افسوسهای چند ساله «حاج آقا» از غیبتی که به قیمت جان یک اعدامی تمام شد
• تا حالا شده از اعدام یک زندانی واقعاً ناراحت شوید؟
بارها پیش آمده؛ خدا رحمتش کند من یک مددجو داشتم به اسم میثم که از کانون اصلاح و تربیت آمده بود؛ یعنی کل عمرش را در خلاف و جرم گذرانده بود؛ به جرات میگویم که او آن زمان واقعاً خلاف کار بود؛ یک حرفهای؛ آن موقع من مسئول دارالقرآن زندان رجایی شهر بودم؛ فضای دارالقران به قدری معنوی بود که من میدیدم هرچقدر بیشتر در اینجا وقت بگذارم، نتیجه بهتری در مددجوها میبینم؛ به هرحال اول وقت میآمدم و آخر شب از دارالقرآن میرفتم؛ آن زمان مددجوها هر روز یک جزء قرآن میخواندند و به برکت قرآن خواندن آنها، این یک جزء خوانی هر روزه، عادت من هم شد تا از آنها عقب نمانم؛ این قرآن خواندن برکات خیلی زیادی داشت و خیلی از مددجوها رفتارشان عوض شد؛ میثم هم آن زمان یکی از مددجوهای کانون بود؛ خلاصه اینجا به مرور زمان عوض شد؛ آنقدر تغییر کرد که حافظ کل قرآن شد و تمام مسئولان زندان و زندانیها عاشقش شده بودند؛ خلاصه پسر خیلی خوبی شده بود و من ارتباط خیلی خوبی با او داشتم؛ یادم هست من آن زمان سه روز مرخصی گرفتم؛ شب آخر مرخصی، با من تماس گرفتند و گفتند فردا صبح اجرای حکمه؛ برای گرفتن وصیت نامه بیا؛ ساعت 5 صبح به زندان رفتم و در محل اجرای حکم نشسته بودم که اسم میثم را صدا زدند؛ تا اسم میثم را شنیدم آنقدر شوکه شدم و به هم ریختم که حد و اندازه نداشت؛ انتظار هرکسی را داشتم جز او؛ خلاصه نشد کاری برایش بکنم و او اعدام شد ولی این قضیه آنقدر برایم سخت و دردآور بود که هنوز هم بعد از گذشت سالها به یادش هستم و در خلوت خودم افسوس میخورم که چرا شب سوئیت در کنارش نبود. واقعیت این است که بعضی وقتها تلاش ما برای اصلاح مددجوها آنقدر اثربخش است و تغییرات مددجوها چشمگیر است که اعدام آنها باعث میشود حس کنی تمام تلاشت برای ساختن باغی که با خون دل به ثمر نشسته به باد رفته...