «اگر خداوند مىخواست مىتوانست به اجبار جلو همه آنها را بگيرد» (وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ).
ولى خداوند اين كار را نكرد، زيرا مىخواست مردم آزاد باشند تا ميدانى براى آزمايش و تكامل و پرورش آنها وجود داشته باشد.
لذا در پايان آيه به پيامبرش دستور مىدهد كه به هيچ وجه به اين گونه شيطنتها اعتنا نكند «و آنها و تهمتهايشان را به حال خود واگذارد» (فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ).
(آيه 113)- در اين آيه نتيجه تلقينات و تبليغات فريبنده شياطين را چنين بازگو مىكند كه: «سر انجام كار آنها اين خواهد شد كه افراد بىايمان يعنى آنها كه به روز رستاخيز عقيده ندارند به سخنان آنها گوش فرا دهند و دلهايشان به آن متمايل گردد» (وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ).
سپس مىفرمايد: «سر انجام اين تمايل، رضايت كامل به برنامههاى شيطانى خواهد شد» (وَ لِيَرْضَوْهُ).
و پايان همه آنها ارتكاب انواع گناهان و اعمال زشت و ناپسند خواهد بود «و هر گناهى كه بخواهند انجام دهند» (وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ).
-
RE: سوره انعام
(آيه 114)- اين آيه در حقيقت نتيجه آيات قبل است، و مىگويد: با اين همه آيات روشنى كه در زمينه توحيد گذشت چه كسى را بايد به داورى پذيرفت؟
«آيا غير خدا را به داورى بپذيرم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً).
«با اين كه اوست كه اين كتاب بزرگ آسمانى را كه تمام نيازمنديهاى تربيتى انسان در آن آمده و ميان حق و باطل، نور و ظلمت، كفر و ايمان، جدايى افكنده به سوى شما نازل كرده است» (وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا).
سپس مىگويد: نه تنها تو و مسلمانان مىدانيد كه اين كتاب از طرف خدا است بلكه «اهل كتاب (يهود و نصارى) كه نشانههاى اين كتاب آسمانى را در كتب خود ديدهاند مىدانند از سوى پروردگار تو به حق نازل شده است» (وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ).
بنابراين، جاى هيچ گونه شك و ترديدى در آن نيست «و تو اى پيامبر هرگز در آن ترديد مكن» (فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).
(آيه 115)- در اين آيه مىفرمايد: «كلام پروردگار تو با صدق و عدل تكميل شد و هيچ كس قادر نيست كلمات او را دگرگون سازد و او شنونده و داناست» (وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
منظور از «كلمه» در آيه فوق، قرآن است زيرا در آيات قبل نيز سخن از «قرآن» در ميان بوده است.
در حقيقت آيه مىگويد: به هيچ وجه قرآن جاى ترديد و شك نيست، زيرا از هر نظر كامل و بىعيب است، تواريخ و اخبار آن، همه صدق و احكام و قوانين آن همه عدل است.
بعضى از مفسران با اين آيه استدلال بر عدم امكان راه يافتن تحريف در قرآن كردهاند، زيرا جمله «لا مبدّل لكلماته» اشاره به اين است كه هيچ كس نمىتواند تغيير و تبديلى نه از نظر لفظ و نه از نظر اخبار و نه از نظر احكام در قرآن ايجاد كند، و هميشه اين كتاب آسمانى كه بايد تا آخر دنيا راهنماى جهانيان باشد از دستبرد خائنان و تحريف كنندگان مصون و محفوظ خواهد بود.
-
RE: سوره انعام
(آيه 116)- مىدانيم آيات اين سوره در مكّه نازل شد و در آن زمان مسلمانان شديدا در اقليت بودند، گاهى اقليت آنها و اكثريت قاطع بتپرستان و مخالفان اسلام، ممكن بود اين توهم را براى بعضى ايجاد كند كه اگر آيين آنها باطل و بىاساس است چرا اين همه پيرو دارد و اگر ما بر حقيم چرا اين قدر كم هستيم؟! در اين آيه براى دفع اين توهم پيامبر خود را مخاطب ساخته، مىگويد: «اگر از اكثر مردمى كه در روى زمين هستند پيروى كنى تو را از راه حق گمراه و منحرف خواهند ساخت»! (وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
در جمله بعد دليل اين موضوع را بيان مىكند و مىگويد: «علت آن اين است كه آنها بر اساس منطق و فكر صحيح كار نمىكنند «راهنماى آنها يك مشت گمانهاى آلوده به هوى و هوس و يك مشت دروغ و فريب و تخمين است» (إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ).
(آيه 117)- از آنجا كه مفهوم آيه قبل اين است كه اكثريت به تنهايى نمىتواند راه حق را نشان دهد نتيجه آن، اين مىشود كه راه حق را تنها بايد از خداوند گرفت هر چند طرفداران راه حق در اقليت بوده باشند.
لذا در اين آيه دليل اين موضوع را روشن مىسازد كه: «پروردگارت كه از همه چيز باخبر و آگاه است و در علم بىپايان او كمترين اشتباه راه ندارد، بهتر مىداند راه ضلالت و هدايت كدام است و گمراهان و هدايت يافتگان را بهتر مىشناسد» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ).
(آيه 118)- تمام آثار شرك بايد برچيده شود! در آيات گذشته با بيانات گوناگونى حقيقت توحيد، اثبات و بطلان شرك و بتپرستى آشكار گرديد.
يكى از نتايج اين مسأله آن است كه مسلمانان بايد از خوردن گوشت حيواناتى كه به نام «بتها» ذبح مىشد خوددارى كنند، و تنها از گوشت حيواناتى كه به نام خدا ذبح مىگرديد استفاده نمايد، لذا نخست مىگويد: «از چيزهايى بخوريد كه نام خدا بر آن برده شده است، اگر به آياتش ايمان داريد» (فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ).
يعنى، ايمان تنها ادّعا و گفتار و عقيده نيست بلكه بايد در لابلاى عمل نيز آشكار گردد. كسى كه به خداى يكتا ايمان دارد تنها از اين گوشتها مىخورد.
-
RE: سوره انعام
(آيه 119)- در اين آيه همين موضوع به عبارت ديگرى كه توأم با استدلال بيشترى است آمده، مىفرمايد: «چرا از حيواناتى نمىخوريد كه نام خدا بر آنها گفته شده؟ در حالى كه آنچه را بر شما حرام است خداوند شرح داده است» (وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ).
سپس يك صورت را استثناء نموده، و مىگويد: «مگر در صورتى كه ناچار شويد» (إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ).
خواه اين اضطرار بخاطر گرفتارى در بيابان و گرسنگى شديد بوده باشد و يا گرفتار شدن در چنگال مشركان و اجبار كردن آنها به اين موضوع.
بعد اضافه مىكند كه «بسيارى از مردم، ديگران را از روى جهل و نادانى و هوى و هوسها گمراه مىسازند» (وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ).
در پايان آيه مىفرمايد: «پروردگار تو نسبت به آنها كه تجاوزكارند آگاهتر است» (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ).
همانها كه با دلايل واهى نه تنها از راه حق منحرف مىشوند بلكه سعى دارند ديگران را نيز منحرف سازند.
(آيه 120)- و از آنجا كه ممكن است بعضى اين كار حرام را در پنهانى مرتكب شوند در تعقيب آن، در اين آيه به عنوان يك قانون كلى مىگويد: «گناه آشكار و پنهان را رها سازيد» (وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ).
مىگويند: در زمان جاهليت عدهاى عقيده داشتند كه عمل منافى عفت (زنا) اگر در پنهانى باشد عيبى ندارد تنها اگر آشكارا باشد گناه است! هم اكنون نيز عملا عدهاى اين منطق جاهلى را پذيرفته و تنها از گناهان آشكار وحشت دارند، اما گناهان پنهانى را بدون احساس ناراحتى مرتكب مىشوند! آيه فوق به شدت اين منطق را محكوم مىسازد.
سپس به عنوان يادآورى و تهديد گناهكاران به سرنوشت شومى كه در انتظار آنهاست چنين مىگويد: «آنها كه تحصيل گناه كنند به زودى تكفير اعمال خود را خواهند ديد» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ).
-
RE: سوره انعام
(آيه 121)- در آيات گذشته روى جنبه مثبت مسأله، يعنى خوردن از گوشتهاى حلال تكيه شده بود، ولى در اين آيه- براى تأكيد هر چه بيشتر- روى جنبه منفى و مفهوم آن تكيه نموده و مىگويد: «از گوشتهايى كه نام خدا به هنگام ذبح بر آنها برده نشده است نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).
سپس با يك جمله كوتاه مجددا اين عمل را محكوم كرده مىگويد: «اين كار فسق و گناه و خروج از راه و رسم بندگى و اطاعت فرمان خداست» (وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ).
و براى اين كه بعضى از مسلمانان ساده دل تحت تأثير وسوسههاى شيطانى آنها قرار نگيرند اضافه مىكند: «شياطين مطالب وسوسه انگيزى بطور مخفيانه به دوستان خود القا مىكنند، تا با شما به مجادله برخيزند» (وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ).
ولى به هوش باشيد «اگر تسليم وسوسههاى آنها شويد، شما هم در صف مشركان قرار خواهيد گرفت» (وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).
اين مجادله و وسوسه شايد اشاره به همان منطقى باشد كه مشركان به يكديگر القا مىكردند (و بعضى گفتهاند مشركان عرب آن را از مجوسيان آموخته بودند) كه اگر ما گوشت حيوان مرده را مىخوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته يعنى نخوردن مردار يك نوع بىاعتنايى به كار خداست! غافل از آن كه آنچه به مرگ طبيعى مىميرد علاوه بر اين كه غالبا بيمار است، سر بريده نيست و خونهاى كثيف در لابلاى گوشتهاى آن مىماند و فاسد مىشود و گوشت را هم آلوده و فاسد مىكند.
-
RE: سوره انعام
(آيه 122)
شأن نزول:
نقل شده است: «أبو جهل» كه از دشمنان سرسخت اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود روزى سخت آن حضرت را آزاد داد، «حمزه» عموى شجاع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه تا آن روز اسلام را نپذيرفته بود و همچنان در باره آيين او مطالعه و انديشه مىكرد، و در آن روز از جريان كار أبو جهل و برادرزاده خويش باخبر شد، سخت برآشفت و يكسره به سراغ أبو جهل رفت و چنان بر سر- يا بينى او- كوفت كه خون جارى شد، ولى أبو جهل با تمام نفوذى كه داشت، به ملاحظه شجاعت فوق العاده حمزه از نشان دادن عكس العمل خوددارى كرد.
سپس حمزه به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و اسلام را پذيرفت و تا واپسين دم عمر، از اين آيين آسمانى دفاع مىكرد.
آيه در باره اين حادثه نازل گرديد و وضع ايمان حمزه و پافشارى أبو جهل را در كفر و فساد مشخص ساخت.
از بعضى روايات نيز استفاده مىشود كه آيه در مورد ايمان آوردن عمار ياسر و اصرار أبو جهل در كفر نازل گرديده است.
تفسير:
ايمان و روشن بينى- ارتباط اين آيه و آيه بعد با آيات قبل از اين نظر است كه در آيات گذشته اشاره به دو دسته مؤمن خالص و كافر لجوج شده بود، در اينجا نيز با ذكر دو مثال جالب و روشن وضع اين دو طايفه مجسم گرديده است.
نخست اين كه افرادى را كه در گمراهى بودند، سپس با پذيرش حق و ايمان تغيير مسير دادهاند تشبيه به مردهاى مىكند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است (أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ).
ايمان افراد را دگرگون مىسازد و در سراسر زندگى آنها اثر مىگذارد و آثار حيات را در تمام شؤون آنها آشكار مىنمايد.
سپس مىگويد: «ما براى چنين افراد نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند» (وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ).
منظور از اين «نور» تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازهاى به انسان مىبخشد افق ديد او را از زندگى محدود مادى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مىبرد.
در پرتو اين نور مىتواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع، و به علت تفكر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس، گرفتار آن مىشوند مصون و محفوظ بماند.
و اين كه در روايات اسلامى مىخوانيم: المؤمن ينظر بنور اللّه «انسان با ايمان با نور خدا نگاه مىكند» اشاره به همين حقيقت است.
سپس چنين فرد زنده و فعال و نورانى و مؤثرى را با افراد بىايمان لجوج مقايسه كرده، مىگويد: «آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمىگردد»؟! (كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها).
از هستى و وجود اين گونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال و يك مجسمه باقى مانده است، هيكلى دارند بىروح و مغز و فكرى از كار افتاده! و در پايان آيه اشاره به علت اين سرنوشت شوم كرده، مىگويد: «اين چنين اعمال كافران در نظرشان جلوه داده شده است» (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
-
RE: سوره انعام
(آيه 123)- و از آنجا كه قهرمان اين ماجرا در جهت نفى «ابو جهل» بود، و او از سردمداران مشركان مكّه و قريش محسوب مىشد در اين آيه اشاره به وضع اين رهبران گمراه و زعماى كفر و فساد كرده مىفرمايد: «اين چنين قرار داديم در هر شهر و آبادى بزرگانى را كه طريق گناه پيش گرفتند و با مكر و فريب و نيرنگ مردم را از راه منحرف ساختند» (وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها).
يعنى، سر انجام نافرمانى و گناه فراوان اين شد كه رهزن راه حق شدند و بندگان خدا را از راه منحرف ساختند.
و در پايان آيه مىگويد: «آنها جز به خودشان نيرنگ نمىزنند ولى نمىفهمند و متوجه نيستند» (وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
از اين آيه به خوبى استفاده مىشود كه مفاسد و بدبختيهايى كه دامن اجتماعات را مىگيرد از بزرگترها و سردمداران اقوام سر چشمه مىگيرد و آنها هستند كه با انواع حيله و نيرنگ راه خدا را دگرگون ساخته و چهره حق را بر مردم مىپوشانند.
(آيه 124)
شأن نزول:
نقل شده كه: اين آيه در باره وليد بن مغيره (كه از سران معروف بتپرستان بود و به اصطلاح مغز متفكر آنها محسوب مىشد) نازل گرديده است، او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مىگفت: اگر نبوت راست باشد من به احراز اين مقام از تو سزاوارترم، زيرا هم سنّم از تو بيشتر است و هم مالم!
تفسير:
انتخاب پيامبر به دست خداست- در اين آيه اشارهاى كوتاه و پرمعنى به طرز تفكّر و ادعاهاى مضحك اين سردمداران باطل و «اكابر مجرميها» كرده مىگويد: «هنگامى كه آيهاى از طرف خدا براى هدايت آنها فرستاده مىشد مىگفتند: ما هرگز ايمان نمىآوريم، مگر اين كه به ما نيز همان مقامات و آياتى كه به فرستادگان خدا اعطا شده است داده شود» (وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ).
قرآن پاسخ روشنى به آنها مىدهد و مىگويد لازم نيست شما به خدا درس بدهيد كه چگونه پيامبران و رسولان خويش را اعزام دارد و از ميان چه افرادى انتخاب كند! زيرا «خداوند از همه بهتر مىداند رسالت خود را در كجا قرار دهد» (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).
روشن است رسالت نه ارتباطى به سن و مال دارد و نه به موقعيت قبايل، بلكه شرط آن قبل از هر چيز آمادگى روحى، پاكى ضمير، سجاياى اصيل انسانى، فكر بلند و انديشه قوى، و بالاخره تقوى و پرهيزكارى فوق العادهاى در مرحله عصمت است، و وجود اين صفات مخصوصا آمادگى براى مقام عصمت چيزى است كه جز خدا نمىداند، و چقدر فرق است ميان اين شرايط و ميان آنچه آنها فكر مىكردند.
جانشين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز تمام صفات و برنامههاى او را، به جز وحى و تشريع، دارد يعنى هم حافظ شرع و شريعت است و هم پاسدار مكتب و قوانين او و هم رهبر معنوى و مادى مردم، لذا بايد او هم داراى مقام عصمت و مصونيت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خويش را به ثمر برساند و رهبرى مطاع و سرمشقى مورد اعتماد گردد.
و به همين دليل انتخاب او نيز به دست خداست نه از طريق انتخاب مردم و شورى و خدا مىداند اين مقام را در چه جايى قرار دهد نه خلق خدا! و در آخر آيه سرنوشتى را كه در انتظار اين گونه مجرمان و رهبران پر ادعاى باطل است بيان كرده، مىگويد: «به زودى اين گنهكاران به خاطر مكر و فريبى كه براى گمراه ساختن مردم به كار زدند، گرفتار كوچكى و حقارت در پيشگاه خدا و عذاب شديد خواهند شد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ).
اين خودخواهان مىخواستند با كارهاى خلاف خود موقعيت و بزرگى خويش را حفظ كنند، ولى خدا آنها را آنچنان «تحقير» خواهد كرد كه دردناكترين شكنجههاى روحى را احساس كنند.
-
RE: سوره انعام
(آيه 125)- امدادهاى الهى! در تعقيب آيات گذشته كه در زمينه مؤمنان راستين و كافران لجوج، بحث مىكرد در اينجا مواهب بزرگى را كه در انتظار دسته اول، و بىتوفيقيهايى را كه دامنگير دسته دوم مىشود شرح مىدهد.
نخست مىگويد: «هر كس را خدا بخواهد هدايت كند سينهاش را براى پذيرش حق گشاده مىسازد و آن كس را كه بخواهد گمراه سازد سينهاش را آن چنان تنگ و محدود مىكند كه گويا مىخواهد به آسمان بالا رود» (فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ).
و براى تأكيد اين موضوع اضافه مىكند: «خداوند اين چنين، پليدى و رجس را، بر افراد بىايمان قرار مىدهد» و سراپاى آنها را نكبت و سلب توفيق فرا خواهد گرفت (كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ).
كرارا گفتهايم كه منظور از «هدايت» و «اضلال» الهى فراهم ساختن يا از ميان بردن مقدمات هدايت در مورد كسانى است كه آمادگى و عدم آمادگى خود را براى پذيرش حق با اعمال و كردار خويش اثبات كردهاند.
(آيه 126)- در اين آيه به عنوان تأكيد بحث گذشته مىگويد: «اين مطلب (كه مددهاى الهى شامل حال حق طلبان مىگردد و سلب موفقيت به سراغ دشمنان حق مىرود) يك سنت مستقيم و ثابت و دگرگونىناپذير الهى است» (وَ هذا صِراط رَبِّكَ مُسْتَقِيماً).
در پايان آيه باز تأكيد مىكند كه: «ما نشانهها و آيات خود را براى آنها كه دلى پذيرا و گوشى شنوا دارند شرح داديم» (قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ).
-
RE: سوره انعام
(آيه 127)- در اين آيه دو قسمت از بزرگترين موهبتهايى را كه به افراد بيدار و حقطلب مىدهد بيان مىكند، نخست اين كه: «براى آنها خانه امن و امان نزد پروردگارشان است» (لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ). و ديگر اين كه: «ولى و سرپرست و حافظ و ناصر آنها خداست» (وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ). «و تمام اينها به خاطر اعمال نيكى است كه انجام مىدادند» (بِما كانُوا يَعْمَلُونَ).
چه افتخارى از اين بالاتر كه سرپرستى و كفالت امور انسان را خداوند بر عهده گيرد و او حافظ و يار و ياورش باشد.
و چه موهبتى از اين عظيمتر كه «دار السّلام» يعنى محلى كه در آن نه جنگ است نه خونريزى، نه خشونت است و نه رقابتهاى كشنده و طاقتفرسا، نه تصادم منافع است و نه دروغ و افترا و تهمت و حسد و كينه و نه غم و اندوه، كه از هر نظر قرين آرامش است، در انتظار انسان باشد.
(آيه 128)- در اين آيه مجددا قرآن به سرنوشت مجرمان گمراه و گمراهكننده باز مىگردد و بحثهاى آيات گذشته را با آن تكميل مىكند.
آنها را به ياد روزى مىاندازد كه رو در روى شياطينى كه از آنها الهام گرفتهاند مىايستند و از اين پيروان و آن پيشوايان سؤال مىشود.
نخست مىگويد: «آن روز كه خداوند همه را جمع و محشور مىسازد، ابتدا مىگويد: اى جمعيت جن و شياطين اغواگر! شما افراد زيادى از انسانها را گمراه ساختيد» (وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ).
منظور از كلمه «جن» در اينجا همان شياطين است، زيرا جن در اصل به معنى هر موجود ناپيدا مىباشد و در آيه 50 سوره كهف در باره رئيس شياطين «ابليس» مىخوانيم: كانَ مِنَ الْجِنِّ يعنى او از جن بود.
اما شياطين اغواگر گويا در برابر اين سخن پاسخى ندارند و سكوت مىكنند، ولى «پيروان آنها از بشر چنين مىگويند: پروردگارا! آنها از ما بهره گرفتند و ما هم از آنها، تا زمانى كه اجل ما پايان گرفت» (وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا).
منظور از «اجل» در اين آيه پايان زندگى است، زيرا اجل به اين معنى در بسيارى از آيات قرآن به كار رفته است.
اما خداوند همه اين پيشوايان و پيروان مفسد و فاسد را مخاطب ساخته مىگويد: «جايگاه همه شما آتش است و جاودانه در آن خواهيد ماند مگر آنچه خدا بخواهد» (قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ).
و در پايان آيه مىفرمايد: «پروردگار تو حكيم و داناست» (إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
هم كيفرش روى حساب است و هم عفو و بخشش، و به خوبى از موارد آنها آگاه مىباشد.