ب: انسان محوری[اومانیسم]: یکی از مکاتب غربی که بر اساس این نوع جهان بینی، آزادی هم تفسیر می‌شود، مکتب اومانیسم است. که مطابق این دیدگاه، انسان مدار و محور قرار می‌گیرد و هیچ امر دینی یا اخلاقی نمی‌تواند بر انسان و امیال و هواهای نفسانی او حاکم باشد بلکه تصمیم گیرنده اصلی خود انسان است. و او را منحصر در همین بعد جسمانی می‌دانند و از بعد روحی انسان که حقیقت او را تشکیل می‌دهد به کلی غافلند. و ملاک ارزش اخلاقی را خوش آمدن و تنفر داشتن او می‌‏دانند و دین را امری موهوم، و باطل می‌دانند:

بنا به گفته کاپلستون نیچه معتقد است: «نیرومندی و آزادی انسان و دلبستگی به آینده او، خدا ناباوری می‌طلبد. ایمان نشانه ناتوانی، ترس، تباهی، و نگره نفی کننده زندگی است.»[2]

از نظر ژان پل سارتر، انسان آزاد است، و این آزادی او با فرض وجود خدا و اطاعت او سازگار نیست. چنانکه موریس کریستین در کتاب ژان پل سارتر آورده است: «قول به آزادی انسان مستلزم این است که افراد بشر ملعبه خدایان یا هر قوه دیگری مساوی خود نیستند، بلکه آزادی مطلق دارند و رها و مستقل و غیر متعلق و غیر مرتبطند.»[3]

در انسان شناسی غربی، جوهره و ماهیت انسان، استعدادها و غرایز دنیوی اوست. این ماهیت، خواسته‌های بسیاری را در پی می‌آورد که نه تنها طرد برخی از آنها ضرورت ندارد و نباید از آن پرهیز کرد، بلکه پذیرفتن هر میل در جای خود و ارضای آن قابل بررسی است. حتی عقلانیت و تجربه دو ابزار، برای رسیدن به خواسته‌ها و امیال به شمار می‌روند. نتیجه این روند، آزادی مطلق و غریزه محوری است. بر اساس تعریف الحادی، آزادی حق انسان می‌باشد و آدمی در نوع پوشاک، خوراک، مسکن، عقیده، رفتار و همه جنبه‌های زندگی آزاد است. اعتقاد به اومانیسم و قرار دادن انسان به جای خدا، مساوی با آزادی مطلق، طرد قدرتی مافوق و نیز مساوی با نفی قوانین مقدس و الزام آور است.تنها مانع، عدم مزاحمت با حقوق دیگران است؛ از این رو در برخی قوانین غربی آمده است که فقط مزاحم حقوق دیگران مباش، سپس هر چه می‌خواهی بکن، اما آیا این توجیه مشکل آزادی رفتار بی‌حد و مرز را حل می‌کند؟

این سخن به کلی فاقد روح انسانی و امر کردن به تناقضی آشکار می‌باشد، زیرا مانند این است که گفته شود آتش باش، ولی مسوزان؛ طوفان باش، ولی تخریب نکن؛ چون وقتی خواهش آدمی رها شود، اولاً از کنترل خارج می‌گردد، ثانیاً، جلوگیری از خواهش را ضایع شدن حق خود تلقی می‌کند.[4]

کسی که تنها به خود اصالت می‌دهد و حاضر است درباره خود هر کاری، از میگساری تا خودکشی را انجام دهد، نمی‌توان او را ملزم به پذیرش حق دیگران کرد، او خود را از هر قانونی رها می‌داند و محال است برای انسان‏‌های دیگر حق حیات و حق کرامت و حق آزادی قائل شود. چنین فردی اصولا مفهوم حق، حکم، آزادی، را در نمی‌یابد، چه رسد به این‌که آنها را مراعات کند.

در حقیقت، این اشخاص فاسد، تجسمی از تزاحم و تعدی و خیانت و جنایت بالقوه‌‏ای هستند که کمترین انگیزه، برای به فعلیت رسیدن پلیدی‏‌های آنان کفایت می‏‌کند.[5]

بر طبق این دیدگاه انسان عبد هوای نفس و امیال خود است. «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ»[فرقان،43]؛ آیا اطلاع یافتى از كسى كه هوسش را معبود خود گرفت.

«مادر بتها بت نفس شماست /زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست.»[6]

در این دیدگاه انسان از قید خدا و دین آزاد است؛ اما بنده طاغوت درون است و هوای نفس خود را جانشین خدا كرده است هوای نفس و میل او معیار پذیرش و ردّ امور است.

بنابراین همه عبد هستند، یا عبد خدا یا عبد هواها و امیال نفسانی، و همه آزادند یا از قید خود یا از قید خدا.