در اين سالها، هنوز شعر براي چريك جوان ما خيلي جدي نشده و در عوض تا دلتان بخواهد آرمانهايش براي او جدي است. به خصوص اينكه در اين ميان رژيم بعثي عراق هم به ايران حمله ميكند. او بعد از فراغت از حضور در كميتهي انقلاب و ماجراي منافقان، به جبههی جنوب اعزام ميشود. مقصد اين بار كربلاي جبهههاست؛ جزایر مجنون و دشت شلمچه.
جنگ كه تمام ميشود، آقاسي جوان تازه ياد شعر ميافتد. به خصوص اينكه سرو كلهي «يوسفعلي ميرشكاك» و به تبع آن حوزهي هنري هم در اين سالها در زندگي او پيدا ميشود. همين آشنايي با ميرشكاك تأثير عجيبي بر او ميگذارد؛ به حدي كه تا پايان عمر هيچگاه بدون لفظ استاد اورا خطاب نكرد.
در همين دوران از كلاس درس مهرداد اوستا نيز بهرهمند ميشود و كم كم با آغاز سال 68، به صورت جدي شعر را دنبال ميكند. بيش از هر چيزي به اين مقيد است كه در شعرش از ائمه و مرام شيعه بگويد. از همين رو، مثنوي «شيعهنامه» در عمق وجودش ميجوشد و معروفترين اثرش را خلق ميكند.
اي جوانمردان! جوانمردي چه شد؟
شيوة رندي و شبگردي چه شد؟
بندگي تنها نماز و روزه نيست
آب تنها در ميان كوزه نيست
كوزه را پر كن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را از محقق گوش كن
وز لب قرآن ناطق گوش كن
بعداز آن بشنو ز «نظم أمركم»
تا شوي آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستي ميكند
بينياز از هرچه هستي ميكند
هرچه هستي، جان مولا مرد باش
گر قلندر نيستي، شبگرد باش
....
شيعه يعني شرح منظوم طلب
از حجاز و كوفه تا شام و حلب
شيعه يعني يك بيابان بيكسي
غربت صدساله، بي دلواپسي
شيعه يعني صد بيابان جستجو
شيعه يعني هجرت از من تا به او
شيعه يعني دست بيعت با غدير
بارش ابر كرامت بر كوير
شيعه يعني عدل و احسان و وقار
شيعه يعني انحناي ذوالفقار