سوره يوسف [12]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 57

موضوع: سوره يوسف [12]

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #14
    بنیانگذار کانون تفسیر قرآن امیرحسین آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Nov 2010
    نوشته ها
    8,629
    می پسندم
    3,005
    مورد پسند : 3,788 بار در 2,619 پست
    نوشته های وبلاگ
    20
    میزان امتیاز
    277

    RE: سوره يوسف [12]

    (آيه 50)- تبرئه يوسف از هرگونه اتهام! تعبيرى كه يوسف براى خواب شاه مصر كرد اجمالا به او فهماند كه اين مرد يك غلام زندانى نيست بلكه شخص فوق العاده‏اى است كه طى ماجراى مرموزى به زندان افتاده است لذا مشتاق ديدار او شد اما نه آنچنان كه غرور و كبر سلطنت را كنار بگذارد و خود به ديدار يوسف بشتابد بلكه «پادشاه گفت: او را نزد من آوريد!» (وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ).

    «ولى هنگامى كه فرستاده او نزد يوسف آمد (به جاى اين كه دست و پاى خود را گم كند كه بعد از سالها در سياه چال زندان بودن اكنون نسيم آزادى مى‏وزد به فرستاده شاه جواب منفى داد و) گفت: (من از زندان بيرون نمى‏آيم) به سوى صاحبت بازگرد و از او بپرس آن زنانى كه (در قصر عزيز مصر وزير تو) دستهاى خود را بريدند به چه دليل بود»؟ (فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ).

    او نمى‏خواست ننگ عفو شاه را بپذيرد و پس از آزادى به صورت يك مجرم يا لااقل يك متهم كه مشمول عفو شاه شده است زندگى كند. او مى‏خواست نخست بى‏گناهى و پاكدامنيش كاملا به ثبوت رسد، و سر بلند آزاد گردد.

    سپس اضافه نمود اگر توده مردم مصر و حتى دستگاه سلطنت ندانند نقشه زندانى شدن من چگونه و به وسيله چه كسانى طرح شد «اما پروردگار من از نيرنگ و نقشه آن زنان آگاه است» (إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ).

    (آيه 51)- فرستاده مخصوص به نزد شاه برگشت و پيشنهاد يوسف را بيان داشت، اين پيشنهاد كه با مناعت طبع و علوّ همت همراه بود او را بيشتر تحت تأثير عظمت و بزرگى يوسف قرار داد لذا فورا به سراغ زنانى كه در اين ماجرا شركت داشتند فرستاد و آنها را احضار كرد، رو به سوى آنها كرد و «گفت: بگوييد ببينم در آن هنگام كه شما تقاضاى كامجويى از يوسف كرديد جريان كار شما چه بود»؟! (قالَ ما خَطْبُكُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ).

    در اينجا وجدانهاى خفته آنها يك مرتبه در برابر اين سؤال بيدار شد و همگى متفقا به پاكى يوسف گواهى دادند و «گفتند: منزه است خداوند ما هيچ عيب و گناهى در يوسف سراغ نداريم» (قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ).

    همسر عزيز مصر كه در اينجا حاضر بود احساس كرد موقع آن فرا رسيده است كه سالها شرمندگى وجدان را با شهادت قاطعش به پاكى يوسف و گنهكارى خويش جبران كند، بخصوص اين كه او بزرگوارى بى‏نظير يوسف را از پيامى كه براى شاه فرستاده بود درك كرد چرا كه در پيامش كمترين سخنى از وى به ميان نياورده و تنها از زنان مصر بطور سر بسته سخن گفته است.

    يك مرتبه، گويى انفجارى در درونش رخ داد. قرآن مى‏گويد: «همسر عزيز مصر فرياد زد: الآن حق آشكار شد، من پيشنهاد كامجويى به او كردم او راستگو است» و من اگر سخنى در باره او گفته‏ام دروغ بوده است دروغ! (قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ).

  2. کاربر مقابل پست امیرحسین عزیز را پسندیده است:

    علمدار (06-29-2013)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •