انسان طبيعتاً در عملکرد خود هر چه بيشتر پيش برود، بيشتر به آن خو مي گيرد و آن عملکرد در او نهادينه مي شود. وقتي انسان يک کار نيک يا زشت را براي نخستين بار انجام ميدهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پيشين اوست، براي او سنگين و دشوار است، ولي همان کار در مرتبه دوم آسانتر و در مرتبه سوم آسانتر از قبل مي شود و به همين ترتيب انسان به کار نيک يا زشت عادت مي کند و آن کار جزئي از زندگي انسان مي شود؛ به گونهاي که ترک آن براي او دشوار ميشود.
يک مثال ساده بزنم: ماشين وقتي از جايي مرتفع پايين ميآيد، هنگام شروع حرکت و در نخستين لحظات به آرامي حرکت ميکند و متوقف کردن آن آسان است ولي هر چه بيشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بيشتر ميشود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جايي که سرعت ماشين به اندازهاي زياد میشود که نگه داشتن آن ناممکن میشود و حتي اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشين برآيد، وضع بدتر ميشود و خطر بيشتري او را تهديد ميکند، شايد شما نيز اين وضعيت را تجربه کرده باشيد.
اين مثال ساده و روشن، تصويري از چگونگي زندگي عادي ما ارائه مي دهد. انسان هنگام انجام هر علمي ـ خير يا شر ـ وقتي براي نخستين بار آن را انجام ميدهد، آن را سخت و دشوار ميبيند، ولي به تدريج براي او آسان ميشود و جزئي از زندگي و عادات او ميگردد. بسياري از ما وقتي براي اولين بار سيگار ميکشیم برايمان دشوار و ناخوشايند است و احساس تلخي ميکنیم، ولي کم کم اين موجود زيانبار و خطرناک جزئي جدايي ناپذير از زندگي و عادتمان ميشود.