حب و دوستی اساس کار من است، شوق مرکب من است، باید نشاط داشته باشی، خدا شاهد است، رفقای عزیز!، من وقتی که ساعت درس اخلاقم می‌شد، سر از پا نمی‌شناختم؛ از اول هفته که آن استاد عالم یک ساعت اخلاق به من یاد می‌داد، در کمال جدیت، در کمال مراقبت بودم می‌گفتم ای پروردگار عزیزم! مبادا استاد من تعطیل بکند که آن وقت قبایح به من فشار خواهد آورد،


«و ذکر الله أنیسی»، انیس من ذکر پروردگار است:


گر قصه عشق من و یارم بنگارند / صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل


دیگر مجنون و لیلی کدام است؟!


در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را / حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل


یعنی من همیشه می‌خواهم، در ابتلای تو باشم، خدا رحمت کند آقای مطهری را فرمود: تو تصور می‌کنی، محبت خدا این است که تو کباب و جوجه داشته باشی! اما پروردگار نه! ناز پرورده نمی‌خواهد، تربیت کند، «إنّ الله إذا أحبّ عبداً غتّه بالبلاء غتّاً»


ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد


بیماری من سبب پرسش محبوب شد، محبوب من با من مرحمت پیدا کرده بود، می‌میرم از این غصه چرا بهترم امشب


در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را / حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل