RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
-۹ اخلاق ناصری، خواجه این کتاب را به امیر قهستان، ناصرالدین عبدالرحیم محتشم تألیف کرد، چه او از خواجه خواست تا کتاب الطهاره ابن مسکویه را به پارسی ترجمه کند و چون این کتاب فاقد دو قسم و تدبیر منزل بود خواجه این دو باب را خود بر آن افزود. خواجه این کتاب را به دو پادشاه تقدیم کرده است؛ نخست همان ناصرالدین محتشم که نام او را در مقدمه آورده و او را ملک الملوک العرب و العجم خسرو جهان و شهریار ایران خوانده است. ولیکن پس از آنکه به بهانه نامهنگاری خواجه با خلیفه، او را مغضوب داشته و به دژ اسماعیلیان تبعید نموده بود و (پس از آنکه محتشم و گرفتار خان مغول گشته)، خواجه آن مقدمه را بدل نموده و برای آن مقدمهای دیگر پرداخته به هر حال درک عمیقتر ریشههای تصمیمات خواجه نصیر، خود نیازمند پژوهشهای جامعتری است که امیدواریم دانشجویان بر آن کمر همت بربندند.
به هر حال این کتاب اخلاق ناصری از پرمایهترین کتب فارسی است که در علم اخلاق و حکمت علمی نوشته شده. رئوس مسائل و مطالب این علم را که حکیمان بزرگ درباره هر سه قسمت تهذیب اخلاق و تدبیر و منزل و سیاست مدن در تألیفات خویش نوشتهاند خواجه در این کتاب جمع کرده و در قسمت مبادی این کتاب هم آنچه از مسائل فلسفه شرقی برای فهم مطالب لازم بوده با بهترین اسلوب و نیکوترین طرزی نگاشته است.
-۱۰ اوصاف الاشراف، رساله کوچکی است از خواجه در سیر و سلوک و اخلاق صوفیان که پس از اخلاق ناصری تألیف کرده است. خواجه این کتاب را به خواهش شمسالدین محمد جوینی وزیر پرداخته و آن را بر شش باب نهاده است. این کتاب را «رکنالدین، محمد بن علی الجرجانی» به تازی درآورده است. این کتاب مکرر چاپ شده است.
-۱۱ الادب الوجیز للولدالصغیر، اصل این کتاب از عبدالله بن المقفع (کشته ۱۴۲ ه’.ق) است و خواجه این رساله را به دستور مخدوم نخستین خود ناصرالدین محتشم قهستان به فارسی درآورده است. خواجه این رساله را مطابق روش ابوالمعانی نصرالله منشی در ترجمه کلیله و دمنه و بهأالدین محمدبن حسن بن اسفندیار کاتب در ترجمه نامه تنسر به آیات و اشعار عربی و فارسی مزین ساخته است و مثل دو مترجم مذکور برای آنکه نگاشته خود را به زبان ادبی انشأ کند مطالب اصل کتاب را گرفته و آن را با زوایدی آزادانه در قالب فارسی ریخته است.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
http://www.upsara.com/images/pbdkmw9pulon77627qd7.jpg
-۱۲ جواهرالفرایض، که برخی آن را الفرایض النصیریة علی مذهب اهل البیته خواندهاند، رساله مختصر و جامعی است در اصول علم فرایض و مواریث و گویا این تنها کتابی است که خواجه در فقه نوشته و از او باقی است. در این کتاب خواجه از کتاب تحریر استاد خویش معینالدین سالم بن بردران مصری نقل میکند.
-۱۳ اساس الاقتباس، این کتاب در فن منطق است و پس از منطق شفای ابنسینا بزرگترین و مهمترین کتابی است که در این علم تألیف شده است. کتاب مذکور نه مقاله دارد و هر مقاله، خود به چند فن و هر فن و به چند فصل منقسم میشود بدین قرار:
مقاله اولی- در مدخل منطق که آن را به یونانی ایساغوجی گویند.
مقاله دوم- در مقولات عشر و آن را به یونانی قاطیغوریاس نامند.
مقاله سوم- در اقوال جازمه که آن را به یونانی باری ارمیناس گویند.
مقاله چهارم- در علم قیاس که آن را به یونانی آنالوطیقای اول نامند.
مقاله پنجم- در برهان که آن را به یونانی آنالوطیقای دوم نامند.
مقاله ششم- در جدل که آن را به یونانی طوبیقا خوانند.
مقاله هفتم- در مغالطه که آن را به یونانی سوفسطیقا نامند.
مقاله هشتم- در خطابه که آن را به یونانی ریطوریقا خوانند.
مقاله نهم- در شعر و آن را به یونانی بوطیقا نامند.
این کتاب را خواجه به سال ۶۴۲ تألیف کرد و آقای مدرس رضوی آن را در سال ۱۳۲۶ در جزو انتشارات دانشگاه تهران چاپ کرده است. گفتنی است که برخی، تعداد آثار خواجه را از کتاب و رساله به ۱۶۸ عدد نیز رساندهاند.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
َ آرای فلسفی خواجه نصیر
کاری که خواجه در استوار کردن مبانی فلسفه مشأ کرد از همه کارهای او بهتر بود، به ویژه برای گروهی که ارسطو را استاد مسلم و حقایق عالم را با فلسفه او بیان شده میپنداشتند.
حکیمان اسلام، غالباً اقوال ارسطو و افلاطون را مانند اصل ثابت علمی میپذیرفتند و اشتباه و خطا و اختلاف آنها را، از شدت اعتقاد تأویل میکردند. گفتار ابونصر فارابی در مقدمه الجمع بین الرایین و دفاع سخت ابنسینا از تعلیمات و آرأ ارسطو در کتب خود به خصوص کتاب شفأ نمودار این حسن اعتقاد و تعصب است. دیگران نیز عقیدهای نزدیک بدین دو تن داشتند تا بدانجا که برای متأخران، حقی در اصابت واقع و یافتن مطلبی اضافه بر آنچه حکیمان یونان گفته بودند، قائل نمیشدند.
در این میان اشخاصی از قبیل ابوبکر محمدبن زکریای رازی (در گذشته ۳۱۳-۲۰ ه’.ق) و ابوریحان محمدبن احمد بیرونی (در گذشته ۴۴۰ ه’.ق) هم گاهی پدید میآمدند که خود دارای افکار تازه بودند و به دیگران نیز حق میدادند که آرأ یونانیان را باطل کنند و بر آن نکتهای بیفزایند. مناظرات رازی با ابوحاتم محمدبن حمدان رازی (در گذشته ۳۲۲ ه’.ق) حاکی از وسعت نظر پسر زکریا و جمود فکر ابوحاتم رازی است.
پس از انتشار کتب ابنسینا و شهرت و آوازه شگرف او در سده پنجم، حکیمان اسلام با نوعی از تعصب، کتب او را درس میدادند و راستی آنکه فلسفه به جای تحقیق در اسرار آفرینش نزد بسیاری از حکمت پژوهان، عبارت شده بود از بحث در اقوال ابنسینا و تدریس کتب او. چنان که جمعی به دفاع از ابنسینا میپرداختند و بعضی نیز سخنان وی را رد میکردند. ابوحامد غزالی در مقدمه تهافت الفلاسفه گفته است که: هرگاه ما بطلان نظر فارابی را و ابنسینا را ثابت کنیم، در نتیجه، بطلان اصول فیلسوفان مقرر خواهد گشت. عمر خیام از هواخواهان ابنسینا بود و در این باره اصرار میورزید.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
http://www.upsara.com/images/pbdkmw9pulon77627qd7.jpg
فخرالدین محمد بن عمر رازی (در گذشته ۶۰۶ ه’.ق) مشهور به فخر رازی که در جدل و علوم نظری سخت قوی پایه بود و در بحث تا بدان مایه گستاخ بود که پس از نقل حدیث و روایت از حضرت رسول اکرم میگفت: محمد تازی چنین گفت و محمد رازی چنین میگوید، بر گفتههای پیشینیان خاصه، ابنسینا اعتراضات و شکوک گوناگون وارد ساخت. شاگردان و پروردگان مکتب وی از قبیل: شمسالدین عبدالحمیدبن خسرو شاهی (در گذشته شوال ۶۵۲ ه’.ق) و شمسالدین احمدبن الخلیلالخویی (در گذشته ۶۳۷ ه’.ق) و افضل الدین محمد بن ناماور خونجی (در گذشته ۶۴۶ ه’.ق) و تاجالدین محمد بن الحسین الاُرمَوِی (در گذشته ۶۵۴ ه’.ق) و اثیرالدین مفضل بن عمر ابهری (در گذشته ۶۶۰-۳ ه’.ق) در بلاد روم و سوریه و عراق پراگنده شدند و تعلیمات استاد خود را منتشر ساختند و بیش از پیش در سست کردن عقاید مشائیان به ویژه شیخ رئیس کوشیدند. تا اینکه خواجه نصیر محمدبن حسن طوسی (در گذشته ۶۷۲ ه’.ق) به دفاع از ابنسینا برخاست و شکوک و ایرادهای فخرالدین رازی و شاگردان او را با دلیلهای استوار و تقریری حکیمانه رد کرد چندان که طریقه ابنسینا بار دیگر سمت قبول یافت و بر جای محکم خود نشست.
از این مقدمه کلی چند مطلب مهم میتوان فهمید:
نخست اینکه: سیر فلسفه ابنسینا تا زمان خواجه چه بوده است.
دوم اینکه: خواجه با تمام قوی در تشیید بنیان حکمت ابنسینا کوشیده است.
حتی گاهی عقاید مشائیان را تزییف و برخی اوقات سخنان ابوالبرکات بغدادی (در گذشته ۵۴۷ ه’.ق) صاحب المعتبر و شیخ اشراق (در گذشته ۵۸۷ ه’.ق) را بر آرأ شیخ رئیس ترجیح داده و بهتر دانسته است.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
َ شماری از عقاید خواجه
گفتنی است که افکار تازه و عقاید اصلی خواجه بیشتر در کتاب تجرید العقاید به چشم میخورد و خود در آغاز این کتاب میگوید: «… من این کتاب را بر بهترین روش ترتیب و تنظیم کردم و آنچه را که با دلیل برایم ثابت گشته و معتقد خود قرارش دادهام در این کتاب گنجانیدهام…»
-۱ گروهی از متکلمان و حکیمان وجود و عدم را تعریف به حد و رسم کنند. متکلمان گویند: موجود چیزی است که ثابتالعین باشد و معدوم آن است که منفیالعین باشد. حکیمان گویند: موجود آن است که بتوان از او خبری داد و معدوم آن است که نتوان از او خبر داد. خواجه گوید: این تعریفها همه فاسد است و نادرست چه شامل دور میشوند زیرا «ثابت» مترادف «موجود» و «منفی» مترادف «معدوم» است سپس گوید که: مراد از تعریف وجود، شرح و تعریف لفظ است و تبدیل لفظی به لفظ دیگر که روشنتر و واضحتر از اولی است و این از آن روست که چیزی شناختهتر و عامتر از وجود نیست تا بتوان آن را وسیله تحدید و تعریف وجود دانست و نظیر این قول است سخن حاجی سبزواری در اول منظومه حکمت:
معرف الوجود شرح الاسم/ولیس بالحد ولا بالرسم
مفهومه من اعرف الاشیأ/و کنهه فی غایة الخفأ
و شیخ رئیس در کتاب نجاة گوید: «وجود جز به شرح اسم قابل تعریف نیست، چه او مبدأ و پایه همه شرحهاست، پس شرحی نتواند داشت، ولیکن صورت آن – بدون آنکه واسطهای داشته باشد – در ذهن هست.»
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
http://www.upsara.com/images/pbdkmw9pulon77627qd7.jpg
-۲ خواجه در شرح اشارات، نمط هفتم، درباره علم خدا با شیخ رئیس مخالفت کرده و میگوید: «اگر جز این بود که در آغاز این کتاب با خویشتن شرط کردم که هر جا عقیده خود را با نظر شیخ مخالف دیدم آن را ذکر نکنم راه گریز از این مضایق و تنگیها و غیر آن را بیان میکردم. ولیکن باید به شرط وفا کرد. با وجود این از دل خویش رخصت نمییابم که در این باره اصلاً به چیزی اشاره نکنم. از این رو در اینجا اشارتی کوتاه میکنم، برای کسی که طالب آن است. اینک گوییم: اگر گفتار شیخ را در این باب که گوید: «علم باری تعالی به حصول صور در ذات او حاصل میگردد»، پذیرفتن اشکالات زیر لازم میآید:
نخست اینکه: ذات واحد بسیط، فاعلی و قابل آن صورتها میشود، این امر مستلزم پدید آمدن ترکیب در ذات خدا میگردد؛
دوم اینکه: ذات واجب محل به صفات زاید غیراضافی و غیرسلبی متصف میگردد در حالی که بطلان صفات حقیقی برای ذات واجب ثابت است.
سوم اینکه: ذات واجب محل معلومات ممکن و متکثر میشود.
و بالاتر از همه در این صورت، باید معلول اول ذات باری، مباین خود او نباشد، بلکه قائم به ذات او باشد و باری تعالی چیزی مباین ذات خویش نیافریده باشد چه بر این تقدیر معلول اول تصورات ذهنی یا صور علمیه خواهد بود نه موجودات و اعیان خارجی، در حالی که عدم تباین معلول نخستین با ذات باری خلاف آن چیزی است که حکیمان و فیلسوفان پیشین بدان رفته و مقرر کردهاند. سپس قول افلاطون را آورده که گوید: صور معقول قائم به ذات باری هستند و گویی در این را عقیده شیخ اشراق را که «علم خدا را حضوری میداند.» پسندیده است ولیکن از او در «شرح اشارات» نامی نمیبرد.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
-۳ به نظر خواجه اتصاف ذات باری به علیت در حق او نقص است، زیرا این امر موجب میشود که او سبب موجب باشد نه سبب مختار و نیز خصوصیت یا حیثیتی که در زمان ایجاد معلول همراه اوست، در قدمت، با او انباز باشد و این صورتی از شرک است.
از این رو خواجه «علیت» را صفتی از «امر» خدا که در قرآن آمده قرار میدهد؛ «و ما امرناالاواحد کلمح البصر» و نیز: «انما امره اذا ارادشیئا أن یقول له کن فیکون.» و از این راه است که خواجه به توحید صرف و تنزیه محض میرسد.
-۴ خواجه در حقیقت مکان نیز با شیخ اختلاف داشته و رأی او را نپسندیده است. میدانید که افلاطون و بیشتر اشراقیان گویند: مکان، بعد مساوی با بعد متمکن است و مراد از متمکن چیزی است که در مکان جای میگیرد.
ارسطو و بیشتر مشائیان ازجمله ابنسینا گویند: مکان سطح باطن جسم حاوی است که با سطح ظاهر جسم محوی مماس باشد.
خواجه در کتاب صراحةً میگوید: «معقول آن است که مکان بعد مساوی با بعد متمکن است و امارت و دلایل با آن سازگارتر است.(۱۴») و دلیل بر این قول آن است که معقول از مکان، بعد داشتن است زیرا هرگاه کوزهای تهی از آب فرض کنیم تصور ابعادی میکنیم که جرم کوزه را احاطه کند، به نحوی که اگر پر از آب شود آب تمام آن ابعاد را فراگیرد- و به طوری که علامه حلی میگوید: این قول را ابوبکر کات بغدادی نیز اختیار کرده و روش متکلمان هم نزدیک به این روش است(۱۵).
-۵ گفتهاند خواجه در شماره افلاک نیز با شیخ رئیس اختلاف دارد و بنده تا حال آن را جایی ندیده و نفهمیدهام، چه نه در شرح اشارت و نه شرح تجرید علامه حلی به این مطلب اشارتی رفته است.
پی نوشت:
۴٫ 1والمعقول من الاول البعد (ای البعد المساوی بالبعد المتمکن) فان الامارات تساعد علیه…»
۱۵٫ حلی، علامه، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ۱۱۱، چاپ قم.
RE: زندگینامه خواجه نصیرالدین طوسی
-۵ گفتهاند خواجه در شماره افلاک نیز با شیخ رئیس اختلاف دارد و بنده تا حال آن را جایی ندیده و نفهمیدهام، چه نه در شرح اشارت و نه شرح تجرید علامه حلی به این مطلب اشارتی رفته است.
-۶ میدانید که درباره حقیقت جسم دو نظر مهم ابراز شده است، نخست آنکه: جسم را مرکب از هیولی و صورت پنداشتهاند و این نظر ارسطو و مشائیان است و شیخ رئیس نیز همین مذهب دارد، دلیل عمده این گروه آن است که در جسمی که قابل اتصال و انفصال است باید مادهای ثابت که پذیرای آن دو باشد.
دوم آنکه: گویند جسم از ذرات کوچک سختی درست شده که از غایت خردی و سختی قسمتپذیر نیست و این عقیده «ذیمقراطیس(۱۶») و معتقدان به اجزأ میباشد، عقیده متکلمان نیز در باب جسم نزدیک به همین مذهب است.
یک عقیده سوم هم سهروردی مقتول ابراز داشته و آن این است که: «مادةالمواد جسم، مطلق است. جزء آن نیست(۱۷) و به دلایل متعدد قول مشائیان را در باب صورت و هیولی رد کرده است.
به هر حال خواجه در کتاب تجرید الاعتقاد دلیل معروف اثبات هیولی را درست ندانسته و نامعقول شمرده است و گوید: «اینکه جسم قبول اتصال و انفصال کند به سبب ثبوت مادهای جز جسم، بدان علت که امری محال پدید آید اقتضأ ندارد(۱۸).»
مقصود آن است که جسم بسیط را جزئی نیست و قبول انقسام اقتضای ثبوت مادهای است که هر گاه آن را قسمت کنیم محال است که آن ماده بر وحدت خویش باقی بماند بلکه برای هر جزء آن مادهای جداگانه حاصل میشود، پس اگر ماده هر جزئی بعد از قسمت حادث شود تسلسل لازم میآید، زیرا در نزد مشائیان هر حادثی ناچار مادهای دارد و اگر این ماده قبل از قسمت هم موجود باشد لازم میآید که فرض وجود مواد بینهایتی در ماده جسم از روی امکان پذیرش انقسامات غیرمتناهی، ممکن باشد(۱۹).
پی نوشت:
۰۲۳-۰۶۴۱۶) Democritus . ق.م) بنیانگذار مذهب ذره (= ذرهانگاریAtomism = )
17. سهروردی، حکمة الاشراق، ۷۴-۸۰، چاپ هانری کربن.
۱۸٫ ولا یقتضی ذلک ای قبول الجسم الاتصال و الانفصال، ثبوت مادة سوی الجسم لاستحالة وجود مالایتناهی…»
۱۹٫ حلی، علامه، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتماد، ۱۱۰ چاپ مکتبه مصطفوی قم و آثار و احوال خواجه، به قلم آقای مدرس رضوی، ۱۰۳-۴٫