مرد جوان مشهدی به پیشنهاد آیت الله علم‌الهدی چند باری به شورای شهر رفت تا مستقیم با مسؤولان برگزاری چنین طرح هایی صحبت کند: آنجا متوجه شدم که مسؤول طرح های زیبا سازی شهری فردی است به نام "ش" که ظاهرا آنجا همه کار بود. با هریک از اعضا صحبت می کردم ارجاع می‌دادند به آقای "ش". با ایشان صحبت کردم و دلایلم را برای او گفتم. اما او پاسخ داد: شما مگر عالمی؟ مگر علامه ای؟ شما اصلا سوادش را دارید؟


آیت الله علم‌الهدی با ناراحتی گفتند: کسی نباید این کار را بکند. تا وقتی من هستم اجازه نمی‌دهم چنین اتفاقی رخ دهد. این موضوع را قطعا پیگیری می‌کنم.



شیرینیان دو ساعتی با "ش" صحبت کرد و به هیچ نتیجه ای نرسید. نه او و نه دیگر اعضا شورای شهر، هیچ کدام حرف های محمد را جدی نگرفتند و با ترش رویی، جوان زنده دل مشهدی را بدرقه کردند. زمان گذشت و در بهمن ماه سال 91 دوباره گذر محمد به مترو فلکه برق افتاد: نزدیک اذان بود. رفتم داخل مترو و دیدم مجسمه را کامل کرده و رنگ زده بودند. خلوت بود و کسی رفت آمد نمی‌کرد. چندتایی عکس گرفتم و وقتی دیدم کسی متوجه حضورم نشده، گفتم بهترین موقعیت است که آن را از روی دیوار بردارم. در میان سروصداهای قطار، سر مجسمه را جدا کردم و با خودم بیرون بردم. فردای آن روز، عکس ها و خود سر را بردم دفتر آیت الله علم‌الهدی.

پیگیری‌های آیت الله علم‌الهدی نتیجه خاصی در بر نداشت و چند ماه بعد، نماینده قطار شهری به همراه مامور پلیس به محل کار شیرینیان رفت تا به عنوان تنها سرنخ این پرونده مورد بازجویی قرار بگیرد: به من گفتند که شما کله این تابلو را کندید؟ من گردن گرفتم. قرار شد فردای آن روز به کلانتری مشهد بروم و خودم را معرفی کنم.