وقتی خالد به بُطاح(مرکز بنی یربوع) رسید . شهر را خالی از سکنه دید. خالد دستور داد تا گروه هایی به اطراف بروند و هر کس که علامت اسلام(یعنی اذان ،نماز و زکات) را قبول نداشت بکشند و یا مال و اموالش را به تاراج ببرند. یکی از این گروه ها، مالک بن نویره و عده ای دیگر را دستگیر کردند و نزد خالد آوردند و شهادت دادند که این ها نماز می خوانند و اذان می گویند. اما خالد دستور داد که آنها را زندانی کنند. و شب هنگام دستور قتل آنها را صادر کرد و همه آنها را کشت و همان شب با همسر مالک بن نویره همبستر شد.بعضی از صحابۀ لشگر فریاد برآوردند و اعتراض کردند اما خالد با آنها به تندی رفتار کرد. «ابوقتاده» که یکی از صحابه بود به نشانۀ اعتراض، لشگر را ترک کرد و به مدینه رفت و در نزد ابوبکر از خالد شکایت کرد. اما ابوبکر با او تندی کرد و به او دستور داد برگردد. در این میان عمر و بسیاری از صحابه رفتار خالد برآشفتند و خواستار قصاص خالد شدند. ابوبکر زیر بار نرفت و خالد را «سیف الله المسلول»می دانست و کار خالد را توجیه می کرد.