۳ . روایت عیاشى
زرقان دوست صمیمى ابن ابى دؤاد، بعد از نقل ماجراى قضاوت فقهاء و امام در مورد قطع دست دزد که به رسوایى قاضیان و سربلندى امام انجامید، مى‏گوید: سه روز بعد، ابى دؤاد نزد خلیفه رفت و گفت: حق امیرالمؤمنین به گردن من باشد، خیرخواهى در بقاء حکومت و شما بر من واجب است و از این حق روى بر نمى‏گردانم، هرچند مرا در آتش بسوزانند . او گفت: آن چیست؟ ابن ابى دؤاد گفت: وقتى امیرمؤمنان در مجلس فقها رعیتش را جمع مى‏کند تا درباره مسئله‏اى حکم دهند، آن گاه آنان حکم را براساس آنچه نزدشان ثابت است، اعلام مى‏دارند و این در حالى است که وزیران و حاجبان و خانواده خلیفه در مجلس حضور دارند و مردم عوامى که در پشت درها هستند، مطالب را مى‏شنوند، آن گاه امیر از گفته فقهاء دربار روى بر مى‏تابد و به گفته مردى عمل مى‏کند که بیشتر این امت‏به امامتش معتقدند و او را سزاوارتر از خلیفه مى‏دانند، با همه اینها، امیرمؤمنان چگونه مى‏تواند از عدم اطاعت مردم و شکست‏حکومت عباسیان آسوده خاطر باشد؟ رنگ از چهره معتصم پرید و گفت: «جزاک الله عن نصیحتک خیرا .» معتصم روز چهارم به یکى از وزیران دستور داد حضرت را دعوت و مسموم کند و اگر قبول نکرد، بگوید: مجلس خصوصى است . وزیر چنان کرد و امام چون لقمه اول را در دهان گذاشت و احساس مسمومیت کرد، دستور داد مرکبش را براى رفتن آماده کنند و در مقابل اصرار میزبان فرمود: خروج من از خانه به نفع توست . امام آن روز و شب را در اثر مسمومیت در بستر افتاد و سرانجام به شهادت رسید .» (۲۶)
-------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
۲۶) تفسیر عیاشى، ج‏۱، ص‏۳۹۱; وسایل الشیعه، ج‏۱۸، ص‏۴۹۰; بحار الانوار، ج‏۵۰، ص‏۵ .