پیش خود گفت: من صاحب این گنبد و بارگاه را نمیشناسم، ولی مطمئناً این مردم برای حل مشکلاتشان، از این بارگاه چیزی دیدهاند که اینگونه به سویش سرازیر شدهاند و سپس در دل خود این سخن را میگذراند: خداوندا! به حق این آقا که در نزد تو عزیز است، نظری هم به من بفرما، در همان حال نیت میکند که اگر مشکل لاعلاجش برطرف شود، هدیهای برای حرمش بیاورد …
سال 1295 هجری شمسی
دو روز بعد، آن هموطن ارمنی به تهران آمد، چندین لوستر فروشی را زیر پا گذاشت تا اینکه یکی از مرغوبترین لوسترهای موجود را خریداری کرد، او در حالی که تلألویی از اشک در چشمانش موج میزد، این لوستر را تحویل دفتر آستانه داد و ماجرایش را برای یکی از خادمین تعریف کرد و به او گفت: خداوند به واسطه این آقای بزرگوار و صاحب این بارگاه مشکلم را حل کرد، آمدهام به عهد خود عمل کنم، خواهشم این است که از طرف من ایشان را زیارت کنید و آستانش را ببوسید …
سال 1310 هجری قمری