ـ آيا چشم‌ داري‌؟

ـ بله‌، چشم‌ دارم‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ رنگ‌ها و اشياء و اشخاص‌ را مي‌بينم‌.

ـ بيني‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ بوها را استشمام‌ مي‌كنم‌.

ـ دهان‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌!

ـ با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ غذاها را مي‌چشم‌.

ـ گوش‌ هم‌ داري‌؟

ـ بله‌، و صداها را با آن‌ مي‌شنوم‌!

ـ قلب‌ چي‌؟ و با آن‌ چه‌ مي‌كني‌؟

ـ بله‌؛ قلب‌ هم‌ دارم‌؛ با قلبم‌ هر آنچه‌ را كه‌ با حواس‌ و اعضايم‌ در مي‌يابم‌، وارسي‌ مي‌كنم‌ تا مرتكب‌ خطايي‌ نشوم‌.

ـ آيا جوارح‌، شما را از قلب‌ بي‌نياز نمي‌كند؟

ـ نه‌!

ـ چرا؛ مگر نه‌ اين‌كه‌ حواس‌ و جوارح‌ شما سالم‌ هستند؟

ـ نه‌ پسرم‌! هرگاه‌ جوارح‌ و حواس‌ در آنچه‌ بوييده‌ يا ديده‌ يا چشيده‌ و يا شنيده‌اند، شك‌ كنند، آن‌ را به‌ قلب‌ ارجاع‌ مي‌دهند تا شكشان‌ بر طرف‌ شود.

ـ پس‌ خداوند قلب‌ را براي‌ برطرف‌ كردن‌ ترديد از جوارح‌ ما قرار داده‌ است‌ و اگر قلب‌ نبود، جوارح‌ و حواس‌ ما به‌ يقين‌ دست‌ نمي‌يافتند؟

ـ بله‌، همين‌ طور است‌.

ـ اي‌ ابا مروان‌ (عمر و بن‌ عبيد)، در حالي‌ كه‌ خداوند ـ تبارك‌ و تعالي‌ ـ اعضا و جوارح‌ تو را به‌ حال‌ خودشان‌ رها نكرد و براي‌ آن‌ها امام‌ و پيشوايي‌ قرار داد كه‌ شك‌ و ترديدهاي‌ آن‌ها را برطرف‌ نمايد، آيا معقول‌ است‌ كه‌ مردم‌ را به‌ حال‌ خود در حيرت‌ و شك‌ و اختلاف‌ رها كند و براي‌ آن‌ها امامي‌ كه‌ شك‌ و حيرتشان‌ را برطرف‌ نمايد، قرار ندهد؟

هشام‌ ادامه‌ داد: عمرو ساكت‌ شد و هيچ‌ نگفت‌، سپس‌ رو به‌ من‌ نمود و گفت‌: تو هشام‌ بن‌ حكمي‌؟ گفتم‌: نه‌!

ـ از دوستان‌ او هستي‌!

ـ نه‌!

ـ بالاخره‌ كي‌ هستي‌؟

ـ كوفي‌ هستم‌.

ـ بله‌، پس‌ خود هشامي‌!

آن‌گاه‌ من‌ را پيش‌ خود نشاند و جلسه‌ درسش‌ را تمام‌ كرد و تا من‌ برنخاستم‌، ديگر سخني‌ نگفت‌.

امام‌ صادق عليه السلام تبسّمي‌ كرد و فرمود: هشام‌! از كي‌ اين‌ مطالب‌ را آموختي‌؟ هشام‌ گفت‌: از شما آموخته‌ام‌. امام عليه السلام فرمود: سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ مطلب‌ در كتاب‌ موسي‌ و ابراهيم‌ نيز مكتوب‌ است‌. [51]

**************************************
51] . كافي1/‌ 169