در عملیات پیروزمندانه «بیتالمقدس» در سمت معاونت تیپ محمد رسولالله (ص) فعالیت کرد. با آغاز عملیات «رمضان» در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ در منطقه «شرق بصره»، فرماندهی تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) را بر عهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا هنگام شهادتش در سمت فرماندهی آن انجام وظیفه کرد.در «والفجر مقدماتی» مسئولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل«لشکر ۲۷ حضرت محمد رسولالله (ص)، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)» بود را بر عهده گرفت و سرانجام در عملیات خیبر، در جزیره مجنون، و در هفدهم اسفند ۱۳۶۲، این جان ناآرام و شیدا، بهانه وصل به معبود را با ترکشی که بر پیکرش نشست، پیدا کرد و شهد دلنشین شهادت را لاجرعه سر کشید. خدایش با اولیا محشور گرداند.خاطرات از زبان خانواده و همرزمان شهید در میدان بزرگ «شهررضا» مجسمه بزرگی از شاه قرار داشت. ابراهیم و چند نفر از دوستانش نقشه کشیده بودند که در یک فرصت مناسب، مجسمه را پایین بکشند. ظهر روز تاسوعا، ابراهیم ناهارش را که خورد، به طرف میدان به راه افتاد. دوستانش را جمع کرد و گفت: «باید همین الآن مجسمه شاه را پایین بکشیم!».یکی از بچهها رفت و با یک دستگاه ماشین سنگین برگشت. ابراهیم با سرعت از پایه مجسمه بالا رفت و طناب بلند و محکمی را دور گردن مجسمه پیچید. سر دیگر طناب به ماشین وصل شد و بعد ماشین حرکت کرد و ناگهان مجسمه تکان خورد، از جا کنده و با صدای مهیبی روی زمین افتاد و تکه تکه شد. آن روز بعد از ظهر تکههای مجسمه شاه در دست مردمانی بود که برای عزاداری به میدان مرکزی شهر آمده بودند.رفته بود قم اعلامیه و نوار بیاورد، اما دیر کرده بود. منتظر و ناراحت نشسته بودم توی حیاط ببینم بالأخره کی میآید. یک دفعه دیدم در باز شد و با یک گونی پر از عکس و اعلامیه وارد شد. همینکه چشمش به من افتاد، پرسید: «مادر خواب است یا بیدار؟»گفتم: «خواب است؛ چه اتفاقی افتاده؟»گفت: «هیچی؛ مأمورها بهم مشکوک شدهاند و تا همین نزدیکیها تعقیبم کردهاند. تو فقط برو پشت بام و مراقب کوچه باش ببین چه خبر است!»رفتم روی پشت بام و متوجه شدم پاسبانها داخل کوچه مشغول پرس و جو هستند.