يک روز عصر موقع پخش مستقيم غذا! خمپاره زدند، همه فرار کرديم.
هر يک از سويي، برخاستيم و آمديم. ديديم خمپاره درست خورده کنار ديگ غذا، اما عمل نکرده است.

به همديگر نگاه کرديم، دوست رزمنده اي گفت: باز گلي به جمال و شجاعت ديگ! با همه سياهيش از ما رو سفيدتر است.

از جايش تکان نخورده، آفرين.

يکي ديگه گفت: اگه اين جناب ديگ مثل ما شيرجه رفته بود روي زمين که ما الان چيزي براي خوردن نداشتيم...!