تبيين فلاسفه از ماهيت وحي و نبوت
علامه حلّي (م726هـ) در كتاب «الاسرار الخفيّة في العلوم العقلية» در مبحث نبوت مينويسد:
«مبحث نبوّت بنابر قواعد اسلامي اينگونه تقرير ميشود كه خداوند متعال قادر بر هر مقدوري و عالم بر هر معلومي است و شكافتن افلاك نيز [براي نزول فرشته وحي بر پيامبر و يا معراج رفتن پيامبر، برخلاف رأي فلاسفه] جايز بوده و از محالات نيست و خداوند متعال در نهايت حكمت عمل ميكند و بينياز مطلق است... اما نبوّت بنابر رأي فلاسفه چنين است كه تصورات نفساني، گاهي منشأ بروز حوادثي عيني و بدني ميشوند؛ مثل آنكه تصور جبروت خداوند موجب لرزش بدن ميشود و يا آنكه اگر كسي صورتي نيكو را در ذهن خود تصور نمايد، موجب برانگيختن شوق و انفعال بعضي از اعضاي او ميشود، حال وقتي چنين امري جايز و ممكن باشد، پس ممكن است كه نفسي قوي [نبي] يافت شود كه تصوراتش بدون سببي مادي و جسماني منشأ بروز حوادثي [دريافت وحي و انجام معجزه] در اين عالم مادي شود.»[34]
روشن است كه تنزّل مسأله نبوّت در حدّ ارتباط قوّه خيال با عقل فعال، چقدر با معارف قرآني در زمينه ماهيت نبوّت و امامت بيگانه است؛ ضمن آنكه از نظر فلاسفه، اتصال با عقل فعال، منحصر به افرادي خاص نبوده و افرادي غير از انبيا نيز ميتوانند به اين اتصال نائل شوند:
«فارابي... به تبيين نبوت بر پايه مباني عقلي و شرح و تفسير علمي آن پرداخت... فارابي به اين قائل ميگردد كه شخص به مدد خيال قادر است با عقل فعال متحد شود؛ لكن چنين قدرتي، تنها در دسترس افراد ممتاز و برگزيده است. به عقيده او، عقل فعال سرچشمه نواميس الهي و الهامات و همانگونه كه در مباني اسلامي آمده است، تقريباً شبيه به فرشته حامل وحي (جبرئيل) است. خلاصه در حد پيغمبر يا فيلسوف است كه با عقل فعال متصل شود. اين اتصال در مورد پيغمبر به مدد تخيل و در مورد فيلسوف از راه تفكر و تعمق صورت ميپذيرد و ميتوان دريافت كه هر دو متفقاً از يك سرچشمه سيراب ميشوند و دانش خود را از عالم بالا كسب ميكنند. در واقع، حقيقت ديني و حقيقت فلسفي هر دو پرتوي از انوار الهي است كه از راه تخيل يا مشاهده و تعمق حاصل ميشود. نظريه نبوت فارابي، علاوه بر شرق و غرب، در تاريخ قرون وسطي و جديد نيز تأثيري مسلّم داشت. ابن سينا با ايمان تمام به آن گرويد و تتبعات وي در اين زمينه كاملاً شبيه به كار فارابي است.»[35]
فارابي در نظريه مدينه فاضله خود، درباره ويژگيهاي رئيس مدينه معتقد است:
«رئيس بايد قوي و مصمم و هوشيار و شيفته دانش و حامي عدل باشد و خود را به مرتبه عقل فعال كه به مدد آن به وحي و الهام دست خواهد يافت، ترقي دهد... اتحاد و اتصال با عقل فعال از دو راه يعني نظاره (مشاهده) و الهام ميسر است. وقتي نفس به دريافت نور الهي نائل شود، از راه تتبع و تجسس به مرتبه عقل مستفاد تعالي مييابد و تنها ارواح مقدسه حكما و فلاسفه يعني كساني كه قادرند از راه غيب به «عالم نور» پيوسته، به مشاهده آن بپردازند، به اين مرتبه نائل ميشوند... بدين ترتيب، حكيم به مدد مطالعات نظري مستمر با عقل فعال متحد ميشود. اين اتحاد و اتصال از راه خيال نيز ميسر است چنانكه در مورد پيغمبران اتفاق ميافتد؛ زيرا وحي و الهامي كه به پيغمبران ميرسد، معلول تخيل است.»[36]
*********************************
34]- علامه حلّي، الاسرار الخفية في العلوم العقليه/ 574
[35]- م.م شريف، تاريخ فلسفه در اسلام1/ 658، علامه طباطبايي درباره ماهيت وحي، از نگرش فلسفي فاصله ميگيرد و مينويسد: «شعور وحي نزد ما مرموز بوده و نسبت به چگونگي آن اطلاعي نداريم و چگونگي رسيدن به حقايق را نيز نميفهميم.» (الميزان15/ 7)
شهيد مطهري نيز مشابه همين نظر را دارد. وي ميگويد: «هيچ ضرورتي ندارد كه حتماً بگوييم ما بايد حقيقت و كنه و ماهيت وحي را درك كنيم، آخرش هم يك توجيهي بكنيم و بگوييم همين است و غير از اين نيست. ما بايد به وجود وحي ايمان داشته باشيم، لازم نيست بر ما كه حقيقت وحي را بفهميم؛ اگر بفهميم، يك معرفتي بر معرفتهاي ما افزوده شده است و اگر نفهميم، جاي ايراد به ما نيست، به جهت اينكه يك حالتي است مخصوص پيغمبران كه قطعاً ما به كنه آن پي نميبريم؛ ولي چون قرآن وحي را عموميت داده در اشياي ديگر، شايد به تناسب آن انواعي از وحي كه ميشناسيم، بتوانيم تا اندازهاي آن وحياي را كه با آن از نزديك آشنايي نداريم، كه وحي نبوت است، توجيهي بكنيم؛ و اگر نتوانيم توجيهي بكنيم، از خودمان حتي گلهمند نيستيم، چون يك امري است ما فوق حد ما و يك مسألهاي است كه از مختصات انبياء بوده است.» (مطهري، مرتضي، نبوت/ 78-77)
[36]- همان/656-655، همچنين ر.ك به: ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام2/ 349. دكتر ديناني نيز بر اين باور است كه فارابي بيشتر اوقات خود را در تأملات عقلي صرف كرده و در اثر تفكر دائم به مرحله عقل مستفاد [مقام اتحاد با عقل فعّال] نائل آمده است. (ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام
تبيين فلاسفه از ماهيت وحي و نبوت
و البته برخي فلاسفه از جمله فارابي، ابن رشد و ابن طفيل تصريح كردهاند كه معارف عقلي و حقايق برهاني، بر آنچه از طريق وحي ميرسد ترجيح داشته و مقام فيلسوف برتر از مقام نبي است.[37]
ماهيت وحي از ديدگاه ابن عربي
در ادامه اين بحث مناسب است اشارهاي نيز به ديدگاه ابن عربي ـ كه مورد تكريم بسياري از فلاسفه بهويژه ملاصدرا و ديگر فيلسوفان صدرايي است ـ در مورد حقيقت وحي داشته باشيم.
به نوشته كتاب تاريخ فلسفه در اسلام «ابن عربي در بحث از مسأله كشف و وحي، مؤكداً همه عوامل فوق طبيعي خارجي را انكار ميكند و به نظر وي، وحي و كشف، امري منبعث از ذات انسان است. عين عبارت ابن عربي چنين است: «اگر صاحب كشفي صورتي را مشاهده كند كه معارفي را كه نزد وي نبوده است به وي القاء نمايد و چيزي را كه پيش از آن در دست نداشته است به وي عطا كند، آن صورت عين اوست و غير او نيست. پس ميوه حقايق و علوم را از درخت استعداد خود چيده است، چنان كه صورتي كه از وي در مقابل جسمي شفاف و صيقل يافته ظاهر ميشود، غير او نتواند بود». بنابراين كشف و وحي حاصل فعاليت نفس انسان است، هنگامي كه همه قواي روحاني آن فراهم آيد و به سوي ايجاد مطلوب متوجه شود. وحي و كشف منبعث از يك فاعل خارجي يا حاصل فعاليت ذهن انسان، چنان كه نزد ما متعارف است، نيست. بنابراين چيزي كه به نظر ميرسد، چون يك «متعلق بيروني» معرفت را به ارباب كشف و عيان القاء ميكند، در حقيقت امر، چيزي جز نوعي القاي ذات خود صاحب كشف نيست. هنگامي كه ابن عربي منشأ خارجي وحي و كشف را انكار ميكند، اصلاً دچار تعارض و تناقض نميشود، زيرا به نظر وي، انسان مثل هر چيز ديگر، به يك اعتبار موجود الهي است. پس فرض اثنينيّت فاعل الهي وحي و قابل انساني معرفت، هيچ ضرورتي ندارد.»[38]
وحي و برهان
از ديگر نكات قابل تأمّل در منطق ارسطويي و به تبع آن فلسفه اين است كه مضامين و منقولات وحياني، در زمره، مقبولات[39] قرار داشته و از دايره برهانيّات (يعني اموري كه قبول آنها از نظر عقل واجب است) خارجاند. از اين منظر، مبادي برهان عبارتاند از: اوّليات، محسوسات، مجرّبات، حدسيات، متواترات و فطريات.[40]
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
دقّت در نگاه فلسفه و فيلسوفان به مسأله وحي و نبوّت، شايد بيش از هر موضوع ديگر، عمق تعارض فلسفه را با ديانت واضح نمايد، چرا كه اساساً ديانت چيزي جز نبوّت نيست و بالطبع هرگونه نقض، نفي و يا تضعيف و به حاشيه راندن نبوّت، بالمأل به ديانت مربوط ميشودگونه نقض، نفي و يا تضعيف و به حاشيه راندن نبوّت، بالمأل به ديانت مربوط ميشود و از همين رو بايد تلاش براي جمع بين ديانت و فلسفه را از بيمعناترين كارها دانست.
37]- ر.ك به: فارابي، ابونصر، فصول منتزعه، ترجمه دكتر حسن ملكشاهي/104-100، ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام2/ 250، حكمت و انديشه ديني/40
[38]- تاريخ فلسفه در اسلام1/ 568 و 599 به نقل از فصوص الحكم / 66
[39]- مقبولات از نظر فلسفه و منطق، قضايايي است كه از روي تقليد از كسي كه مورد اعتماد است، پذيرفته شود. منشأ اعتماد به اشخاص يا امر آسماني است مانند پيامبر و امام معصوم و يا عقل و كارداني افراد مانند حكماء و بزرگان و دانشمندان علوم مختلف و... نيز مانند اشعار شعرا و ضرب المثلهايي كه بدون اينكه معلوم باشد كه اصلاً از كيست، مورد قبول مردم است و مانند احكام فقهي كه از روي تقليد از مجتهدان پذيرفته ميشود... منشأ اعتقاد به قضاياي مقبوله، اعتماد به ديگران و تقليد از آنهاست و در همين مورد است كه مقبولات با يقينيات متفاوت است» (مظفر، محمدرضا، منطق/ترجمه منوچهر صانعي دره بيدي/ 344)
[40]- ر.ك به: منطق مظفر/ 316
تبيين فلاسفه از ماهيت وحي و نبوت
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
دقّت در نگاه فلسفه و فيلسوفان به مسأله وحي و نبوّت، شايد بيش از هر موضوع ديگر، عمق تعارض فلسفه را با ديانت واضح نمايد، چرا كه اساساً ديانت چيزي جز نبوّت نيست و بالطبع هرگونه نقض، نفي و يا تضعيف و به حاشيه راندن نبوّت، بالمأل به ديانت مربوط ميشود و از همين رو بايد تلاش براي جمع بين ديانت و فلسفه را از بيمعناترين كارها دانست.
اكنون بايد به سراغ تبيين جايگاه و اهميت مسأله «نبوّت» و به تبع آن «ولايت» از منظر قرآن و عترت رفته، تا عمق فاصله فلسفه با اسلام آشكارتر شود:
1. سخن فلاسفه در باب همترازي عقل با وحي و نبوّت و فيلسوف با نبي و طرح اين مسأله كه فلسفه و نبوّت دو طريقي هستند كه به نتايج واحد منتهي ميشوند و آنچه انبياء با وحي در مييابند، فلاسفه با عقل بدان ميرسند، در تعارض صريح با صدها آيه و روايتي است كه دليل بعثت انبياء و ارسال رُسل را تعليم، تزكيه، تبشير، انذار، هدايت، رفع اختلاف و اقامه قسط ميدانند؛ چرا كه در صورت همترازي فيلسوف با نبي، نيازي به بعثت انبياء و ارسال رسل وجود نداشت و فلاسفه قادربودند، همان اهداف مورد نظر خداوند را تأمين و محقق نمايند.[41] - [42]
شيخ طوسي در تفسير فراز «و يُعَلَّمكُم مالَم تَكوُنوا تَعْلَموُن» از آيه «كما ارسلنا فيكم رسُولاً منكم يَتْلُوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يُعَلّمُكم الكتاب و الحكمة و يَعَلَّمُكُم ما لَمْ تَكُونُوا تعلمون»،[43] مينويسد: «يعني آنچه را كه راهي براي شناخت آن جز از راه وحي نداشتيد، ميآموزد.»[44]
فيض كاشاني نيز در تفسير آيه فوق ميگويد: «يعني ميآموزد به شما آنچه را كه نميتوانستيد با تفكّر و انديشهورزي بدان دست يابيد؛ چرا كه راهي براي شناخت آنها جز وحي وجود ندارد.»[45]
2. اگر حجت باطني (عقل)، براي هدايت انسان كافي بود، نبايد خداوند عذاب كفّار و اتمام حجّت با آنها را موقوف به بعثت انبياء و رسولان نمايد، در حالي كه چنين نيست و تنها با بعثت انبياء و رسولان است كه حجت، كامل و تمام ميشود:
1. و ماكنّا مُعَذَّبين حتّي نَبْعَثَ رسُولا[46]
ـ ما مردمي را عذاب نميكنيم مگر آنكه رسولي را براي هدايت و اتمام حجت با آنها بفرستيم.
2. ولو اَنا اَهلكناهُم بعذابٍ من قَبْله لَقالُوا رَبَنا لولا اَرْسَلْتَ الينا رسولا فَنَتبعَ اياتك منْ قَبل اَنْ نَذلَّ و نخزي[47]
ـ اگر ما آنها را پيش از آن [آيات بينّات] با عذابي نابود ميكرديم، بيشك ميگفتند، خدايا چرا براي ما رسولي نفرستادي تا قبل از آنكه خوار و هلاك شويم، از آيات تو پيروي نماييم.
3. رسُلاً مبشرين و منذرين لئلا يَكَوُنَ للنّاس عَلَي اللّه حجّة بعد الرّسُل[48]
ـ رسولاني بشارتآور و بيمدهنده فرستاديم تا مردم را پس از آنها حجتي بر مژدهآور خداوند نباشد.
4. رسول الله صلي الله عليه و آله: بَعَثَ اليهم الرُّسُل لتَكوُنَ لَهُ الحُجِّةُ البالغة علي خَلْقه ويكونَ رَسُلُه اليهم شُهُداء عليهم و ابْتَعَث فيهم النبيين مبشرين و منذرين ليَهْلكَ مَنْ هَلَك عن بَيّنه و يَحْيي مَن حَيِّ عن بَيّنَة[49]رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله: خداوند رسولان را فرستاد تا حجتي روشن و گويا بر مردم داشته باشد و رسولان نيز گواه بر آنها باشند و پيامبراني بشارتآور و برحذر دارنده در ميان مردم برانگيخت تا آنكه هلاك ميشود و آنكه نجات مييابد، براساس دليل [اتمام حجت] باشد.
41]- ر.ك. به قرآن: بقره/119و152و213، آل عمران/164، جمعه/2، نحل/36، ابراهيم/4و5، حديد/ 25، سبا/28، احزاب/45، آل عمران/ 81، مائده/ 67،92، انفال/24، نور/ 54 و...
[42] . شهيد مطهري مينويسد: «لقد ارسلنا رُسُلَنَا بالبينات و اَنزلنا مَعَهُم الكتاب و الميزان ليقوَم الناس بالقسط (كه قرآن بهطور علت غايي بيان ميكند) يعني ما پيغمبران را فرستاديم براي همين كه عدالت در ميان بشر برقرار شود، يعني قرآن اين مطلب را مسلّم گرفته است كه اگر پيغمبراني در دنيا نميآمدند، عدالتي در زندگي بشر وجود نميداشت.» ( مطهري، مرتضي، نبوت/ 65)
[43]- بقره/ 151
[44]- شيخ طوسي، تبيان2/ 30
[45]- فيض كاشاني، الصافي1/ 202
[46]- اسراء/ 15
[47]- طه/134-133
[48]- نساء/ 165
[49]- توحيد صدوق/ 45
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
5. الامام صادق عليه السلام: اَنِّه سَأَلَهُ رَجُلٌ فقال: لأَيِّ شَيء بَعَثَ اللّه الانبياء و الرُسل الي الناس؟ فقال: لئَلّا يَكُوُنَ للنّاس علي اللّه حُجِّةً من بَعْد الرُّسُل ولئَلايقولوُا: ما جاءَ نا منْ بشير وَ لانذير و لتَكُونَ حُجِّةَ اللّه عليهم اَلا تَسْمَعُ اللِّهَ ـ عَزَو جَلَ ـ يقول حكايَةً عن خَزَنة جَهَنِّمَ و احتجاجُهم علي اهل النّار بالانبياء وَ الرُّسُل: اَلَمْ يأتكُم نذير[50]
ـ مردي از امام صادق عليه السلام پرسيد، دليل بعثت انبيا و رسولان براي مردم چيست؟ امام عليه السلام فرمود: بدان خاطر كه بعد از انبيا و رسولان دليلي براي مردم جهت عذر آوردن در برابر خداوند نماند و نگويند كه چرا بشارتآور و بيمدهندهاي سراغ ما نيامد و خداوند نيز بر آنها حجت را تمام كرده باشد. آيا اين آيت قرآن را نشنيدهاي كه از زبان نگهبانان جهنم خطاب به دوزخيان گفته ميشود، مگر براي شما پيامبر و بيمدهندهاي نيامد كه شما جهنمي شديد؟
3ـ مروري بر احاديث و رواياتي كه در باب لزوم و ضرورت وجود حجّت،اعم از نبي و امام عليه السلام در ميان مردم، بيان شده است، بيش از هر چيز ديگر بيانگر بيگانگي عميق تفكر فلسفي با آموزههاي ديني در مسأله نبوت و امامت است. از منظر اين روايات، نه تنها وجود حجّت و راهبر معصوم (نبي يا امام) براي هدايت ديني و دنيايي انسانها ضروري است، بلكه اساساً قوام عالم و زمين در گرو وجود حجت خدا است و عالم لحظهاي از حجّت خالي نخواهد بود و مردم چه عوام و چه خواص، هيچگاه به حال خودشان رها نخواهند شد. به احاديث زير بنگريد:
1. جمعي از ياران امام صادق و از جمله هشام بن حكم در محضر امام صادق عليه السلام بودند. امام عليه السلام از هشام پرسيد، ماجراي گفتوگويي كه با عمرو بن عبيد داشتي، چه بود؟ هشام عرض كرد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله زبانم قاصر از اين است كه در برابرتان سخن بگويم، شرم و حياء مانعم ميشود؛ امام عليه السلام فرمود: هرگاه به شما فرماني داديم، اجابت كنيد؛ هشام گفت: من از موقعيت و مجلس درسي كه عمر و بن عبيد در مسجد بصره به هم زده بود، مطلع شدم و اين بر من گران آمد، لذا روز جمعه در جلسه عمروبن عبيد در حالي كه حلقه بزرگي از شاگردان گرد او جمع شده بودند و او جامه پشمين سياهي به كمر و ردايي بر دوش داشت، حاضر شدم و در صف آخر دو زانو نشستم و سپس خطاب به عمرو گفتم: من غريبم و سؤالي از شما دارم، اجازه هست!
ـ آري بپرس.
ـ آيا چشم داري؟
ـ پسر جان! اين چه سؤالي است، مگر نميبيني؟
ـ سؤال من همين است.
ـ بپرس، اگر چه سئوالت احمقانه است.
********************************
[50]- بحارالانوار11/ 39
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
ـ آيا چشم داري؟
ـ بله، چشم دارم!
ـ با آن چه ميكني؟
ـ رنگها و اشياء و اشخاص را ميبينم.
ـ بيني هم داري؟
ـ بله!
ـ با آن چه ميكني؟
ـ بوها را استشمام ميكنم.
ـ دهان هم داري؟
ـ بله!
ـ با آن چه ميكني؟
ـ غذاها را ميچشم.
ـ گوش هم داري؟
ـ بله، و صداها را با آن ميشنوم!
ـ قلب چي؟ و با آن چه ميكني؟
ـ بله؛ قلب هم دارم؛ با قلبم هر آنچه را كه با حواس و اعضايم در مييابم، وارسي ميكنم تا مرتكب خطايي نشوم.
ـ آيا جوارح، شما را از قلب بينياز نميكند؟
ـ نه!
ـ چرا؛ مگر نه اينكه حواس و جوارح شما سالم هستند؟
ـ نه پسرم! هرگاه جوارح و حواس در آنچه بوييده يا ديده يا چشيده و يا شنيدهاند، شك كنند، آن را به قلب ارجاع ميدهند تا شكشان بر طرف شود.
ـ پس خداوند قلب را براي برطرف كردن ترديد از جوارح ما قرار داده است و اگر قلب نبود، جوارح و حواس ما به يقين دست نمييافتند؟
ـ بله، همين طور است.
ـ اي ابا مروان (عمر و بن عبيد)، در حالي كه خداوند ـ تبارك و تعالي ـ اعضا و جوارح تو را به حال خودشان رها نكرد و براي آنها امام و پيشوايي قرار داد كه شك و ترديدهاي آنها را برطرف نمايد، آيا معقول است كه مردم را به حال خود در حيرت و شك و اختلاف رها كند و براي آنها امامي كه شك و حيرتشان را برطرف نمايد، قرار ندهد؟
هشام ادامه داد: عمرو ساكت شد و هيچ نگفت، سپس رو به من نمود و گفت: تو هشام بن حكمي؟ گفتم: نه!
ـ از دوستان او هستي!
ـ نه!
ـ بالاخره كي هستي؟
ـ كوفي هستم.
ـ بله، پس خود هشامي!
آنگاه من را پيش خود نشاند و جلسه درسش را تمام كرد و تا من برنخاستم، ديگر سخني نگفت.
امام صادق عليه السلام تبسّمي كرد و فرمود: هشام! از كي اين مطالب را آموختي؟ هشام گفت: از شما آموختهام. امام عليه السلام فرمود: سوگند به خدا كه اين مطلب در كتاب موسي و ابراهيم نيز مكتوب است. [51]
**************************************
51] . كافي1/ 169
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
2. ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الي الناس، ثم بعث انبياء يفرقون بينهما، فعرفها الانبياء و الاوصياء فبعث الله الانبياء ليفرقوا ذلك... ولو كان الحق علي حده و الباطل علي حده كل واحد منهما قائم بشانه ما احتاج الناس الي نبي و لا وصي، ولكن الله خلطهما و جعل يفرقهما الانبياء و الائمه عليهم السلام من عباده[52]
ـ خداوند پارهاي از حق و پارهاي از باطل را بر گرفت و آنها را در هم آميخت، سپس آن را به مردم ارائه نمود. آنگاه پيامبران را برانگيخت تا بين حق و باطل جدايي اندازند. اگر حق و باطل روشن و به سهولت قابل تشخيص بودند، مردم نيازي به پيامبران و اوصياء نداشتند، ليكن خداوند حق و باطل را در هم آميخت و انبياء و ائمه عليهم السلام را مأمور جداسازي آنها نمود.
3. الحجة قبل الخلق ومع الخلق وبعد الخلق[53]
ـ حجت قبل از مردم، با مردم و بعد از مردم وجود دارد.
4. عن الحسين بن ابي العلاء قال: قلت لابي عبد الله عليه السلام: تكون الارض ليس فيها امام؟ قال: لا، قلت: يكون امامان؟ قال: لا الا واحدهما صامت[54]
ـ حسين بن ابي علاء از امام صادق عليه السلام ميپرسد: آيا هيچگاه زمين بدون امام خواهد بود؟ امام عليه السلام: نه؛ سپس ميپرسد: دو امام در زمين چه؟ امام عليه السلام: نه مگر آنكه يكي از آنها خاموش (و مطيع ديگري) خواهد بود.
5. ان الارض لا تخلو الا وفيها امام، كيما ان زاد المومنون شيئا ردهم، وان نقصوا شيئا اتمه لهم[55]
ـ زمين هيچگاه از امام معصوم عليه السلام خالي نخواهد بود تا اگر مؤمنان بر دين افزودند، آن را رد نمايد و اگر كاستند، تكميل نمايد.
6. ما زالت الارض الا ولله فيها الحجة، يعرف الحلال والحرام ويدعو الناس الي سبيل الله[56]
ـ پيوسته در زمين حجت خدا وجود دارد تا حلال و حرام را به مردم بشناساند و آنها را به راه خدا دعوت نمايد.
7. ان الله لم يدع الارض بغير عالم ولو لا ذلك لم يعرف الحق من الباطل[57]
ـ خداوند زمين را هرگز بدون عالم (معصوم عليه السلام) رها نميكند زيرا در آن صورت، حق از باطل شناخته نميشد.
8. عن ابي حمزة قال: قلت لابي عبد الله عليه السلام: اتبقي الارض بغير امام؟ قال: لو بقيت الارض بغير امام لساخت[58]
ـ ابو حمزه از امام صادق عليه السلام ميپرسد: آيا هيچگاه زمين بدون امام خواهد بود؟ امام عليه السلام: اگر چنين شود، زمين فرو خواهد رفت.
9. لو بقي اثنان لكان احدهما الحجة علي صاحبه[59]
ـ اگر فقط دو تن در زمين باشند، حتماً يكي بر ديگري حجت و امام خواهد بود.
10. أن آخر من يموت الامام، لئلا يحتج أحد علي الله ـ عزوجل ـ أنه تركه بغير حجة لله عليه[60]
***********************************************
52]- بحارالانوار47/ 408
[53]- همان
[54]- همان/178
[55]- همان/178
[56]- همان
[57]- همان
[58]- همان
[59]- همان/ 179
[60]- همان
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
آخرين فردي كه (در پايان دنيا) ميميرد امام است، تا احدي نتواند با خداوند احتجاج كند كه او را بدون حجت و راهنما رها كرده است.
11. الامام الباقر عليه السلام: والله ما ترك الله ارضا منذ قبض آدم عليه السلام الا وفيها امام يهتدي به الي الله وهو حجته علي عباده، ولا تبقي الارض بغير امام حجة لله علي عباده[61]
ـ به خدا سوگند، زمين از عصر آدم تاكنون بدون راهبر و حجت معصوم الهي كه هدايتگر مردم به سوي خدا و حجت او بر بندگانش باشد، نبوده است و هرگز نيز بدون حجت معصوم عليه السلام نخواهد ماند.
12. الامام رضا عليه السلام: ان الحجة لا تقوم لله علي خلقه الا بامام حتي يعرف[62]
ـ حجت خدا بر مردم جز با تعيين امامي كه شناخته شود، تمام نميشود.
13. الامام علي عليه السلام: يا كميل! لو لم يظهر نبي و كان في الأرض مؤمن تقي لكان دعائه الي الله مخطئا او مصيبا بل والله مخطئا، حتي ينصه الله لذلك و يؤهله له[63]
ـ اي كميل! اگر پيامبري از جانب خداوند مبعوث نشده بود و در زمين مؤمني پرهيزكار وجود داشت كه مردم را به سوي خداوند دعوت مينمود، آيا خطاكار بود يا درستكار؟ به خدا سوگند كه خطاكار بود مگر آنكه خداوند او را شايسته نبوت و مبعوثش مينمود.
و اما درباره تبيين فلسفه از مسأله وحي و نبوّت و تقليل آن به يك پديده عادي، بايد اشاره كنيم كه نبوّت از منظر قرآن و عترت چند ويژگي دارد:
1. نبوّت با انتخاب و گزينش حضرت حق ـ جل و علا ـ صورت ميگيرد:
انّ اللّه اصطفي ادَمَ و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران عَلَي العالَمين، ذرّيَة بعضُها من بعض والله سميعٌ عليم[64]
ـ خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، نسل بعضي از بعض ديگر است؛ خداوند شنواي دانا است.
**************************************
61]- بحارالانوار47/ 408
[62]- همان/ 177
[63]- تحف العقول/ 175
[64]- آل عمران/ 33، و نيز ابراهيم/ 11
جايگاه نبوّت از منظر قرآن و عترت
خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، نسل بعضي از بعض ديگر است؛ خداوند شنواي دانا است.
2. البته ويژگيها و فضائل منتخب و مصطفي در اين امر مدخليّت دارد كه از جمله مهمترين آنها تسليم در برابر خداوند ـ تبارك و تعالي ـ است:
و من يَرْغَبُ عن ملِّة ابراهيم الّا مَنْ سَفهَ نَفْسَهُ و لَقد اصْطفيناهُ في الدنيا و انِّهُ في الاخرة لَمن الصالحين، اذقال له رَبُّه اَسْلمْ قال اَسْلَمتُ لرَبِّ العالمين[65]
ـ جز سفيه و نابخرد از آيين ابراهيم رويگردان نميشود؛ ما او را در دنيا برگزيديم و در آخرت از صالحان است؛ آنگاه كه خدايش به او گفت تسليم شو، گفت: تسليم پروردگار جهانيان هستم.
3. اوّلين برگزيده و مصطفي، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بوده است:
رسول الله صلي الله عليه و آله: كنت نبيّاً وَ الادم بين الماء والطين[66]
ـ رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله: آنگاه كه آدم بين آب و گل بود، من پيامبر بودم.
4. ارتباط نبي با خداوند نيز از طريق فرشتگان برگزيده و منتخب صورت ميپذيرد:
اللِّه يَصْطفي من الملائكة رُسُلاً و من الناس، انِّ اللّه سميعٌ بصير[67]
ـ خداوند رسولاني را از فرشتگان و مردم برگزيد، البته خداوند شنواي بيناست.
5. و انِّهُ لَتَنريلُ رَبَّ العالمين، نَزَل به الروح الامين عَلي قَلْبك لتكُونَ من المنذرين[68]
ـ قرآن فرستاده پروردگار جهانيان است كه روح الامين (جبرييل) بر قلب تو نازل كرد تا از بيمدهندگان باشي.
6. وَ ما ينطق عن الهوي، ان هُوَ الّا وَحْيٌ يُوحي عَلِّمَهُ شديدُ القوي[69]
ـ رسول ما صلي الله عليه و آله از سر خود و هوا سخن نميگويد. قرآن جز وحي الهي كه جبرييل او را تعليم داده است، نيست.
ـ نبي موظف به ابلاغ وحي به مردم است و مردم نيز موظّف به اطاعت از نبي و رسول هستند:
7. وَ اَطيعُوا الله وَ اَطيعُوا الرسُول فان تَوَلِّيتُم فانِّما عَلي رَسُولنا البَلاغُ المبين[70]
ـ از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر هم اطاعت كنيد كه اگر رويگردان شويد، بدانيد كه بر فرستاده ما جز تبليغ رسالت نيست.
******************************************
64]- آل عمران/ 33، و نيز ابراهيم/ 11
[65]- بقره/ 131-130
[66]- مناقب ابن شهر آشوب/ 183
[67]- حج/ 75
[68]- شعراء/ 194-192
[69]- نجم/10-3
[70]- تغابن/ 12
RE: کوتاه نگاشت هایی درباره فلسفه و عـرفان (5)
نسبت فلاسفه یونان با نبوت و دیانت،
فلاسفه مسلمان در پاسخ به این اشکال که چرا الهیات و توحیدتان را از فلاسفه یونانی گرفته اید، می گویند این فلاسفه خود متدین به ادیان الهی و بلکه خود پیامبر بوده اند.
همچنین بعضی از اساتید معاصر فلسفه با استناد به روایتی از کتاب محبوب القلوب دیلمی قائل به پیامبر بودن ارسطو و افلاطون و… شدهاند که اعتماد به چنان حدیثی که در هیچ یک از کتب روایی شیعه و سنی نقل نشده است و نیز شواهد و قرائن قابل اعتمادی در تأیید مضمون آن یافت نمیشود، بلکه علیه آن وجود دارد، منطقی نیست. برخی از این شواهد چنین است:
۱ـ ارسطو اگرچه از خدا سخن میگوید، اما خدای ارسطو شباهت چندانی با خدای ادیان الهی ندارد:
ـ «ارسطو جز به عنوان محرک اول، از خدا تصوری ندارد.»[i]
ـ «به نظر ارسطو، تنها فعل خدا، تعقل در خود است. خدا نه تنها در جهان کاری نمیکند، بلکه حتی نسبت به جهان، علم و آگاهی نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن خدا، تعابیر ارسطو متعارض است. به نظر میرسد او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل ۴۷ خدا را اثبات میکند؛ زیرا براساس ستارهشناسی زمان ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به یک محرک نامتحرک منتهی میشود.»[ii]
\پی نوشت:
[i]- مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی/ ۱۹۲
[ii]- برنجکار، رضا، حکمت و اندیشه دینی/ ۳۸۸
RE: کوتاه نگاشت هایی درباره فلسفه و عـرفان (5)
ـ «به نظر ارسطو، تنها فعل خدا، تعقل در خود است. خدا نه تنها در جهان کاری نمیکند، بلکه حتی نسبت به جهان، علم و آگاهی نیز ندارد. در مورد واحد یا کثیر بودن خدا، تعابیر ارسطو متعارض است. به نظر میرسد او ابتدا موحد بوده است و پس از آن در مورد توحید و شرک دچار تردید شده و در آخر عمر، ۵۵ و حداقل ۴۷ خدا را اثبات میکند؛ زیرا براساس ستارهشناسی زمان ارسطو، ۵۵ یا ۴۷ نوع فلک و حرکت وجود دارد و هر نوع حرکت به یک محرک نامتحرک منتهی میشود.»[ii]
۲ـ درباره سقراط نقل شده است که «چون به سقراط گفته شد، چرا به سوی موسی علیه السلام هجرت نمیکنی؟ پاسخ داد: ما خویشتن را تهذیب کردهایم و دیگر به کسی که ما را تهذیب کند، نیاز نداریم.»[iii]
۳ـ درباره افلاطون نیز گفته شده است که وقتی او را به تصدیق شریعت عیسی [موسی] علیه السلام دعوت کردند، پاسخ داد: «عیسی علیه السلام پیامبر مردم ضعیف العقل است و امثال من در کسب معرفت، نیازی به انبیاء ندارند.»[iv]
۴ـ یکی از آرای منسوب به افلاطون در موضوع مدینه فاضله، اشتراک جنسی است؛ بدین معنا که هر زنی ویژه یک مرد نبوده بلکه زنان مشترک بین مردان بوده و فرزندان نیز جدای از والدین نگهداری شوند و…؛ بدیهی است چنین رأیی نمیتواند از یک عالم الهی صادر شود:
پی نوشت:
[iii]- بحارالانوار ۵۷/ ۱۹۸ (به نقل از فخرالدین رازی)/تفسیر جامعالجوامع طبرسی در ذیل آیه ۸۳ غافر
[iv]- بحرانی، الحدائق الناصرة /۱ ۱۲۶ به نقل از: سیدنعمت الله جزائری، الانوار النعمانیة؛ در نقل قول فوق، علی القاعده موسی علیه السلام بوده است که به جای آن عیسی علیه السلام ذکر شده است، چرا که افلاطون ۵۰۰سال قبل از میلاد میزیسته است.