-
سوره بقره [2]
با سلام
سوره بقره
اين سوره در «مدينه» نازل شده و 286 آيه است.
محتوا و فضيلت سوره بقره:
جامعيت اين سوره از نظر اصول اعتقادى اسلام و بسيارى از مسائل عملى (عبادى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى) قابل انكار نيست. چه اينكه در اين سوره: 1- بحثهائى پيرامون توحيد و شناسائى خدا مخصوصا از طريق مطالعه اسرار آفرينش آمده است. 2- بحثهائى در زمينه معاد و زندگى پس از مرگ، مخصوصا مثالهاى حسّى آن مانند داستان ابراهيم و زنده شدن مرغها و داستان عزير 3- بحثهائى در زمينه اعجاز قرآن و اهميت اين كتاب آسمانى. 4- بحثهائى بسيار مفصل در باره يهود و منافقان و موضعگيريهاى خاص آنها در برابر اسلام و قرآن، و انواع كارشكنيهاى آنان در اين رابطه. 5- بحثهائى در زمينه تاريخ پيامبران بزرگ مخصوصا ابراهيم و موسى عليهما السّلام. 6- بحثهائى در زمينه احكام مختلف اسلامى از جمله نماز، روزه، جهاد، حجّ و تغيير قبله، ازدواج و طلاق، احكام تجارت، و قسمت مهمى از احكام ربا و مخصوصا بحثهائى در زمينه انفاق در راه خدا، و همچنين مسأله قصاص و تحريم قسمتى از گوشتهاى حرام و قمار و شراب و بخشى از احكام وصيّت و مانند آن.
در فضيلت اين سوره
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله پرسيدند: «كداميك از سورههاى قرآن برتر است؟ فرمود: سوره بقره، عرض كردند كدام آيه از آيات سوره بقره افضل است؟ فرمود: «آية الكرسى».
یا حق !
-
RE: سوره بقره
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
(آيه 1)- تحقيق در باره حروف مقطعه قرآن: «الم» (الم). در آغاز 29 سوره از قرآن با حروف مقطعه برخورد مىكنيم. و اين حروف هميشه جزء كلمات اسرار آميز قرآن محسوب مىشده، و با گذشت زمان و تحقيقات جديد دانشمندان، تفسيرهاى تازهاى براى آن پيدا مىشود. و جالب اينكه در هيچ يك از تواريخ نديدهايم كه عرب جاهلى و مشركان وجود حروف مقطعه را در آغاز بسيارى از سورههاى قرآن بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله خرده بگيرند، و آن را وسيلهاى براى استهزاء و سخريه قرار دهند و اين مىرساند كه گويا آنها نيز از اسرار وجود حروف مقطعه كاملا بىخبر نبودهاند.
به هر حال چند تفسير كه هماهنگ با آخرين تحقيقاتى است كه در اين زمينه به عمل آمده، و ما آنها را به تدريج در آغاز اين سوره، و سورههاى «آل عمران» و «اعراف» بيان خواهيم كرد، اكنون به مهمترين آنها مىپردازيم:
اين حروف اشاره به اين است كه اين كتاب آسمانى با آن عظمت و اهميتى كه تمام سخنوران عرب و غير عرب را متحيّر ساخته، و دانشمندان را از معارضه با آن عاجز نموده است، از نمونه همين حروفى است كه در اختيار همگان قرار دارد در عين اينكه قرآن از همان حروف «الف باء» و كلمات معمولى تركيب يافته به قدرى كلمات آن موزون است و معانى بزرگى دربردارد، كه در اعماق دل و جان انسان نفوذ مىكند، روح را مملو از اعجاب و تحسين مىسازد، و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد.
درست همانطور كه خداوند بزرگ از خاك، موجوداتى همچون انسان، با آن ساختمان شگفت انگيز، و انواع پرندگان زيبا، و جانداران متنوع، و گياهان و گلهاى رنگارنگ، مىآفريند و ما از آن كاسه و كوزه و مانند آن مىسازيم، همچنين خداوند از حروف الفبا و كلمات معمولى، مطالب و معانى بلند را در قالب الفاظ زيبا و كلمات موزون ريخته و اسلوب خاصى در آن بكار برده، آرى همين حروف در اختيار انسانها نيز هست ولى توانائى ندارند كه تركيبها و جمله بنديهائى بسان قرآن ابداع كنند.
-
RE: سوره بقره
عصر طلائى ادبيات عرب:
عصر جاهليت يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود، همان اعراب باديهنشين، همان پا برهنهها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى دلهائى سرشار از ذوق ادبى و سخن سنجى داشتند، عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام «بازار عكاظ» داشتند كه در عين حال يك «مجمع مهم ادبى» و كنگره سياسى و قضائى نيز محسوب مىشد. در اين بازار علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونههاى نظم و نثر عربى از طرف شعراء و سخنسرايان توانا در اين كنگره عرضه مىگرديد، و بهترين آنها به عنوان «شعر سال» انتخاب مىشد، و البته موفقيت در اين مسابقه بزرگ ادبى افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيلهاش بود.
در چنين عصرى قرآن آنها را دعوت به مقابله به مثل كرد و همه از آوردن مانند آن اظهار عجز كردند، و در برابر آن زانو زدند، گواه زنده اين تفسير حديثى است كه از امام سجاد عليه السّلام رسيده آنجا كه مىفرمايد: «قريش و يهود به قرآن نسبت ناروا دادند گفتند: قرآن سحر است، آن را خودش ساخته و به خدا نسبت داده است، خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم ذلك الكتاب» يعنى: اى محمّد! كتابى كه بر تو فرو فرستاديم از همين حروف مقطعه (الف- لام- ميم) و مانند آن است كه همان حروف الفباى شما است.
(آيه 2)- بعد از بيان حروف مقطعه، قرآن اشاره به عظمت اين كتاب آسمانى كرده مىگويد: «اين همان كتاب با عظمت است كه هيچ گونه ترديد در آن وجود ندارد» (ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ).
اينكه مىگويد هيچ گونه شكّ و ترديد در آن وجود ندارد اين يك ادعا نيست بلكه آنچنان آثار صدق و عظمت و انسجام و استحكام و عمق معانى و شيرينى و فصاحت لغات و تعبيرات در آن نمايان است كه هر گونه وسوسه و شكّ را از خود دور مىكند. جالب اينكه گذشت زمان نه تنها طراوت آن را نمىكاهد بلكه هر قدر علم به سوى تكامل پيش مىرود درخشش اين آيات بيشتر مىشود، سپس در ادامه مىافزايد: اين كتاب «مايه هدايت پرهيزكاران است» (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ).
-
RE: سوره بقره
هدايت چيست؟.
كلمه «هدايت» در قرآن به دو معنى بازگشت مىكند:
1- «هدايت تكوينى»
و منظور از آن رهبرى موجودات به وسيله پروردگار زير پوشش نظام آفرينش و قانونمندىهاى حساب شده جهان هستى است.
2- «هدايت تشريعى»
كه به وسيله پيامبران و كتابهاى آسمانى انجام مىگيرد و انسانها با تعليم و تربيت آنها در مسير تكامل پيش مىروند.
چرا هدايت قرآن ويژه پرهيزكاران است؟
مسلما قرآن براى هدايت همه جهانيان نازل شده، ولى چرا در آيه فوق هدايت قرآن مخصوص پرهيزكاران معرفى گرديده؟ علت آن اين است كه تا مرحلهاى از تقوا در وجود انسان نباشد (مرحله تسليم در مقابل حق و پذيرش آنچه هماهنگ با عقل و فطرت است) محال است انسان از هدايت كتابهاى آسمانى و دعوت انبياء بهره بگيرد. «زمين شورهزار هرگز سنبل برنيارد، اگر چه هزاران مرتبه باران بر آن ببارد». سرزمين وجود انسانى نيز تا از لجاجت و عناد و تعصّب پاك نشود، بذر هدايت را نمىپذيرد، و لذا خداوند مىفرمايد: «قرآن هادى و راهنماى متقيان است».
(آيه 3)- آثار تقوا در روح و جسم انسان! قرآن در آغاز اين سوره، مردم را در ارتباط با برنامه و آئين اسلام به سه گروه متفاوت تقسيم مىكند: 1- «متقين» (پرهيزكاران) كه اسلام را در تمام ابعادش پذيرا گشتهاند 2- «كافران» كه در نقطه مقابل گروه اول قرار گرفته و به كفر خود معترفند. 3- «منافقان» كه داراى دو چهرهاند، با مسلمانان ظاهرا مسلمان و با گروه مخالف، مخالف اسلامند، البته چهره اصلى آنها همان چهره كفر است، بدون شكّ زيان اين گروه براى اسلام بيش از گروه دوم است و به همين سبب قرآن با آنها برخورد شديدترى دارد.
-
RE: سوره بقره
در اين آيه سخن از گروه اوّل است، ويژگيهاى آنها را از نظر ايمان و عمل در پنج عنوان مطرح مىكند، 1- ايمان به غيب: نخست مىگويد: «آنها كسانى هستند كه ايمان به غيب دارند» (الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ).
«غيب و شهود» دو نقطه مقابل يكديگرند، عالم شهود عالم محسوسات است، و جهان غيب، ماوراء حسّ، زيرا «غيب» در لغت بمعنى چيزى است كه پوشيده و پنهان است و چون عالم ماوراء محسوسات از حسّ ما پوشيده است به آن غيب گفته مىشود، ايمان به غيب درست نخستين نقطهاى است كه مؤمنان را از غير آنها جدا مىسازد و پيروان اديان آسمانى را در برابر منكران خدا و وحى و قيامت قرار مىدهد و به همين دليل نخستين ويژگى پرهيزكاران ايمان به غيب ذكر شده است.
«مؤمنان به غيب» عقيده دارند، سازنده اين عالم آفرينش، علم و قدرتى بىانتها، و عظمت و إدراكى بىنهايت دارد، او ازلى و ابدى است، و مرگ به معنى فنا و نابودى نيست بلكه دريچهاى است به جهان وسيعتر و پهناورتر، در حالى كه يك فرد مادّى معتقد است جهان هستى محدود است به آنچه ما مىبينيم و قوانين طبيعت بدون هيچ گونه نقشه و برنامهاى پديد آورنده اين جهان است، و پس از مرگ همه چيز پايان مىگيرد.
آيا اين دو انسان با هم قابل مقايسهاند؟! اولى نمىتواند از حق و عدالت و خير خواهى و كمك به ديگران صرف نظر كند، و دومى دليلى براى هيچ گونه از اين امور نمىبيند، به همين دليل در دنياى مؤمنان راستين برادرى است و تفاهم، پاكى است و تعاون، امّا در دنياى مادّيگرى استعمار است و استثمار، خونريزى است و غارت و چپاول و اين سير قهقهرائى را تمدّن و پيشرفت و ترقى نام مىنهند! و اگر مىبينيم قرآن نقطه شروع تقوى را در آيه فوق، ايمان به غيب دانسته دليلش همين است.
«غيب» در اين جا داراى مفهوم وسيع كلمه مىباشد و اگر در بعضى روايات غيب در آيه فوق تفسير به امام غائب حضرت مهدى (عج) شده در حقيقت مىخواهد وسعت معنى ايمان به غيب را حتّى نسبت به امام غائب (عج) مجسّم كند بىآنكه به آن مصداق محدود باشد.
-
RE: سوره بقره
2- ارتباط با خدا: ويژگى ديگر پرهيزكاران آن است كه: «نماز را برپا مىدارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ). «نماز» كه رمز ارتباط با خداست، مؤمنانى را كه به جهان ماوراء طبيعت راه يافتهاند در يك رابطه دائمى و هميشگى با آن مبدء بزرگ آفرينش نگه مىدارد، آنها تنها در برابر خدا سر تعظيم خم مىكنند، چنين انسانى احساس مىكند از تمام مخلوقات ديگر فراتر رفته، و ارزش آن را پيدا كرده كه با خدا سخن بگويد، و اين بزرگترين عامل تربيت او است.
3- ارتباط با انسانها: آنها علاوه بر ارتباط دائم با پروردگار رابطه نزديك و مستمرى با خلق خدا دارند، و به همين دليل سومين ويژگى آنها را قرآن چنين بيان مىكند: «و از تمام مواهبى كه به آنها روزى دادهايم انفاق مىكنند» (وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
قابل توجه اينكه قرآن نمىگويد: من اموالهم ينفقون (از اموالشان انفاق مىكنند) بلكه مىگويد: «مِمَّا رَزَقْناهُمْ» (از آنچه به آنها روزى دادهايم) و به اين ترتيب مسأله «انفاق» را آنچنان تعميم مىدهد كه تمام مواهب مادى و معنوى را در بر مىگيرد.
بنابراين مردم پرهيزگار آنها هستند كه نه تنها از اموال خود، بلكه از علم و عقل و دانش و نيروهاى جسمانى و مقام و موقعيت اجتماعى خود، و خلاصه از تمام سرمايههاى خويش به آنها كه نياز دارند مىبخشند، بىآنكه انتظار پاداشى داشته باشند.
(آيه 4)- ويژگى چهارم پرهيزكاران ايمان به تمام پيامبران و برنامههاى الهى است، قرآن مىگويد: «آنها كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ).
-
RE: سوره بقره
ويژگى پنجم: ايمان به رستاخيز، صفتى است كه در اين سلسله از صفات براى پرهيزكاران بيان شده است «آنها به آخرت قطعا ايمان دارند» (وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ). آنها يقين دارند كه انسان عبث و بىهدف آفريده نشده، آفرينش براى او خط سيرى تعيين كرده است كه با مرگ هرگز پايان نمىگيرد، او اعتراف دارد كه عدالت مطلق پروردگار در انتظار همگان است و چنان نيست كه اعمال ما در اين جهان، بىحساب و پاداش باشد.
اين اعتقاد به او آرامش مىبخشد، از فشارهائى كه در طريق انجام مسئوليتها بر او وارد مىشود نه تنها رنج نمىبرد بلكه از آن استقبال مىكند و مطمئن است كوچكترين عمل نيك و بد پاداش و كيفر دارد، بعد از مرگ به جهانى وسيعتر كه خالى از هر گونه ظلم و ستم است انتقال مىيابد و از رحمت وسيع و الطاف پروردگار بزرگ بهرهمند مىشود.
ايمان به رستاخيز اثر عميقى در تربيت انسانها دارد، به آنها شهامت و شجاعت مىبخشد زيرا بر اساس آن، اوج افتخار در زندگى اين جهان، «شهادت» در راه يك هدف مقدس الهى است كه آغازى است براى يك زندگى ابدى و جاودانى. و ايمان به قيامت انسان را در برابر گناه كنترل مىكند، و به هر نسبت كه ايمان قويتر باشد گناه كمتر است.
(آيه 5)- اين آيه، اشارهاى است به نتيجه و پايان كار مؤمنانى كه صفات پنجگانه فوق را در خود جمع كردهاند، مىگويد: «اينها بر مسير هدايت پروردگارشان هستند» (أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ). «و اينها رستگارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). در حقيقت هدايت آنها و همچنين رستگاريشان از سوى خدا تضمين شده است. جالب اينكه مىگويد: «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» اشاره به اينكه هدايت الهى همچون مركب راهوارى است كه آنها بر آن سوارند، و به كمك اين مركب به سوى رستگارى و سعادت پيش مىروند.
-
RE: سوره بقره
حقيقت تقوا چيست؟
«تقوا» در اصل بمعنى نگهدارى يا خويشتن دارى است و به تعبير ديگر يك نيروى كنترل درونى است كه انسان را در برابر طغيان شهوات حفظ مىكند، و در واقع نقش ترمز نيرومندى را دارد كه ماشين وجود انسان را در پرتگاهها حفظ و از تندرويهاى خطرناك، باز مىدارد. و معيار فضيلت و افتخار انسان و مقياس سنجش شخصيت او در اسلام محسوب مىشود تا آنجا كه جمله «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» به صورت يك شعار جاودانى اسلام در آمده است.
ضمنا بايد توجه داشت كه تقوا داراى شاخهها و شعبى است، تقواى مالى و اقتصادى، تقواى جنسى، و اجتماعى، و تقواى سياسى و مانند اينها.
(آيه 6)- گروه دوم، كافران لجوج و سرسخت! اين گروه درست در نقطه مقابل متقين و پرهيزكاران قرار دارند و صفات آنها در اين آيه و آيه بعد بطور فشرده بيان شده است. در اين آيه مىگويد «آنها كه كافر شدند (و در كفر و بىايمانى سخت و لجوجند) براى آنها تفاوت نمىكند كه آنان را از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ). اين دسته چنان در گمراهى خود سرسختند كه هر چند حق بر آنان روشن شود حاضر به پذيرش نيستند و اصولا آمادگى روحى براى پيروى از حق و تسليم شدن در برابر آن را ندارند.
(آيه 7)- اين آيه اشاره به دليل اين تعصب و لجاجت مىكند و مىگويد: آنها چنان در كفر و عناد فرو رفتهاند كه حسّ تشخيص را از دست دادهاند «خدا بر دلها و گوشهايشان مهر نهاده و بر چشمهاشان پرده افكنده شده» (خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) به همين دليل نتيجه كارشان اين شده است كه «براى آنها عذاب بزرگى است» (وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ). مسلما انسان تا به اين مرحله نرسيده باشد قابل هدايت است، هر چند گمراه باشد، امّا به هنگامى كه حس تشخيص را بر اثر اعمال زشت خود از دست داد ديگر راه نجاتى براى او نيست، چرا كه ابزار شناخت ندارد و طبيعى است كه عذاب عظيم در انتظار او باشد.
نكتهها:
1- آيا سلب قدرت تشخيص، دليل بر جبر نيست؟
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده، و بر چشمهايشان پرده افكنده، آنها مجبورند در كفر باقى بمانند، آيا اين جبر نيست؟ پاسخ اين سؤال را خود قرآن در اينجا و آيات ديگر داده است و آن اينكه: اصرار و لجاجت آنها در برابر حق، تكبر و ادامه به ظلم و ستم و بيدادگرى و كفر و پيروى از هوسهاى سركش سبب مىشود كه پردهاى بر حسّ تشخيص آنها بيفتد، كه در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
-
RE: سوره بقره
2- مهر نهادن بر دلها!
در آيات فوق و بسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حسّ تشخيص و درك واقعى از افراد، تعبير به «ختم» شده است، و احيانا تعبير به «طبع» و «رين». اين معنى از آنجا گرفته شده است كه در ميان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى را در كيسهها يا ظرفهاى مخصوصى قرار مىدادند، و يا نامههاى مهمى را در پاكت مىگذاردند، براى آنكه كسى سر آن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مىبستند و گره مىكردند و بر گره مهر مىنهادند، امروز نيز معمول است كيسههاى پستى را لاك و مهر مىكنند.
در لغت عرب براى اين معنى كلمه «ختم» به كار مىرود، البّته اين تعبير در باره افراد بىايمان و لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عوامل هدايت نفوذ ناپذير شدهاند، و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگر هيچ گونه تصرّفى در آن نمىتوان كرد، و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است. «طبع» نيز در لغت به همين معنى آمده است امّا «رين» به معنى زنگار يا غبار يا لايه كثيفى است كه بر اشياء گرانقيمت مىنشيند اين تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيرهسرى و گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير شده بكار رفته است. و مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مىزند در فاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد، تا مبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و بر آن مهر نهد.
3- مقصود از «قلب» در قرآن:
«قلب» در قرآن به معانى گوناگونى آمده است. از جمله: 1- به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره «ق» مىخوانيم:
إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ: «در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند». 2- به معنى روح و جان چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است: «هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود» 3- به معنى مركز عواطف، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است:
«بزودى در دل كافران ترس ايجاد مىكنم».
توضيح اينكه: در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مىخورد: 1- مركز ادراكات كه همان «مغز و دستگاه اعصاب است» 2- مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مىگذارد، ما بالوجدان هنگامى كه با مصيبتى رو برو مىشويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مىكنيم، و همچنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى بر مىخوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مىكنيم، نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص) و مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده، دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است.
-
RE: سوره بقره
(آيه 8)- گروه سوم (منافقان). اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» «1» ياد مىكند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره» مىكنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود ولى قرآن نشانههاى دقيق و زندهاى براى آنها بيان مىكند كه خط باطنى آنها را مشخص مىسازد و الگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مىدهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مىگويد: «بعضى از مردم هستند كه مىگويند به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).
(آيه 9)- آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب، حساب مىكنند: «آنها با اين عمل مىخواهند خدا و مؤمنان را بفريبند» (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا). «در حالى كه تنها خودشان را فريب مىدهند، امّا نمىفهمند» (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).
(آيه 10)- سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مىكند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است مىگويد: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است» (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مىرود قرآن اضافه مىكند: «خداوند هم بر بيمارى آنها مىافزايد» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).
و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را كه در زندگيشان ديده مىشود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مىفرمايد: «براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مىگفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).
(آيه 11)- سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مىكند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مىگويند: ما فقط اصلاحكنندهايم»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامهاى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشتهايم و نداريم!
-
RE: سوره بقره
(آيه 12)- قرآن اضافه مىكند: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامهاى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمىفهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ). بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامههاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامهها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است.
(آيه 13)- نشانه ديگر اينكه: آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و سادهلوح و خوش باور مىپندارند، آن چنانكه قرآن مىگويد: «هنگامى كه به آنها گفته مىشود ايمان بياوريد آنگونه كه تودههاى مردم ايمان آوردهاند، مىگويند: آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم»؟! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرو آوردهاند به سفاهت متهم مىكنند لذا قرآن در پاسخ آنها مىگويد: «بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند امّا نمىدانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!
(آيه 14)- سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مىآيند و در ميان هر جمعيتى با آنها هم صدا مىشوند، آنچنانكه قرآن مىگويد: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مىگويند ايمان آورديم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم! «امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مىروند مىگويند ما با شمائيم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ). «و اگر مىبينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مىكنيم ما مسخرهشان مىكنيم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).
-
RE: سوره بقره
(آيه 15)- سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مىگويد: «خدا آنها را مسخره مىكند» (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغيانشان نگه مىدارد تا به كلى سرگردان شوند» (وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
(آيه 16)- اين آيه، سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مىكند: «آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان، هدايت را با گمراهى معاوضه كردهاند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى). و به همين دليل «تجارت آنها سودى نداشته» بلكه سرمايه را نيز از كف دادهاند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدايت را نديدهاند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).
خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مىتوان آن را شناخت.
وسعت معنى نفاق-
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بىايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مىشود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان «رگههاى نفاق» نام مىبريم مثلا در حديثى مىخوانيم: سه صفت است كه در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مىكند، و كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ مىگويد، و كسى كه وعده مىدهد و خلف وعده مىكند».
مسلما اين گونه افراد رگههائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم كه فرمود: «ريا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است كه ميوهاى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است».
-
RE: سوره بقره
فريب دادن وجدان-
آيه فوق، اشاره روشنى به مسأله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مىشود كه انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، كم كم براى خود اين باور را به وجود مىآورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
(آيه 17)- دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان.
1- در مثال اول مىگويد: «آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد» (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مىسازد، و در ظلمات رهاشان مىكند، به گونهاى كه چيزى را نبينند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ).
آنها فكر مىكردند با اين آتش مختصر و نور آن مىتوانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مىخيزد و يا باران درشتى فرو مىريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مىگرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مىشوند. اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پردههاى ظلمانى و تاريك بر آن مىافتد.
(آيه 18)- سپس اضافه مىكند: «آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچ يك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمىگردند» (صُمٌّ بُكْم عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)
. به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مىسازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمىتواند مؤثر واقع شود و اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست ديرى نمىپايد، و سر انجام چهره واقعى آنها آشكار مىگردد.
(آيه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مىنمايد: شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مىبارد، از كرانههاى افق برق پر نورى مىجهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پردههاى گوش را پاره كند، انسانى بىپناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مىدهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مىكند: «يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).
سپس اضافه مىكند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مىگذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقهها را نشنوند» (يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پايان آيه مىفرمايد: «و خداوند به كافران احاطه دارد» و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند (وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ).
-
RE: سوره بقره
(آيه 20)- برقها پىدرپى بر صفحه آسمان تاريك جستن مىكند: «نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد» (يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).
«هر زمان كه برق مىزند و صفحه بيابان تاريك، روشن مىشود، چند گامى در پرتو آن راه مىروند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مىشود و آنها در جاى خود متوقف مىگردند» (كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا).
آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مىكنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مىخورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقهاى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند! حتّى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيرهكننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى «اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مىبرد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).
افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبردهاند تا از شرّ صاعقههاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمين نجات يابند.
لزوم شناخت منافقين در هر جامعه:
اگر چه شأن نزول اين آيات، منافقان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است اما با توجه به اينكه خط نفاق در هر عصر و زمانى، در برابر خط انقلابهاى راستين وجود داشته و دارد به منافقان همه اعصار و قرون گسترش مىيابد، و ما با چشم خود تمام اين نشانهها را يك به يك و مو به مو در مورد منافقان عصر خويش مىيابيم، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بىپناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوائى آنها را درست همانند همان مسافرى كه قرآن به روشنترين وجهى حال او را ترسيم كرده است مشاهده مىكنيم.
(آيه 21)- اينچنين خدائى را بپرستيد! بعد از بيان حال سه دسته (پرهيزكاران، كافران و منافقان) اين آيه، خط سعادت و نجات را كه پيوستن به گروه اول است مشخص ساخته مىگويد: «اى مردم پروردگارتان را پرستش كنيد كه هم شما و هم پشينيان را آفريد تا پرهيزكار شويد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
خطاب «يا أَيُّهَا النَّاسُ» (اى مردم) كه در قرآن حدود بيست بار تكرار شده و يك خطاب جامع و عمومى است نشان مىدهد كه قرآن مخصوص نژاد و قبيله و طايفه و قشر خاصى نيست، بلكه همگان را در اين دعوت عام شركت مىدهد، همه را دعوت به پرستش خداى يگانه، و مبارزه با هر گونه شرك و انحراف از خط توحيد مىكند.
-
RE: سوره بقره
(آيه 22)- نعمت زمين و آسمان: در اين آيه به قسمت ديگرى از نعمتهاى بزرگ خدا كه مىتواند انگيزه شكر گزارى باشد اشاره كرده، نخست از آفرينش زمين سخن مىگويد: «همان خدائى كه زمين را بستر استراحت شما قرار داد» (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً).
اين مركب راهوارى كه شما را بر پشت خود سوار كرده و با سرعت سرسام آورى در اين فضا به حركات مختلف خود ادامه مىدهد، بىآنكه كمترين لرزشى بر وجود شما وارد كند، يكى از نعمتهاى بزرگ او است. نيروى جاذبهاش كه به شما اجازه حركت و استراحت و ساختن خانه و لانه و تهيه باغها و زراعتها و انواع وسائل زندگى مىدهد، نعمت ديگرى است، هيچ فكر كردهايد كه اگر جاذبه زمين نبود در يك چشم بر هم زدن همه ما و وسائل زندگيمان بر اثر حركت دورانى زمين به فضا پرتاپ و در فضا سرگردان مىشد! سپس به نعمت آسمان مىپردازد و مىگويد:
«آسمان را همچون سقفى بر بالاى سر شما قرار داد» (وَ السَّماءَ بِناءً).
كلمه «سماء» كه در اين آيه به آن اشاره شده است همان جوّ زمين است، يعنى قشر هواى متراكمى كه دور تا دور كره زمين را پوشانده، و طبق نظريه دانشمندان ضخامت آن، چند صد كيلومتر است. اگر اين قشر مخصوص هوا كه همچون سقفى بلورين، اطراف ما را احاطه كرده نبود، زمين دائما در معرض رگبار سنگهاى پراكنده آسمانى بود و عملا آرامش از مردم جهان سلب مىشد.
بعد از آن به نعمت باران پرداخته مىگويد: «و از آسمان آبى نازل كرد» (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً). امّا چه آبى؟ حياتبخش، و زندگى آفرين، و مايه همه آباديها و شالوده همه نعمتهاى مادى.
قرآن سپس به انواع ميوههائى كه از بركت باران و روزيهائى كه نصيب انسانها مىشود اشاره كرده چنين مىگويد: «خداوند به وسيله باران، ميوههائى را به عنوان روزى شما از زمين خارج ساخت» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ).
اين برنامه الهى از يكسو، رحمت وسيع و گسترده خدا را بر همه بندگان مشخص مىكند و از سوى ديگر بيانگر قدرت او است كه چگونه از آب بىرنگ صد هزاران رنگ از ميوهها و دانههاى غذائى با خواص متفاوت براى انسانها، و همچنين جانداران ديگر آفريده، يكى از زندهترين دلائل وجود او است لذا بلافاصله اضافه مىكند: «اكنون كه چنين است براى خدا شريكهائى قرار ندهيد در حالى كه مىدانيد» (فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
«أنداد» جمع «ند» به معنى چيزى است كه از نظر گوهر و ذات شريك و شبيه چيز ديگرى باشد.
بت پرستى در شكلهاى مختلف
- بطور كلى هر چه را در رديف خدا در زندگى مؤثر دانستن يك نوع شرك است، ابن عباس مفسر معروف در اينجا تعبير جالبى دارد مىگويد: «أنداد، همان شرك است كه گاهى پنهانتر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك، از جمله اينكه انسان بگويد: به خدا سوگند، به جان تو سوگند، به جان خودم سوگند ... (يعنى خدا و جان دوستش را در يك رديف قرار بدهد) و بگويد اين سگ اگر ديشب نبود دزدان آمده بودند! (پس نجات دهنده ما از دزدان اين سگ است) يا به دوستش بگويد: هر چه خدا بخواهد و تو بخواهى، همه اينها بوئى از شرك مىدهد».
در تعبيرات عاميانه روزمره نيز بسيار مىگويند: «اول خدا، دوم تو»! بايد قبول كرد كه اين گونه تعبيرات نيز مناسب يك انسان موحد كامل نيست.
-
RE: سوره بقره
(آيه 23)- قرآن معجزه جاويدان: از آنجا كه نفاق و كفر گاهى از عدم درك محتواى نبوت و اعجاز پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سر چشمه مىگيرد، در اينجا انگشت روى معجزه جاويدان «قرآن» مىگذارد مىگويد: «اگر در باره آنچه بر بنده خود نازل كردهايم، شك و ترديد داريد لا اقل سورهاى همانند آن بياوريد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ).
و به اين ترتيب قرآن همه منكران را دعوت به مبارزه با قرآن و همانند يك سوره مانند آن مىكند تا عجز آنها دليلى باشد، روشن بر اصالت اين وحى آسمانى در رسالت الهى آورنده آن، سپس مىگويد: تنها خودتان به اين كار قيام نكنيد بلكه «تمام گواهان خود را جز خدا دعوت كنيد (تا شما را در اين كار يارى كنند) اگر در ادّعاى خود صادقيد كه اين قرآن از طرف خدا نيست» (وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
كلمه «شُهَداءَ» در اينجا اشاره به گواهانى است كه آنها را در نفى رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كمك مىكردند، و جمله «مِنْ دُونِ اللَّهِ» اشاره به اين است كه حتى اگر همه انسانها جز «اللَّهِ» دست به دست هم بدهند، براى اينكه يك سوره همانند سورههاى قرآن بياورند قادر نخواهند بود.
(آيه 24)- در اين آيه، مىگويد: «اگر شما اين كار را انجام نداديد- و هرگز انجام نخواهيد داد- از آتشى بترسيد كه هيزم آن بدنهاى مردم بىايمان و همچنين سنگها است»! (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ). «آتشى كه هم اكنون براى كافران آماده شده است» و جنبه نسيه ندارد! (أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ).
«وَقُودُ» به معنى «آتشگيره» است يعنى ماده قابل اشتعال مانند هيزم. و در اينكه منظور از «الْحِجارَةُ» چيست؟ آنچه با ظاهر آيات فوق، سازگارتر به نظر مىرسد اين است كه آتش دوزخ از درون خود انسانها، و سنگها، شعلهور مىشود، و با توجه به اين حقيقت كه امروز ثابت شده همه اجسام جهان در درون خود، آتشى عظيم نهفته دارند، درك اين معنى مشكل نيست. در آيه 6 و 7 سوره همزه مىخوانيم: «آتش سوزان پروردگار، كه از درون دلها سر چشمه مىگيرد و بر قلبها سايه مىافكند، و از درون به برون سرايت مىكند» (به عكس آتشهاى اين جهان كه از بيرون به درون مىرسد)!
-
RE: سوره بقره
چرا پيامبران به معجزه نياز دارند؟
همانطور كه از لفظ «معجزه» پيداست، بايد پيامبر قدرت بر انجام اعمال خارق العادهاى داشته باشد كه ديگران از انجام آن «عاجز» باشند. پيامبرى كه داراى معجزه است لازم است مردم را به «مقابله به مثل» دعوت كند، او بايد علامت و نشانه درستى گفتار خود را معجزه خويش معرفى نمايد تا اگر ديگران مىتوانند همانند آن را بياورند، و اين كار را در اصطلاح «تحدّى» گويند.
قرآن معجزه جاودانى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله.
از ميان معجزات و خارق عاداتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله صادر شده قرآن برترين سند زنده حقانيت او است. علت آن اين است كه قرآن معجزهاى است «گويا»، «جاودانى»، «جهانى» و «روحانى» پيامبران پيشين مىبايست همراه معجزات خود باشند در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پيامبران، آن را تكميل مىكرد ولى قرآن يك معجزه گوياست، نيازى به معرفى ندارد خودش به سوى خود دعوت مىكند، مخالفانى را به مبارزه مىخواند محكوم مىسازد، و از ميدان مبارزه، پيروز بيرون مىآيد لذا پس از گذشت قرنها از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و اله همانند زمان حيات او، به دعوت خود ادامه مىدهد، هم دين است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.
جاودانى و جهانى بودن:
قرآن مرز «زمان و مكان» را در هم شكسته و همچنان به همان قيافهاى كه 1400 سال قبل در محيط تاريك حجاز تجلّى كرد، امروز بر ما تجلّى مىكند، پيداست هر چه رنگ زمان و مكان به خود نگيرد تا ابد و در سراسر جهان پيش خواهد رفت، بديهى است كه يك دين جهانى و جاودانى بايد يك سند حقانيت جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد اما «روحانى بودن قرآن» امور خارق العادهاى كه از پيامبران پيشين به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولا جنبه جسمانى داشته زنده كردن مردگان، سخن گفتن كودك نوزاد در گاهواره، و ... همه جنبه جسمى دارند و چشم و گوش انسان را تسخير مىكنند، ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف الفبا و كلمات معمولى تركيب يافته در اعمال دل و جان انسان نفوذ مىكند، افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مىنمايد معجزهاى كه تنها با مغزها و انديشهها و ارواح انسانها سر و كار دارد، برترى چنين معجزهاى بر معجزات جسمانى احتياج به توضيح ندارد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 25)- ويژگى نعمتهاى بهشتى! از آنجا كه در آيه قبل، كافران و منكران قرآن به عذاب دردناكى تهديد شدند، در اين آيه سرنوشت مؤمنان را بيان مىكند نخست مىگويد: «به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادهاند بشارت ده كه براى آنها باغهائى از بهشت است كه نهرها از زير درختانش جريان دارد» (وَ بَشِّر الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
مىدانيم باغهائى كه آب دائم ندارند و بايد گاهگاه از خارج، آب براى آنها بياورند، طراوت زيادى نخواهند داشت، طراوت از آن باغى است كه هميشه آب در اختيار دارد، آبهائى كه متعلق به خود آن است و هرگز قطع نمىشود، خشكسالى و كمبود آب آن را تهديد نمىكند و چنين است باغهاى بهشت، سپس ضمن اشاره به ميوههاى گوناگون اين باغها مىگويد: «هر زمان از اين باغها ميوهاى به آنها داده مىشود مىگويند: اين همان است كه از قبل به ما داده شده است» (كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ).
سپس اضافه مىكند: «و ميوههائى براى آنها مىآورند كه با يكديگر شبيهند» (وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً). يعنى همه از نظر خوبى و زيبائى همانندند، آنچنان در درجه اعلا قرار دارند كه نمىشود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، يك از يك خوشبوتر، يك از يك شيرينتر و يك از يك جالبتر و زيباتر! و بالاخره آخرين نعمت بهشتى كه در اين آيه به آن اشاره شده همسران پاك و پاكيزه است مىفرمايد: «براى آنها در بهشت همسران مطهر و پاكى است» (وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ). پاك از همه آلودگيهايى كه در اين جهان ممكن است داشته باشند، پاك از نظر روح و قلب و پاك از نظر جسم و تن. و در پايان آيه مىفرمايد: «مؤمنان جاودانه در آن باغهاى بهشت خواهند بود» (وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
-
RE: سوره بقره
همسران پاك:
جالب اينكه تنها وصفى كه براى همسران بهشتى در اين آيه بيان شده وصف «مُطَهَّرَةٌ» (پاك و پاكيزه) است و اين اشارهاى است به اينكه: اولين و مهمترين شرط همسر، پاكى و پاكيزگى است، و غير از آن همه تحت الشعاع آن قرار دارد، حديث معروفى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نقل شده نيز اين حقيقت را روشن مىكند آنجا كه مىفرمايد: «از گياهان سر سبزى كه بر مزبلهها مىرويد بپرهيزيد! عرض كردند: اى پيامبر! منظور شما از اين گياهان چيست؟ فرمود: زن زيبائى است كه در خانواده آلودهاى پرورش يافته».
نعمتهاى مادى و معنوى در بهشت-
گر چه در بسيارى از آيات قرآن، سخن از نعمتهاى مادى بهشت است ولى در كنار اين نعمتها اشاره به نعمتهاى معنوى مهمترى نيز شده است، مثلا در آيه 72 سوره توبه مىخوانيم: «خداوند به مردان و زنان با ايمان، باغهائى از بهشت وعده داده كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن خواهند بود، و مسكنهاى پاكيزه در اين بهشت جاودان دارند، همچنين خشنودى پروردگار كه از همه اينها بالاتر است و اين است رستگارى بزرگ».
آيه 26- شأن نزول: هنگامى كه در آيات قرآن، مثلهائى به «الذُّبابُ» (مگس) و «عنكبوت» نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است كه سخن از «عنكبوت» و «مگس» مىگويد؟ آيه نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.
تفسير:
آيا خدا هم مثال مىزند؟! نخست مىگويد: «خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها). مثال وسيلهاى است براى تجسم حقيقت، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مىكند كه براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند. مثلا در آيه 73 سوره حجّ مىخوانيم: «آنها كه مورد پرستش شما هستند هرگز نمىتوانند «مگسى» بيافرينند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلبكننده ضعيف است و هم طلب شونده».
-
RE: سوره بقره
در اينكه منظور از «فَما فَوْقَها» (پشه يا بالاتر از آن) چيست؟ مفسران دو گونه تفسير كردهاند: گروهى گفتهاند «بالاتر از آن در كوچكى» است، زيرا مقام، مقام بيان كوچكى مثال است، و برترى نيز از اين نظر مىباشد، اين درست به آن مىماند كه گاه به كسى بگوئيم تو چرا براى يك تومان اينهمه زحمت مىكشى شرم نمىكنى؟
او مىگويد شرمى ندارد من براى بالاتر از آن هم زحمت مىكشم حتى براى يك ريال! بعضى ديگر گفتهاند: مراد «بالاتر از نظر بزرگى» است، يعنى خداوند هم مثالهاى كوچك را مطرح مىكند و هم مثالهاى بزرگ را- ولى تفسير اول مناسبتر بنظر مىرسد- سپس در دنبال اين سخن مىفرمايد: «امّا كسانى كه ايمان آوردهاند مىدانند كه آن مطلب حقى است از سوى پروردگارشان» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ).
آنها در پرتو ايمان و تقوا از لجاجت و عناد و كينه توزى با حق دورند. «ولى آنها كه كافرند مىگويند: خدا چه منظورى از اين مثال داشته كه مايه تفرقه و اختلاف شده، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده، و گروهى را گمراه»؟! (وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً).
ولى خداوند به آنها پاسخ مىگويد كه «تنها فاسقان و گنهكارانى را كه دشمن حقند به وسيله آن گمراه مىسازد». (وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ). منظور از «الْفاسِقِينَ» كسانى هستند كه از راه و رسم عبوديت و بندگى پا بيرون نهادهاند زيرا «فسق» از نظر لغت به معنى خارج شدن هسته از درون خرما است سپس در اين معنى توسعه داده شده و به كسانى كه از جاده بندگى خداوند بيرون مىروند اطلاق شده است.
هدايت و اضلال الهى
- هدايت و ضلالت در قرآن به معنى اجبار بر انتخاب راه درست يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن «هدايت» به معنى فراهم آوردن وسائل سعادت و «اضلال» به معنى از بين بردن زمينههاى مساعد است، بدون اينكه جنبه اجبارى به خود بگيرد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 27)- زيانكاران واقعى! از آنجا كه در آيه قبل، سخن از اضلال فاسقان بود در اين آيه با ذكر سه صفت فاسقان را معرفى مىكند:
1- «فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم ساختند مىشكنند» (الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ). انسانها در واقع پيمانهاى مختلفى با خدا بستهاند، پيمان توحيد و خداشناسى، پيمان عدم تبعيت از شيطان و هواى نفس، فاسقان همه اين پيمانها را شكسته، و از خواستههاى دل و شيطان پيروى مىكنند.
اين پيمان كجا و چگونه بسته شد؟
در واقع خداوند هر موهبتى به انسان ارزانى مىدارد، همراه آن عملا پيمانى با زبان آفرينش از او مىگيرد، به او چشم مىدهد، يعنى با اين چشم حقايق را ببين، گوش مىدهد يعنى صداى حق را بشنو ...
و به اين ترتيب هرگاه انسان از آنچه در درون فطرت او است بهره نگيرد و يا از نيروهاى خداداد در مسير خطا استفاده كند، پيمان خدا را شكسته است. آرى فاسقان، همه يا قسمتى از اين پيمانهاى فطرى الهى را زير پا مىگذارند.
2- سپس به دومين نشانه آنها اشاره كرده مىگويد: «آنها پيوندهائى را كه خدا دستور داده برقرار سازند قطع مىكنند» (وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ). اين پيوندها شامل پيوند خويشاوندى، پيوند دوستى، پيوندهاى اجتماعى، پيوند و ارتباط با رهبران الهى و پيوند و رابطه با خداست.
3- نشانه ديگر فاسقان، فساد در روى زمين است مىفرمايد: «آنها فساد در زمين مىكنند» (وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ). و در پايان آيه مىگويد: «آنها همان زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ). چه زيانى از اين برتر كه انسان همه سرمايههاى مادى و معنوى خود را در طريق فنا و نيستى و بدبختى و سيه روزى خود به كار برد؟!
اهميت صله رحم در اسلام
- گر چه آيه فوق از احترام به همه پيوندهاى الهى سخن مىگفت، ولى پيوند خويشاوندى يك مصداق روشن آن است. اسلام نسبت به صله رحم و كمك و حمايت و محبت نسبت به خويشاوندان اهميت فوق العادهاى قائل شده است و قطع رحم و بريدن رابطه از خويشاوندان و بستگان را شديدا نهى كرده است، زشتى و گناه قطع رحم به حدى است كه امام سجّاد عليه السّلام به فرزند خود نصيحت مىكند كه از مصاحبت با پنج طايفه بپرهيزد، يكى از آن پنج گروه كسانى هستند كه قطع رحم كردهاند: «بپرهيز از معاشرت با كسى كه قطع رحم كرده كه قرآن او را ملعون و دور از رحمت خدا شمرده است».
-
RE: سوره بقره
(آيه 28)-
نعمت اسرارآميز حيات!
قرآن دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مىكند و در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمىگذارد و آن مسأله پيچيده حيات و زندگى است. نخست مىگويد: «چگونه خدا را انكار مىكنيد در حالى كه اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد» (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ).
قرآن به همه ما يادآورى مىكند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بىجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود. ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مىباشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، و اين مسأله آنقدر اسرار آميز است كه افكار ميليونها دانشمند و كوششهايشان تاكنون از درك آن عاجز مانده! آيا هيچ كس مىتواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بىشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد! اينجاست كه مىگوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است، پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مىشود و آن مسأله «مرگ» است مىگويد: «سپس خداوند شما را مىميراند» (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنانكه در آيه 2 سوره ملك مىخوانيم: «او خدائى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد».
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا به ذكر مسأله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مىگويد: «سپس بار ديگر شما را زنده مىكند» (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ). البته اين زندگى پس از مرگ به هيچ وجه جاى تعجب نيست، و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بىجان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بىانتهاست مفهومى ندارد!). و در پايان آيه مىگويد: «سپس به سوى او بازگشت مىكنيد» (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ). مقصود از رجوع به سوى پروردگار بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مىباشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مىكنيد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 29)- پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مسأله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مىگويد: «او خدائى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده» (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص مىكند، آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مىشود بلكه در قرآن آيات فراوانى مىيابيم كه انسان را هدف نهائى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مىكند «1».
بار ديگر به دلائل توحيد بازگشته مىگويد: «سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است» (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) جمله «اسْتَوى» از ماده «استواء» در لغت به معنى تسلّط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است.
آسمانهاى هفت گانه-
در اينكه مقصود از آسمانهاى هفتگانه چيست؟
آنچه صحيحتر به نظر مىرسد، اين است كه مقصود همان معنى واقعى آسمانهاى هفتگانه است و از آيات قرآن چنين استفاده مىشود كه تمام كرات و ثوابت و سياراتى را كه ما مىبينيم همه جزء آسمان اول است، و شش عالم ديگر وجود دارد كه از دسترس ديد ما و ابزارهاى علمى امروز ما بيرون است و مجموعا هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشكيل مىدهند شاهد اين سخن اينكه، قرآن مىگويد: «ما آسمان پائين را با چراغهاى ستارگان زينت داديم». (فصلت: 12).
امّا اينكه گفتيم شش آسمان ديگر براى ما مجهول است و ممكن است علوم از روى آن در آينده پرده بردارد، به اين دليل است كه علوم ناقص بشر به هر نسبت كه پيش مىرود از عجائب آفرينش تازههائى را به دست مىآورد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 30)- انسان نماينده خدا در زمين! در آيات گذشته خوانديم كهخدا همه مواهب زمين را براى انسان آفريده است و در اين سلسله آيات كه از آيه 30 شروع و به آيه 39 پايان مىيابد سه مطلب اساسى مطرح شده است:
1- خبر دادن پروردگار به فرشتگان راجع به خلافت و سرپرستى انسان در زمين.
2- دستور خضوع و تعظيم فرشتگان در برابر نخستين انسان.
3- تشريح وضع آدم و زندگى او در بهشت و حوادثى كه منجر به خروج او از بهشت گرديد و سپس توبه آدم، و زندگى او و فرزندانش در زمين.
اين آيه از نخستين مرحله سخن مىگويد، خواست خداوند چنين بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان.
لذا نخست مىگويد: «بخاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت من در روى زمين جانشينى قرار خواهم داد» (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً).
«خليفه» به معنى جانشين است،- همانگونه كه بسيارى از محققان پذيرفتهاند- منظور خلافت الهى و نمايندگى خدا در زمين است، زيرا سؤالى كه بعد از اين فرشتگان مىكنند و مىگويند نسل آدم ممكن است مبدء فساد و خونريزى شود و ما تسبيح و تقديس تو مىكنيم متناسب همين معنى است، چرا كه نمايندگى خدا در زمين با اين كارها سازگار نيست.
به هر حال خدا مىخواست موجودى بيافريند كه گل سرسبد عالم هستى باشد و شايسته، مقام خلافت الهى و نماينده «اللّه» در زمين گردد.
سپس در اين آيه اضافه مىكند: فرشتگان به عنوان سؤال براى درك حقيقت و نه به عنوان اعتراض «عرض كردند: آيا در زمين كسى را قرار مىدهى كه فساد كند و خونها بريزد»؟! (قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ).
«در حالى كه ما تو را عبادت مىكنيم تسبيح و حمدت بجا مىآوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاكت نيست پاك مىشمريم» (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ).
ولى خداوند در اينجا پاسخ سر بسته به آنها داد كه توضيحش در مراحل بعد آشكار گرديد «فرمود: من چيزهائى مىدانم كه شما نمىدانيد»! (قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ).
آنها فكر مىكردند اگر هدف عبوديت و بندگى است كه ما مصداق كامل آن هستيم، همواره غرق در عبادتيم و از همه كس سزاوارتر به خلافت! بىخبر از اين كه عبادت آنها با توجه به اين كه شهوت و غضب و خواستهاى گوناگون در وجودشان راه ندارد با عبادت و بندگى اين انسان كه اميال و شهوات او را احاطه كرده و شيطان از هر سو او را وسوسه مىكند تفاوت فراوانى دارد، اطاعت و فرمانبردارى اين موجود طوفان زده كجا، و عبادت آن ساحل نشينان آرام و سبكبار كجا؟!
آنها چه مىدانستند كه از نسل اين آدم پيامبرانى همچون محمد و ابراهيم و نوح و موسى و عيسى و امامانى همچون ائمه اهل بيت عليهم السّلام و بندگان صالح و شهيدان جانباز و مردان و زنانى كه همه هستى خود را عاشقانه در راه خدا مىدهند قدم به عرصه وجود خواهند گذاشت، افرادى كه گاه فقط يك ساعت تفكر آنها برابر با سالها عبادت فرشتگان است!
-
RE: سوره بقره
(آيه 31)-
فرشتگان در بوته آزمايش!
آدم به لطف پروردگار داراى استعداد فوق العادهاى براى درك حقايق هستى بود. خداوند اين استعداد او را به فعليت رسانيد و به گفته قرآن «به آدم همه اسماء (حقايق و اسرار عالم هستى) را تعليم داد» (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها).
البته اين آگاهى از علوم مربوط به جهان آفرينش و اسرار و خواص مختلف موجودات عالم هستى، افتخار بزرگى براى آدم بود.
در حديثى داريم كه از امام صادق عليه السّلام پيرامون اين آيه سؤال كردند، فرمود:
«منظور زمينها، كوهها، درّهها و بستر رودخانهها (و خلاصه تمامى موجودات) مىباشد، سپس امام عليه السّلام به فرشى كه زير پايش گسترده بود نظرى افكند فرمود: حتى اين فرش هم از امورى بوده كه خدا به آدم تعليم داد»! همچنين استعداد نامگذارى اشياء را به او ارزانى داشت تا بتواند اشياء را نامگذارى كند و در مورد احتياج با ذكر نام آنها را بخواند و اين خود نعمتى است بزرگ!
«سپس خداوند به فرشتگان فرمود: اگر راست مىگوئيد اسماء اشياء و موجوداتى را كه مشاهده مىكنيد و اسرار و چگونگى آنها را شرح دهيد» (ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
-
RE: سوره بقره
(آيه 32)- ولى فرشتگان كه داراى چنان احاطه علمى نبودند در برابر اين آزمايش فرو ماندند لذا در پاسخ «گفتند: خداوندا! منزهى تو، جز آنچه به ما تعليم دادهاى چيزى نمىدانيم»! (قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا).
«تو خود عالم و حكيمى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ).
(آيه 33)- در اينجا نوبت به آدم رسيد كه در حضور فرشتگان اسماء موجودات و اسرار آنها را شرح دهد. «خداوند فرمود: اى آدم فرشتگان را از اسماء و اسرار اين موجودات با خبر كن»! (قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ).
«هنگامى كه آدم آنها را از اين اسماء آگاه ساخت خداوند فرمود: به شما نگفتم كه من از غيب آسمانها و زمين آگاهم، و آنچه را كه شما آشكار يا پنهان مىكنيد مىدانم» (فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ).
در اينجا فرشتگان در برابر معلومات وسيع و دانش فراوان اين انسان سر تسليم فرود آوردند، و بر آنها آشكار شد كه لايق خلافت زمين تنها او است!.
-
RE: سوره بقره
(آيه 34)- آدم در بهشت- قرآن در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون مقام و عظمت انسان به فصل ديگرى از اين بحث پرداخته، نخست چنين مىگويد:
«بخاطر بياوريد هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد» (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ). «آنها همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبر ورزيد» (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ).
آرى او استكبار كرد «و بخاطر همين استكبار و نافرمانى از كافران شد» (وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ).
به راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است.
شايسته هر نوع احترامى است. ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مىداند چه اندازه كرنش مىكنيم پس چگونه است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى!
1- چرا ابليس مخالفت كرد؟
مىدانيم «شيطان» اسم جنس است شامل نخستين شيطان و همه شيطانها مىشود ولى «ابليس» اسم خاص است و اشاره به همان شيطانى است كه اغواگر آدم شد، او طبق صريح آيات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلكه در صف آنها قرار داشت او از طايفه جنّ بود كه مخلوق مادى است.
انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور و تعصب خاصى بود كه بر فكر او چيره شد، او چنين مىپنداشت كه از آدم برتر است «1» و علت كفر او نيز همين بود كه فرمان حكيمانه پروردگار را نادرست شمرد.
نه تنها عملا عصيان كرد از نظر اعتقاد نيز معترض بود، و به اين ترتيب خودبينى و خودخواهى، محصول يك عمر ايمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او افكند، و كبر و غرور از اين آثار بسيار دارد!
2- آيا سجده براى خدا بود يا آدم؟
شك نيست كه «سجده» به معنى «پرستش» براى خداست، و معنى توحيد عبادت همين است كه غير از خدا را پرستش نكنيم. بنابراين جاى ترديد نخواهد بود كه فرشتگان براى آدم «سجده پرستش» نكردند، بلكه سجده براى خدا بود ولى بخاطر آفرينش چنين موجود شگرفى، و يا اينكه سجده براى آدم كردند اما سجده به معنى «خضوع» نه پرستش. در حديثى از امام «على بن موسى الرضا» عليه السّلام مىخوانيم: «سجده فرشتگان پرستش خداوند از يك سو، و اكرام و احترام آدم از سوى ديگر بود، چرا كه ما در صلب آدم بوديم»!
-
RE: سوره بقره
(آيه 35)- به هر حال بعد از اين ماجرا و ماجراى آزمايش فرشتگان به آدم دستور داده شد او و همسرش در بهشت سكنى گزيند، چنانكه قرآن مىگويد:
«به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هر چه مىخواهيد از نعمتهاىآن گوارا بخوريد»! (وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما).
«ولى به اين درخت مخصوص نزديك نشويد كه از ظالمان خواهيد شد» (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ).
از آيات قرآن استفاده مىشود كه آدم براى زندگى در روى زمين، همين زمين معمولى آفريده شده بود، ولى در آغاز خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پر نعمت اين جهان بود ساخت.
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنائى نداشت، و تحمل زحمتهاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند او در اين محيط مىبايست تا حدى پخته شود و بداند زندگى روى زمين توأم با برنامهها و تكاليف و مسئوليتها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است، و سر باز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى، آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مىبايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 36)- در اينجا «آدم» خود را در برابر فرمان الهى در باره خوددارى از درخت ممنوع ديد، ولى شيطان اغواگر كه سوگند ياد كرده بود كه دست از گمراه كردن آدم و فرزندانش برندارد به وسوسهگرى مشغول شد، چنانكه قرآن مىگويد:
«سر انجام شيطان آن دو را به لغزش واداشت و از آنچه در آن بودند (بهشت) بيرون كرد» (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا كانا فِيهِ).
آرى از بهشتى كه كانون آرامش و آسايش و دور از درد و رنج بود بر اثر فريب شيطان اخراج شدند.
و چنانكه قرآن مىگويد: «ما به آنها دستور داديم كه به زمين فرود آئيد در حالى كه دشمن يكديگر خواهيد بود» آدم و حوّا از يكسو و شيطان از سوى ديگر (وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ). منظور از هبوط و نزول آدم به زمين نزول مقامى است نه مكانى يعنى از مقام ارجمند خود و از آن بهشت سرسبز پائين آمد.
«و براى شما تا مدت معينى در زمين قرارگاه و وسيله بهرهبردارى است» (وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ).
اينجا بود كه آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده و از محيط آرام و پرنعمت بهشت بخاطر تسليم شدن در برابر وسوسههاى شيطان بيرون رانده شده، درست است كه آدم پيامبر بود و معصوم از گناه ولى، هرگاه ترك اولى از پيامبر سرزند خداوند نسبت به او سخت مىگيرد، همانند گناهى كه از افراد عادى سر بزند و اين جريمه سنگينى بود كه آدم در برابر آن نافرمانى پرداخت.
1- بهشت آدم كدام بهشت بود؟
در پاسخ اين پرسش بايد توجه داشت كه بهشت موعود نيكان و پاكان نبود. بلكه يكى از باغهاى پرنعمت و روحافزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است.
زيرا: بهشت موعود قيامت، نعمت جاودانى است كه در آيات بسيارى از قرآن به اين جاودانگى بودنش اشاره شده، و بيرون رفتن از آن ممكن نيست و دوم اين كه ابليس آلوده و بىايمان را در آن بهشت راهى نخواهد بود.
سوم اين كه در رواياتى كه از طرق اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده اين موضوع صريحا آمده است. يكى از راويان حديث مىگويد از امام صادق عليه السّلام راجع به بهشت آدم پرسيدم امام عليه السّلام در جواب فرمود: «باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مىتابيد، و اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمىشد».
2- خدا چرا شيطان را آفريد؟
بسيارى مىپرسند شيطان كه موجود اغواگرى است اصلا چرا آفريده شد و فلسفه وجود او چيست؟ در پاسخ مىگوئيم:
خداوند شيطان را، شيطان نيافريد، به اين دليل كه سالها همنشين فرشتگان و بر فطرت پاك بود، ولى بعد از آزادى خود سوء استفاده كرد و بناى طغيان و سركشى گذارد.
دوم اينكه: از نظر سازمان آفرينش وجود شيطان براى افراد با ايمان و آنها كه مىخواهند راه حق را بپويند زيانبخش نيست. بلكه وسيله پيشرفت و تكامل آنها است، چه اينكه پيشرفت و ترقى و تكامل، همواره در ميان تضادها صورت مىگيرد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 37)- بازگشت آدم به سوى خدا! بعد از ماجراى وسوسه ابليس و دستور خروج آدم از بهشت، آدم متوجه شد راستى به خويشتن ستم كرده، در اينجا به فكر جبران خطاى خويش افتاد و با تمام جان و دل متوجه پروردگار شد، توجهى آميخته با كوهى از ندامت و حسرت! لطف خدا نيز در اين موقع به يارى او شتافت و چنانكه قرآن در اين آيه مىگويد:
«آدم از پروردگار خود كلماتى دريافت داشت، سخنانى مؤثر و دگرگون كننده، و با آن توبه كرد و خدا نيز توبه او را پذيرفت» (فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ) «1».
«چرا كه او توّاب و رحيم است» (إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
«توبه» در اصل به معنى «بازگشت» است، و در لسان قرآن به معنى بازگشت از گناه مىآيد، زيرا هر گنه كارى در حقيقت از پروردگارش فرار كرده، هنگامى كه توبه مىكند به سوى او باز مىگردد.
خداوند نيز در حالت عصيان بندگان گوئى از آنها روى گردان مىشود، هنگامى كه خداوند به توبه توصيف مىشود، مفهومش اين است كه نظر لطف و رحمت و محبتش را به آنها باز مىگرداند.
-
RE: سوره بقره
(آيه 38)- با اينكه توبه آدم پذيرفته گرديد، ولى اثر وضعى كار او كه هبوط به زمين بود تغيير نيافت، و چنانكه قرآن مىگويد: «ما به آنها گفتيم: همگى (آدم و حوّا) به زمين فرود آئيد، هر گاه از جانب ما هدايتى براى شما آيد كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى دارند و نه اندوهگين خواهند شد» (قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
(آيه 39)- «ولى آنان كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند براى هميشه در آتش دوزخ خواهند ماند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(آيه 40)- ياد نعمتهاى خدا! از آنجا كه داستان نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان و خلافت آنها در زمين، سپس فراموش كردن پيمان الهى و گرفتار شدن آنها در چنگال رنج و بدبختى شباهت زيادى به داستان آدم دارد، خداوند در اين آيه روى سخن را به بنى اسرائيل كرده چنين مىگويد: «اى بنى اسرائيل! به خاطر بياوريد نعمتهاى مرا كه به شما بخشيدم، و به عهد من وفا كنيد تا من نيز به عهد شما وفا كنم، و تنها از من بترسيد» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيَّايَ فَارْهَبُونِ) «1».
در حقيقت اين سه دستور اساس تمام برنامههاى الهى را تشكيل مىدهد.
چرا يهوديان را بنى اسرائيل مىگويند؟
«اسرائيل» يكى از نامهاى يعقوب، پدر يوسف مىباشد، در علت نامگذارى يعقوب به اين نام مورخان غير مسلمان مطالبى گفتهاند كه با خرافات آميخته است.
چنانكه «قاموس كتاب مقدّس» مىنويسد: «اسرائيل به معنى كسى است كه بر خدا مظفر گشت»! وى اضافه مىكند كه «اين كلمه لقب يعقوب بن اسحاق است كه در هنگام مصارعه (كشتى گرفتن) با فرشته خدا به آن ملقب گرديد»! ولى دانشمندان ما مانند مفسر معروف، «طبرسى» در «مجمع البيان» در اين باره چنين مىنويسد: «اسرائيل همان يعقوب فرزند اسحاق پسر ابراهيم (ع) است» ... او مىگويد، «اسر» به معنى (عبد) و «ئيل» به معنى (اللّه) است، و اين كلمه مجموعا معنى «عبد اللّه» را مىبخشد.
بديهى است داستان كشتى گرفتن اسرائيل با فرشته خداوند و يا با خود خداوند كه در تورات تحريف يافته كنونى ديده مىشود يك داستان ساختگى و كودكانه است كه از شأن يك كتاب آسمانى به كلى دور است و اين خود يكى از مدارك تحريف تورات كنونى است.
-
RE: سوره بقره
آيه 41-
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده كه: «حيّى بن اخطب»و «كعب ابن اشرف» و جمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى) از طرف يهوديان براى آنها ترتيب داده مىشد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله از ميان برود، به اين دليل (و دلايل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود تحريف كردند، اين همان «ثمن قليل» و بهاى كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مىكند.
تفسير:
سودپرستى يهود- نخست مىفرمايد: «به آياتى كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است» (وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ). اكنون كه مىبينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب آسمانى شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ايمان نمىآوريد؟
سپس مىگويد: «شما نخستين كسى نباشيد به اين كتاب آسمانى كفر مىورزيد و آن را انكار مىكنيد» (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ).
يعنى اگر مشركان و بتپرستان عرب، كافر شوند زياد عجيب نيست، عجيب كفر و انكار شما است. چرا كه اهل كتابيد و در كتاب آسمانى شما اين همه بشارات در باره ظهور چنين پيامبرى داده شده! آرى! بسيارى از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.
در سومين جمله مىگويد: «شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد» و آن را با يك ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد (وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا).
و در چهارمين دستور مىگويد: تنها از من بپرهيزيد» (وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيام كنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.
-
RE: سوره بقره
(آيه 42)- در پنجمين دستور مىفرمايد: «حق را با باطل نياميزيد» تا مردم به اشتباه بيفتند (وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ).
و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مىگويد: «حق را مكتون نداريد در حالى كه شما مىدانيد و آگاهيد» (وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
(آيه 43)- و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مىكند: «نماز را به پا داريد، زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننماييد) با ركوع كنندگان ركوع نماييد» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ).
جالب اين كه نمىگويد: نماز بخوانيد، بلكه مىگويد: أَقِيمُوا الصَّلاةَ (نماز را به پا داريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد، بلكه چنان كنيد كه آيين نماز در جامعه انسانى بر پا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.
در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده، و سپس پيوند با مخلوق (زكات) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!
-
RE: سوره بقره
(آيه 44)- به ديگران توصيه مىكنيد اما خودتان چرا؟! علماء و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد صلّى اللّه عليه و اله مردم را به ايمان به وى دعوت مىكردند و بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه مىكردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمىآوردند، لذا قرآن آنها را بر اين كار مذمت كرده مىگويد: «آيا مردم را به نيكى دعوت مىكنيد ولى خودتان را فراموش مىنماييد» (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ). «با اين كه كتاب آسمانى را مىخوانيد آيا هيچ فكر نمىكنيد» (وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
علماى يهود از اين مىترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله اعتراف كنند كاخ رياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند. لذا صفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلبيت غين و داعيان راه حق اين است كه بيش از سخن، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق عليه السّلام مىخوانيم: «مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود».
-
RE: سوره بقره
(آيه 45)- قرآن براى اين كه انسان بتواند بر اميال و خواستههاى دل پيروز گردد و حبّ جاه و مقام را از سر بيرون كند در اين آيه چنين مىگويد: «از صبر و نماز يارى جوييد» و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ). سپس اضافه مىكند: «اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است» (وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ).
(آيه 46)- در اين آيه خاشعان را چنين معرفى مىكند: «همانها كه مىدانند پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مىگردند» (الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ).
1- «لقاء اللّه» چيست؟
تعبير به «لقاء اللّه» در قرآن مجيد كرارا آمده است، و همه به معنى حضور در صحنه «قيامت» مىباشد، بديهى است منظور از «لقاء» و ملاقات خداوند ملاقات حسى، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اين كه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است، زيرا انسان گاه به جايى مىرسد كه گويى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مىكند، بطورى كه هيچ گونه شك و ترديدى براى او باقى نمىماند.
2- راه پيروزى بر مشكلات!
براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيهگاه محكم برونى، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير «صبر» و «صلاة» اشاره شده است: صبر آن حالت استقامت و شكيبايى و ايستادگى در جبهه مشكلات است، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيهگاه محكم، در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «هنگامى كه با غمى از غمهاى دنيا رو برو مىشويد وضو گرفته، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ).
-
RE: سوره بقره
(آيه 47)- خيالهاى باطل يهود. در اين آيه بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مىشود و مىگويد: «اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه به شما دادم به خاطر بياوريد» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ).
اين نعمتها دامنه گستردهاى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهايى از چنگال فرعونيان و بازيافتن عظمت و استقلال همه را شامل مىشود.
سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبى از نعمتهاى مختلف است اشاره كرده، مىگويد: «من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم» (وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 48)- در اين آيه، قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مىكشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مىكردند مىتوان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مىشدند.
قرآن مىگويد: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمىكند» (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً).
«و نه شفاعتى (بىاذن پروردگار) پذيرفته مىشود» (وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ).
«و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد» (وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ).
«و نه كسى براى يارى انسان به پا مىخيزد» (وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).
خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمىكند.
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مىشوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مىشود و آن را اداء مىكند. اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مىگردد و اشخاصى را بر مىانگيزد كه از او شفاعت كنند. باز اگر اين هم نشد سعى مىكنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
-
RE: سوره بقره
اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است، ولى قرآن مىگويد: اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت بكلى از اين امور جداست، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمىآيد، تنها راه نجات، پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مىدهد كه اين گونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده، مثلا در حالات يهود مىخوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مىكردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مىكردند.
1- قرآن و مسأله شفاعت
بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانهاست، بنابراين هر چيز كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا بازگردند.
«شفاعت» در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است، و وسيلهاى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرأت بر گناه است.
كسانى كه جنبههاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آن را از هم تفكيك نكردهاند گاه بكلى منكر مسأله شفاعت شده، آن را با توصيه و پارتى بازى در برابرسلاطين و حاكمان ظالم برابر مىدانند! و گاه مانند و هابيان آيه فوق را كه مىگويد: «وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ» در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمىشود بدون توجّه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و بكلى شفاعت را انكار كردهاند.
2- شرايط گوناگون شفاعت.
آيات شفاعت به خوبى نشان مىدهد كه مسأله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بىقيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى، از نظر جرمى كه در باره آن شفاعت مىشود از يكسو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مىسازد. مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مىگويد: ظالمان «شفيع مطاعى» ندارند! از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مىشوند كه به مقام «ارتضاء» رسيدهاند و طبق آيه 87 سوره مريم داراى «عهد الهى» هستند.
اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده، استفاده مىشود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات- نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد- و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانهاش اين است كه خود را از صف ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدّسى را به رسميت نمىشناسند بيرون آورد و به تجديد نظر در برنامههاى خود وا دارد.
و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» (زخرف: 87).
و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده برقرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حقّ و گواهى قولى و فعلى به آن، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حقّ است.
-
RE: سوره بقره
(آيه 49)- نعمت آزادى! قرآن در اين آيه به يكى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه به قوم بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مىكند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمكاران است كه از بزرگترين نعمتهاى خدا است. به آنها يادآور مىشود كه:
«به خاطر بياوريد زمانى را كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيديم» (وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ). «همانها كه دائما شما را به شديدترين وجهى آزار مىدادند» (يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ). «پسرانتان را سر مىبريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت، زنده نگه مىداشتند» (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ). «و در اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ).
قرآن اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم، براى بنى اسرائيل مىشمرد- يكى از معانى «بلاء» آزمايش است- و به راستى تحمل اين همه ناملايمات، آزمايش سختى بوده است.
-بردگى دختران در آن روز و امروز-
قرآن زنده گذاردن دختران و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مىخواند، و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مىشمارد. گويا مىخواهد هشدار دهد كه انسانها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را به هر قيمت كه هست به دست آورند و حفظ نمايند.
چنانكه على عليه السّلام به اين مطلب در گفتار خود اشاره مىفرمايد: «زنده بودن و زير دست بودن براى شما مرگ است، و مرگ براى شما در راه به دست آوردن آزادى زندگى است».
دنياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبداد مخصوص خود پسران و مردان را از جمعيت مخالفش مىگرفت، و دختران آنها را آزاد مىگذارد، ولى در دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افراد كشته مىشود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مىآيند.
-
RE: سوره بقره
(آيه 50)- نجات از چنگال فرعونيان! از آنجا كه در آيه قبل اشاره اجمالى به نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان شد، اين آيه در حقيقت توضيحى بر چگونگى اين نجات است، مىگويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم» (وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ). «و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه تماشا مىكرديد» (فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).
ماجراى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل از چنگال آنها در سورههاى متعدّدى از قرآن آمده است، از جمله سوره اعراف، آيه 136- انفال، آيه 54- اسراء، آيه 103- شعراء، آيه 63 و 66- زخرف، آيه 55 و دخان، آيه 17 به بعد.
در اين سورهها تقريبا همه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده، ولى در اين آيه، تنها اشارهاى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنى اسرائيل شده، تا آنها را به پذيرش اسلام، آيين نجات بخش جديد، تشويق كند.
در ضمن اين آيه درسى است براى انسانها كه اگر در زندگى به خدا تكيه كنند، به آن نيروى بىزوال، اعتماد داشته باشند، و در مسير صحيح از هيچ گونه كوشش و تلاش باز نايستند، در سختترين دقايق، خداوند يار و مددكار آنها است.
-
RE: سوره بقره
(آيه 51)- بزرگترين انحراف بنى اسرائيل! قرآن در اين آيه از بزرگترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان سخن مىگويد، و آن انحراف از اصل توحيد، به شرك و گوساله پرستى است، نخست مىگويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم» (وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً).
هنگامى كه او از شما جدا شد، و ميعاد سى شبه او به چهل شب تمديد گرديد «شما گوساله را بعد از او به عنوان معبود انتخاب كرديد، در حالى كه با اين عمل، به خود ستم مىكرديد» (ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ) «1».
(آيه 52)- در اين آيه خداوند مىگويد: «با اين گناه بزرگ باز شما را عفو كرديم شايد شكر نعمتهاى ما را بجا آوريد» (ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).