علامه حلّي (م726هـ) در كتاب «الاسرار الخفيّة في العلوم العقلية» در مبحث نبوت مينويسد:
«مبحث نبوّت بنابر قواعد اسلامي اينگونه تقرير ميشود كه خداوند متعال قادر بر هر مقدوري و عالم بر هر معلومي است و شكافتن افلاك نيز [براي نزول فرشته وحي بر پيامبر و يا معراج رفتن پيامبر، برخلاف رأي فلاسفه] جايز بوده و از محالات نيست و خداوند متعال در نهايت حكمت عمل ميكند و بينياز مطلق است... اما نبوّت بنابر رأي فلاسفه چنين است كه تصورات نفساني، گاهي منشأ بروز حوادثي عيني و بدني ميشوند؛ مثل آنكه تصور جبروت خداوند موجب لرزش بدن ميشود و يا آنكه اگر كسي صورتي نيكو را در ذهن خود تصور نمايد، موجب برانگيختن شوق و انفعال بعضي از اعضاي او ميشود، حال وقتي چنين امري جايز و ممكن باشد، پس ممكن است كه نفسي قوي [نبي] يافت شود كه تصوراتش بدون سببي مادي و جسماني منشأ بروز حوادثي [دريافت وحي و انجام معجزه] در اين عالم مادي شود.»[34]
روشن است كه تنزّل مسأله نبوّت در حدّ ارتباط قوّه خيال با عقل فعال، چقدر با معارف قرآني در زمينه ماهيت نبوّت و امامت بيگانه است؛ ضمن آنكه از نظر فلاسفه، اتصال با عقل فعال، منحصر به افرادي خاص نبوده و افرادي غير از انبيا نيز ميتوانند به اين اتصال نائل شوند:
«فارابي... به تبيين نبوت بر پايه مباني عقلي و شرح و تفسير علمي آن پرداخت... فارابي به اين قائل ميگردد كه شخص به مدد خيال قادر است با عقل فعال متحد شود؛ لكن چنين قدرتي، تنها در دسترس افراد ممتاز و برگزيده است. به عقيده او، عقل فعال سرچشمه نواميس الهي و الهامات و همانگونه كه در مباني اسلامي آمده است، تقريباً شبيه به فرشته حامل وحي (جبرئيل) است. خلاصه در حد پيغمبر يا فيلسوف است كه با عقل فعال متصل شود. اين اتصال در مورد پيغمبر به مدد تخيل و در مورد فيلسوف از راه تفكر و تعمق صورت ميپذيرد و ميتوان دريافت كه هر دو متفقاً از يك سرچشمه سيراب ميشوند و دانش خود را از عالم بالا كسب ميكنند. در واقع، حقيقت ديني و حقيقت فلسفي هر دو پرتوي از انوار الهي است كه از راه تخيل يا مشاهده و تعمق حاصل ميشود. نظريه نبوت فارابي، علاوه بر شرق و غرب، در تاريخ قرون وسطي و جديد نيز تأثيري مسلّم داشت. ابن سينا با ايمان تمام به آن گرويد و تتبعات وي در اين زمينه كاملاً شبيه به كار فارابي است.»[35]
فارابي در نظريه مدينه فاضله خود، درباره ويژگيهاي رئيس مدينه معتقد است:
«رئيس بايد قوي و مصمم و هوشيار و شيفته دانش و حامي عدل باشد و خود را به مرتبه عقل فعال كه به مدد آن به وحي و الهام دست خواهد يافت، ترقي دهد... اتحاد و اتصال با عقل فعال از دو راه يعني نظاره (مشاهده) و الهام ميسر است. وقتي نفس به دريافت نور الهي نائل شود، از راه تتبع و تجسس به مرتبه عقل مستفاد تعالي مييابد و تنها ارواح مقدسه حكما و فلاسفه يعني كساني كه قادرند از راه غيب به «عالم نور» پيوسته، به مشاهده آن بپردازند، به اين مرتبه نائل ميشوند... بدين ترتيب، حكيم به مدد مطالعات نظري مستمر با عقل فعال متحد ميشود. اين اتحاد و اتصال از راه خيال نيز ميسر است چنانكه در مورد پيغمبران اتفاق ميافتد؛ زيرا وحي و الهامي كه به پيغمبران ميرسد، معلول تخيل است.»[36]
*********************************
34]- علامه حلّي، الاسرار الخفية في العلوم العقليه/ 574
[35]- م.م شريف، تاريخ فلسفه در اسلام1/ 658، علامه طباطبايي درباره ماهيت وحي، از نگرش فلسفي فاصله ميگيرد و مينويسد: «شعور وحي نزد ما مرموز بوده و نسبت به چگونگي آن اطلاعي نداريم و چگونگي رسيدن به حقايق را نيز نميفهميم.» (الميزان15/ 7)
شهيد مطهري نيز مشابه همين نظر را دارد. وي ميگويد: «هيچ ضرورتي ندارد كه حتماً بگوييم ما بايد حقيقت و كنه و ماهيت وحي را درك كنيم، آخرش هم يك توجيهي بكنيم و بگوييم همين است و غير از اين نيست. ما بايد به وجود وحي ايمان داشته باشيم، لازم نيست بر ما كه حقيقت وحي را بفهميم؛ اگر بفهميم، يك معرفتي بر معرفتهاي ما افزوده شده است و اگر نفهميم، جاي ايراد به ما نيست، به جهت اينكه يك حالتي است مخصوص پيغمبران كه قطعاً ما به كنه آن پي نميبريم؛ ولي چون قرآن وحي را عموميت داده در اشياي ديگر، شايد به تناسب آن انواعي از وحي كه ميشناسيم، بتوانيم تا اندازهاي آن وحياي را كه با آن از نزديك آشنايي نداريم، كه وحي نبوت است، توجيهي بكنيم؛ و اگر نتوانيم توجيهي بكنيم، از خودمان حتي گلهمند نيستيم، چون يك امري است ما فوق حد ما و يك مسألهاي است كه از مختصات انبياء بوده است.» (مطهري، مرتضي، نبوت/ 78-77)
[36]- همان/656-655، همچنين ر.ك به: ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام2/ 349. دكتر ديناني نيز بر اين باور است كه فارابي بيشتر اوقات خود را در تأملات عقلي صرف كرده و در اثر تفكر دائم به مرحله عقل مستفاد [مقام اتحاد با عقل فعّال] نائل آمده است. (ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام